دختری هستم ۲۲ ساله که یک ماهی هست با فرد مورد علاقم ازدواج کردم، میزان اهمیتی که به مسائل سیاسی و اجتماعی میده بیشتر از من هست و همین سبب شده من احساس بی ارزشی تو این رابطه مشترک رو داشته باشم. من در حد توانم نسبت به ایشون اهمیت و توجه رو نشون میدم، باتوجه به گذشته سختی که داشته میدونم باید بیشتر بهش توجه کنم.
اینکه توقع داشته باشم وقتی حال من نامساعد هست،به من توجه کنه و فرصتی که داره رو صرف من کنه اشتباهه؟ همسرم ۲۹ سالشه و میشه گفت بچه نیست اما همچنان سرگرم استوری گذاشتن راجب مسائل اجتماعی هست، من خودخواهی نمیکنم اما چون میبینم اون زمان لازم برای توجه به من رو داره اما خرج مسائل دیگه میکنه ناراحتم.
توی این یک ماهی که از عقد گذشته، دوبار احساس پشیمونی از ازدواج کردم. این حق من نیست که اول زندگی و دوران خوشی، وقتم صرف اشتباه کردن و گریه های مدام باشه.
همسرم نسبت فامیلی با من دارند. من شخصی کاملا برون گرا و اون تقریبا دروان گرا، شروع رابطه از طرف من بوده. دقیقا ۴مهر سال گذشته من صحبت باهاش رو شروع کردم.
مطالب مرتبط: مشاوره ازدواج رایگان
پاسخ مشاور به سوال “پشیمانی دختر از ازدواج در دوران عقد”
احساس بی ارزشی یا احساس تنهایی بعد از ازدواج احساسی است که زنان بسیاری بعد از ازدواج آن را تجربه می کنند و شما در این امر تنها نیستید.
مشکلات اول ازدواج در بین زوجهای تازه ازدواج کرده امری شایع است. دو فرد با دو سبک فرزندپروری، با ایده ها، ارزشها و عقاید متفاوت قرار است زیر یک سقف در کنار هم زندگی مشترک خود را آغاز کنند.
اما اگر این مشکلات اوایل ازدواج نادیده گرفته شود و درمان نگردد، به احتمال زیاد در ادامه زندگی شرایط دشوارتر خواهد شد.
متاسفانه بسیاری از زوجها دوران دوستی قبل از ازدواج به شناخت درستی نسبت به هم دست پیدا نمی کنند. هدف از ازدواج را به درستی درک نمی کنند، به خاطر فشار خانواده و همسالان ازدواج می کنند. این ازدواج اشتباه سرانجامی جز شکست و پشیمانی از ازدواج به همراه ندارد.
بحث یک عمر زندگی است. تصمیم بسیار مهم و مادام العمر است. بنابراین در مورد ادامه این ازدواج خوب فکر کنید و تصمیمی احساسی نگیرید.
تاکنون هیچ ازدواج اشتباهی با گذر زمان، با عروسی گرفتن یا بچه دار شدن درمان نشده است. بی توجهی مرد به زن اگر درمان نشود می تواند موجب سرد شدن زن از مرد و از دلایل طلاق عاطفی زوجین است.
بنابراین، نگرانیهای شما و این احساس پشیمانی از ازدواج احساسی کاملا درست و قابل توجه است. به شما توصیه می کنم، قبل از عروسی و در همان دوران عقد تکلیف این ازدواج را مشخص کنید.
باید به این نکته توجه کرد که اختلاف زن و شوهر در زندگی مشترک امری طبیعی است. بسیاری از این اختلافات زناشویی از طریق گفتگو و ارتباط صحیح با همسر قابل رفع شدن است.
در واقع، زمانی باید در مورد آینده ازدواج نگران بود که زن یا مرد شما انگیزه لازم برای حل اختلافات از طریق گفتگو با همسر را ندارد. بنابراین این وظیفه شماست تا تکلیف شوهر خود را از این احساس پشیمانی از ازدواج در دوران عقد مشخص کنید.
حال این همسر شماست تا تصمیم درستی در مورد ادامه زندگی مشترک بداند. آیا او آماده است برای بهبود رابطه به پای گفتگوی شما بنشیند و رفتارهای اشتباه خود در رابطه را اصلاح کند یا انگیزه لازم برای توجه به خواسته های شما را ندارد.
با سپاس از همراهی شما
پشیمانی شوهر در دوران عقد
خیلی اوقات افراد در دوران عقد دچار سردرگمی یا پشیمونی از ازدواج میشن. در این دوره چون هنوز شما زندگی مشترکتون رو به طور کامل شروع نکردید اگر پشیمونی در دوران عقد منجر به جدایی بشه بهتر از این خواهد بود که بعد از ازدواج دچار اختلاف یا بی علاقگی بشید و اون موقع تازه به فکر چارهای بیوفتید. البته این حرف به این معنا نیست که شما باید جدا بشید صرفا به این منظور گفته شده که مشکلات رو کاملا جدی بگیرید و اونها رو پیگیری کنید.
من به شما توصیه میکنم اگر برنامه زود هنگامی برای ازدواج دارید اون رو فعلا به تعویق بندازید.
در این مدت شما لازمه که با همسرتون گفت و گو کنید و علت ناراحتیهای همسرتون رو بپرسید. سعی کنید تشخیص بدید که نسبت به گذشته چه چیزی تغییر کرده که اختلاف بین شما بیشتر شده. همسر شما ممکنه آشفتگیهایی در مورد مسئولیتهایی که کم کم داره تجربشون میکنه پیدا کرده باشه یا انطباق پذیری انتقال از زندگی مجردی به زندگی متاهلی براش دشوار بوده باشه. از دیگر احتمالات رایج درباره پشیمونی در دوران عقد مسائل مالی هست. مرد معمولا بین درآمد خودش و انتظارات همسرش سنجش انجام میده و در صورتی که احساس کنه خواستههای همسر از توانش خارج هستند امکان پشیمانی وجود داره. احتمال بعدی مربوط به خانوادهها هست. شما باید سعی کنید نظر همسرتون درباره خانواده خودتون و برخورد شما نسبت به خانواده ایشون رو بررسی کنید. گاهی اوقات ارتباط نامناسب با خانواده یکی از دو طرف موجب اختلاف و پشیمونی میشه. قطعا خیلی از دلایل دیگهای میتونه وجود داشته باشه که همشون قابل ذکر نیستند و نیاز به بررسی بیشتر در جلسات مشاوره داره.
حتما به شما توصیه میکنم برای کمک به مشاور مراجعه کنید. مشاور به شما و همسرتون کمک میکنه که مشکلات موجود رو شناسایی کنید و تدبیری برای اونها پیدا کنید. علاوه بر این شاید پشیمونی و بهانهگیریهای همسر شما دلیلی داشته باشه که ایشون توانایی گفتنش به شما رو نداره که در این صورت مشاور اینکار رو آسون تر میکنه.
خود شما هم کارهایی برای بهبود این شرایط میتونید انجام بدید. شما میتونید از خانواده خودتون یا همسرتون درباره این شرایط راهنمایی بگیرید. البته این مشورت باید کاملا با احتیاط باشه و شما نباید تمامی جزییات رابطه خودتون رو برای اونها تعریف کنید به طوری که اگر همسرتون متوجه شد ناراحت بشه.
شما به عنوان همسر ایشون باید عشق و محبت خودتون رو به ایشون نشون بدید و از ایراد گیری های بیش از حد پرهیز کنید. همسر شما باید متوجه نزدیکی شما با ایشون بشه و به شما اعتماد داشته باشه و شمارو نسبت به خودش صمیمی ببینه. شما و همسرتون میتونید وقتایی که از لحاظ روانی در وضعیت خوبی دارید اختلافها و بحثهای گذشته رو آرامش تحلیل کنید و اونها رو ریشه یابی کنید. اینکار مانع از دوباره اتفاق افتادنشون میشه. اما باید دقت کنید که این صحبت ها نباید تبدیل به مشاجره بشن و باید کاملا دوستانه و همراه با قدرت پذیرش باشن.
با آرزوی خوشبختی و موفقیت در تمامی مراحل زندگی.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
هفت ماهه عقد کردیم یه چند ماهی شده که رابطه ام با خانمم سرد شده هر دوروزی قهریم، مشکل اصلی اینه که اون خانوادش حتی برادرزاده ها و خواهر زاده هاشو بیشتر دوست داره و این خیلی اذیتم میکنه تو رفتارش حتی پروفایلش عکس اوناس … از طرفی من تک فرزندم و به شدت عاطفی ولی اون به قول خودش احساسشو نسبت بهم نمیتونه بروز بده دیگه کلافه شدیم هم من دیگه اعتمادی به عشقش ندارم هم اون مثلا من تا حقوقمو میدن براش یه چیزی میگیرم ولی اون حقوقشو زود میره برا جهیزیه خرید میکنه که باباش گناه داره در صورتی که وضعشون خوبه با. تو جمع منو نمیبینه اونقد گفتم اونقد قهر کردم که الان یکم توجه میکنه …
سلام دختر 23 ساله ام که همسرم 29 سالشه و الان 2 ساله که عقدیم روزای اول خیلی خوب بود توی نامزدی کمی رفتارش بد بود اما فک نمیکردم اینقد شدید بشه از زمانی که عقد کردیم کلا یه ادم دیگه شده به همه چیز شک داره اونروز رفتم ارایشگاه داشتم از خدماتشون استفاده میکردم نمیتونستم بلند شم گوشیم جواب بدم اومد دم ارایشگاه حتی فیش بانکیمو چک کرد من شاغلم و هرروز باهاش بحث دارم تمام روز درباره کارم میپرسه وقتی صاحب کارم میاد باید بهش پیام بدم میرم تو اتاقش در باید باز باشه حق ندارم ب همکارای مردم بگم خسته نباشید یا وقتی باهام حرف میزنن تو چشمشون نگته کنم هرروز میگه با اقای فلانی سلام نکن با این حرف نزن با همکارای زنت صمیمی نباش با دوستام میرم بیرون میگه حتی از ماشین خواستی بری سوپرمارکت باید بهم زنگ بزنی هرروز سرکارم گریه میکنم بهم میگه چقد اتاق صابکارت بودی طول نکشید چند دقیقه تو دستشویی بودی قبل از اینکه بری اتاق صابکارت تو دستشویی بودی یا بعدش همکارای مردت باهات سلام نکردن باهات شوخی نکردن اسنپ میخوام سوار شم باید ماشینی باشه که اون میگه بابت پول خودمم باید بهش جواب بدم فک نکنین فقط سرکارم اینطوریه تازه تو محل کارم تنها هم نیتم وکلی زن و مرد هست هیچ کاری نکردم که بخواد اینقد شک داشته باشه همیشه گوشیم دستشه و چیز مخفی ازش ندارم ولی حتی وقتی با خانوادمم همین رفتارو داره هی زنگ میزنه چی پوشیدی پسر خالت چقد ازت فاصله داره از خونه خالت اومدی بیرون بری طبقه بالا اخه خالم اینا خونشون خانوادگیه و طبقه های بالاشون دخترخالهامن میگه بدون اطلاعم حتی بالا نرو خیلی حالم بده و خیلی مشکل دارم همش عصبی ام و کل روز ناراحتم بعضی وقتا ااحساس میکنم فقط بخاطر ابرو خونوادم موندم یبارم رفتیم مشاور اما ادامه نداد هر رفتاری میخواد میکنه من درامدمو کلا میزارم تو زندگی و هیچی برا خودم بر نمیدارم ولی اگه یوقتی بخوام با درامد خودم کاری کنم میگه وای شرایطمون سخته درک کن و فلان ولی 1تومن 1 تومن به خواهراش میبخشه حالم خوب نیس همش عصبی و ناراحتم واقعا کم اوردم باید چیکار کنم هر راهی امتحان کردم ولی هرچی جواب بهشش پس میدم و به سازش میرقصم بدتر میشه ممنون میشم راهنمایی کنید.
من قبل از عقد با نامزدم دوست بودم تقریبا دو ساله نامزد کردم و الان شوهرم سرباز هست بهم هیچ حسی ندارم سر هر موضوعی میگه دوست ندارم و میگه برو از زندگیم ازم خبری نمیگیره و زنگ نمیزنه نمیاد پیشم خیلی سخت گیره نمیزاره جایی برم یا لباس مورد علاقمو بپوشم. موندم جداشم یا نه. از ازدواجم پشیمونم
سلام شرمنده من نزدیک ۸ ماه نامزد دارم ولی هنوز نتونستم عاشق دختری بشم که عقدش کردم و انتخابش کردم برا زن زندگیم الانم یه هفته مونده به عروسیم همش احساس پشیمانی میکنم که چرا عقدش کردم و احساسی بهش ندارم همش تو فکر اینم شاید میتونستم یه دختر خوشگلتری برا زندگی انتخاب کنم همش خودمو سرزنش میکنم که چرا یه دختری زیباتری نگرفتم همش احساس میکنم که خودم خیلی از زنم خوشکترم زندگیم جهنم شده اول زندگی ترخدا یه راهنمایی میخوام از الان که هنوز مراسم عروسیمه نگرفتم تو فکر طلاقم چیکار کنم منو راهنمایی کنید ممنونم میشم
اگر شما نمی توانید ایشان را بپذیرید تا دیر نشده تکلیف خودتان و طرف مقابلشان را روشن کنید که مرتب سوهان روح ایشان نشوید. از طرفی اگر ملاک شما فقط زیبایی ظاهری باشد ، زیباروی ترین ها را هم پیدا کنید زندگی سالمی تجربه نخواهید کرد. شما می دانید هدف از زندگی چیست؟ با زندگی مشترک دنبال چه چیزی هستید؟
سلام گیر کردم توش دوساله عقدم بدترین بی احترامی ها را بهم میکنه بدترین جواب های زشت رو میده بهم میگه حوص باز حرف زشت و فحش زیاد میده و بازم میگه میخوامت من به عنوان یک مرد که نه تو رو خودش و خانوادش نیاوردم نزدیک ۳۰ میلیون از منه کارگر فقط دادشش ضرر زد و خانمم تلاشی نکرد برام گفت ولش کن زشته و خیلی دارم بگم کمکم کنید بنظرت این زن منه
آیا طلاق برای آینده من در زندگی ضرری دارد. با پسر عمهام نامزد شدم دوستش نداشتم ولی به اجبار پدر و مادرم مجبور شدم قبولش کنم
ولی حالا از اینکه با او نامزد شدم خیلی پشیمانم چون نه او مرا درک میکند و نه من او را اصلا احساس خوبی نسبت بهش ندارم و وقتی به من نزدیک میشود از این نزدیکی بدم میاید. به همین تازگی یاد گرفته حرفای زشت و رفتاری بد از خود نشان میدهد و وقتی میبیند دوست ندارم زیاد به من نزدیک شود عصبی میشود و حتی من را یک بار مورد لت و کوب قرار داد به خانوادم گفتم و پدرم گفته طلاقم را از او میگیرد. ولی مادرم میگوید این اشتباه است و باعث میشود آنها و من بی آبرو شوم و این یک ننگ است و تا آخر عمر یه مطلقه خواهم بود امروز میخواهند به زور من را ببرند تا از او معذرت خواهی کنم در حالی که او مرا کتک زده اما باز هم به خاطر آبروی پدرم باید بروم از او معذرت خواهی کنم من باید تن به ازدواج اجباری بدهم
شما تمام عمرتان را مجرد بمانید بهتر است تا تن به ازدواج اجباری بدهید. شما باید زندگی کنید. خوبی و بدی ها، تلخی و شیرینی این زندگی برای شماست. دیگران و مردم رنج شما را نمی بینند و حتی ببینند و با شما هم همدلی کنند سودی به حال شما نخواهد داشت. پس صرفاً به خاطر نگاه دیگران ، تن به این زندگی ندهید.
حدود ۲ ساله که عقدم دوست بودیم و با کلی خواهش و وعده هاش باهاش ازدواج کردم اما بعد از عقد همه چیز عوض شد. فهمیدم کاملادهن بینه خودسره مامانیه اختیارش دست مادرشه دروغگوهه و الویت زندگیش خودش و بقین من هیچ جایی تو زندگی ندارم. مرتب دعوا کردیم و هر بار قهر میکنه میگه بمن زنگ نزن پیام نده برو پی زندگیت لیاقت نداری فکرکردم ادمی گرفتمت هرچی میشه به خواهرش و بقیه جور دیگه میگه اجازه داد به من راحت دوستش توهین کنه خانوادش توهین کنن فقط از خودم یه سوال دارم که چرا خواست اونم با اون التماس باااش ازدواج کنم وچطور تو ۳ سال دوستیم نشون نداده بود دیگه حاضر نیستم برم سمتش چون هربار ۲ ماه ۳ ماه ولم کرد قراربود بشینیم تاریخ عروسی مشخص کنیم ولی خانوادشم بیشعور تا مابحث کردیم با اینکه مادرم دعوتشون کرده بودن گفتن نمیایم شام من ممطئن شدم دلم بهم میگه باید جداشم اما ازطرفی میگم جداشم که چی بشه برگردم سرحالت اولم؟! وقتی خوبه داشتیم کلی عاشقانه و دوست دارم میشه وقتی بحث میگنیم یکی دیگه و من تو این مدت بخودم اومدم ک چرا با وجودیکه باهاش حرف زدم راحت میزنه زیروعده هاش جراوقتی مهم نیستم بمونم ایارفتارمردی ک زنش رو دوست داره اینه از زنش پنهون میکنه دروغ میگه مادرش هرچی بگه بشه حتی عروسی خوبی قرارا بگیره میگن شریکی بگیریم اگرمیخوای فلان جاباشه
من ۱ سال و ۳ ماه هست که نامزدم .(عقد رسمی) من خیلی همسرمو دوست دارم خیلی . اون هم منو دوست دارم . ولی از خیلی رفتاراش خسته شدم .فقط میخواد منو محدود کنه . نمیزارع ادامه تحصیل بدم نمیزارع برم خونه خالم ولی من با اصرار و بی اعتنایی بع حرفاش میرم . من بهش اعتماد ندارم که بتونه بعد از رفتن به سر خونه زندگی خودمون منو خوشبخت کنه . توی جمع ازم عیب جویی میکنه و اعتماد به نفسم رو پایین میاره من نمیدونم چیکار کنم . فقط میگه هر چی من میگم باید اون انجام بشه ولی من به حرفش گوش نمیدم . دیشب هم بهم گفت ازدواج ما اشتباه بود منم گفتم دیر نیس میتونی تموم کنی. میدونم شاید منم یه اخلاقایی داشته باشم که اون دوست نداشته باشه ولی اون بد تر از منع و باعث ناراحتیم میشه . ولی من واقعا واقعا دوسش دارم
سلام روزتون بخیر من دختری هستم ۲۵ ساله و پرستار از یه خانواده متوسط ۲سال هست عقد هستم و همسرم ارزش و احترامی برای من قائل نیست و چشمش به دهان پدر و مادر پیرشه که چیکار کنه چیکار نکنه ازدواجم زورنبود ولی از روی علاقه نبود بهش کم کم علاقمند شدم اما دروغ زیاد تحویلم داد الان دلسرد شدم دیگه بهش علاقه ای ندارم من آدمی هستم صبرم کمه حاضرجوابم اما زمان عصبانیتش سکوت میکردم و حرف زور تو کتم نمیره براش ولی کم نزاشتم و خ محبت کردم اما آخرش مرتب اسم طلاق می آورد آخرین بار اومد خونمون داد و بیداد به مامانم که دخترتو طلاق میدم اصلا قهرم که ۲۰ روز بود و ناراحتیم براش مهم نبود مادرش که به مادرم زنگ زد به مادرش گفت بیاد حرف بزنه مرتب میگه دوسش دارم ولی دیگه من نه دوسش دارم نه بهش اعتماد دارم چیکار کنم خودم میخوام جدابشم اطرافیان نمیگذارند.
سلام من 22سالمه یه هفته هست عقد کردیم والان دل حره افتاده به جونم وپشیمون شدم بی دلیل تنها دلیلی که دارم اینه که وقتی تنها بودم راحت تر بودم و آزاد بهترین زندگی رو داشتم و الانم فقط میتونم منفی فکر کنم اینکه چطوری میتونم جدا شم ازش و دوباره تنها بشم بی دلیل اصلا نمی توانم مثبت فک کنم هیچ مشکلی هم با خانم ندارم لطفاً راهنمایم کنید
احتمالا عمری زیر چتر خانواده بودید و مسئولیتی نداشتید، الان خودتان را در جایی می بینید که باید مسئولیت بپذیرید، احساس بی کفایتی دست از سر شما برنمی دارد و ترجیح می دهید به شرایط قبل برگردید.
سلام من و همسرم قبل از ازدواج با هم در ارتباط بودیم و همسرم برای بدست اوردن من و رضایت خانوادم خیلی تلاش کرد همه چی خوب بود خانوادم هم رضایت دادن و ما ازدواج کردیم الان عقدیم اما الان حس دوست داشتن بینمون کم شده توجه قبلی از بین رفته همسرم گاهی اوقات کسی ازش میپرسه ازدواج خوبه میگه نه و بعد من بهش میگم چرا میگه شوخی کردم بقیه رو از من برتر میدونه نگاهش به بقیه دختها بیشتر شده اما قبلا اینجوری نبود و منم هیچی براش کم نذاشتم همسرم چون خونه میسازه یه کافینت زد من کار میکنم اوایلش حقوق درخواست کردم عصبانی شد گفت برای خودمون کار میکنی حقوق برای چی سر کوچیکتریم مسایل بحثمون میشه بددهنی میکنه ولی وقتی من بحث طلاق رو پیش میارم اتیشش خاموش میشه و عذرخواهی میکنه و میگه من دوست دارم
شما زمان عقد را طولانی تر کنید تا بیشتر ایشان را بشناسید ، افراد دارای ویژگی های اختلال شخصیت خودشیفته معمولاً اول برای رسیدن به طرف تلاش می کنند، هزینه می کنند، به شکل های مختلف اما زمانی که مطمئن می شوند طرف را به دست آوردند ، نسبت به نیازهای طرف مقابل بی توجه می شوند و تا جایی که می توانند طرف را تحقیر می کنند و ایشان را ابزاری برای رسیدن به خواسته های خودشان می دانند.
سلام، 34 سال سن دارم و با دختری 28 ساله حدود 3 ماه نامزد هستم. در طول دوران نامزدی اون شور و شوقی که میگن را نداشتم و ندارم. فقط در لحظاتی وقتیکه با هم هستیم حس آرامش عمیقی را حس کنم و بعد این حس میره. در کل اون نشاط و شادابی تو رابطه نیست. مشکل از کجاست؟ممنون.
شما نگفتید قبل از نامزدی چه مدت همدیگر را می شناختید؟ چگونه با هم آشنا شدید؟ چقدر شور و هیجان می خواهید؟ اول آشنایی چقدر برای شما جذابیت داشته است؟ بین ۱ تا ۱۰ چه نمره ای به جذابیت ایشان می دادید. اگر این جذابیت ، نمره ۹ و ۱۰ یا کمتر از ۵ بوده باشد. شما نمی توانید زندگی طبیعی را تجربه کنید.
مسئله دیگر این است که شما چقدر شور و شوق می خواهید ؟آیا دنبال عشق لیلی و مجنون هستید؟.عشق های لیلی و مجنون هم همواره محکوم به شکست هستند. زیرا که این اشخاص معمولاً افرادی هستند که در کودکی محبت کافی دریافت نکردند و برای ازدواج کسی را انتخاب می کنند که هیچ محبتی ندارند که تقدیم طرف کنند. بنابراین به همان سرعتی که عاشق شدند به همان سرعت رابطه رو به سردی می رود.
بنده حدود 8سال با یک آقا پسری بودم و دوستش داشتم تا اینکه مهر ماه سال1400بنده را نامزد کرد ،الان حدود یکسال و نیم از این جریان میگذره و بنده هنوز عقد نکردم ،یهم گفت مهریه آت بهم ببخش من هم قبول کردم بهم گفت رفته پرسیده جریان بخشیدن مهریه را که باید دختر یه چک بمبلغ مهریه به آقا پسر بده و موقعی که عقد شدند و دختر علنی مهریه را بخشید پسر چک را به دختر بدهد حالا میگه من این مبلغ چک ازت طلبکار هستم چون تو 8سال خرجت کردم و گفت میروم شکایت میکنم و تو این مدت به بهانه های میخواد جدا بشه یکبار گفت خانوادم نمیخواهند یکبار گفت جای دیگه رفتم خواستگاری یبار گفت شما مرا طلسم کردید،حالا هم برایم شرط گذاشته،شرط اولش اینه که هرچی بهم ارث از طرف پدرم میرسه را بهش بدم ،بعد شرط دومش هم من چندتا کار دیگه براش انجام بدم
متأسفانه شما با یک کلاهبردار وارد رابطه شدید و هر روز یک درخواست جدید دارند. شما باید خودتان به مراجع قانونی مراجعه کنید و جلو پیشروی ایشان را بگیرید.
سلام ببخشید من بعد از ۶ سال جدا شدن از همسرم تازه با یکی اشنا شدم برای دوستی خیلی بهش علاقه مند شدم برای داشتن رابطه نزدیکی بهم فشار نمیاره ولی خب مرده و نیاز داره ب نظرتون کار درستیه ک باهاش رابطه داشته باشم یا نه چی کار باید کنم قصد هیچ کدوممون هم ازدواج نیس ولی خیلی بهم دیگه حس داریم
۶ ماهه عقد کردم، گاهی به ذهنم میرسه ک چرا قبول کردم، نمیدونم چرا شک میکنم ب ازدواجم، ۱۹ سالمه، شوهرمم ۲۷ ، شوهرم چطور بگم یجورایی اهل تلافی کردنه، لجبازه من اگه مثلا ی ایرادی از خانوادش بگیرم یا یطوری با خانوادش حرف بزنم اونم همون رفتارو با خانواده من انجام میده بد ب بحث و دعوا کشیده میشه، طوری ک اصلا دلم نمیخاد بیاد خونمون وقتی هم بحث میشه همه بحثارو زیرو رو میکنه و از اول هرچی بحث بود رو میگه، نمیدونم بچگانه رفتار میکنه گاهی طلاق بسرم میزنه اما وقتی آشتی میکنیم یادم میره یا گاهیم خودکشی نمیدونم مشکل از منه یا اون
به هر حال هر دو شما مشکل دارید، یا مهارت ارتباط بلد نیستید یا مشکلاتی از کودکی خود دارید که نیاز به بررسی و درمان عمیق دارد. پس اول درمان بگیرید بعد تصمیم بگیرید. وقتی مشکلات شما حل نشده باقی بمانند و فقط طلاق بگیرید در واقع صورت مسئله را پاک کردید و در روابط بعدی هم همین مشکلات تکرار خواهند شد.
دوران عقد هستم شوهرم خیلی اذیتم میکنه نمیدونم چیکارکنم بهم خیانت کرده. از ازدواج با همسرم پشیمونم
نگاهی به رابطه خودتان بیندازید، کدام یک از نیازهای شما در رابطه برطرف نمی شود. آیا در کودکی شما این نیازها برطرف شدند؟ ۵ نیاز هیجانی اساسی که بالاتر اشاره کردیم، در کودکی همسرتان برآورده شدند؟ والدین داشتید که پاسخگوی نیازهای شما به وقت خودش باشد؟ الان همسر شما چه شباهت هایی به والدین شما دارند؟ در بازنگری به این مسائل متوجه مشکلات خودتان و همسرتان خواهید شد. پس از درمانگر با رویکرد طرح واره درمانی کمک بگیرید. وقتی هر دو سلامت خود را بازیافتند آنگاه تصمیم بگیرید ادامه بدهید یا پایان دهید.
من به صورت سنتی نامزد کرد بدون هیچ شناختی از همه دیگر فقد از راه تلفن باهم در ارتباط بود وخواسته هایمون بیان کرد الا بعد از گذشته دوهفته نامزد میگه ما خیلی متفاوت هستیم، تا حدی بود که اختلافی پیش امدم بین من و او که خانوادش شنیدن ، الان میگه دیگه نمی خوام زندگی کنم باید از هم جدا شیم میگم سو تفاهم بود اشکالی نداره میگه نه دیگه حرمتی بین نمونه باید چه کنم ،اختلاف سنیی ۱۰سال داریم باهم
شما باید یکسال زمان می گذاشتید برای شناخت دقیق و کامل از همدیگر ، پشت تلفن که شما نمی توانید همدیگر را بشناسید. اوقات زیادی باید کنار هم باشید، رفتارهای همدیگر را در شرایط و موقعیت های مختلف ببینید، ظاهر همدیگر را با تمام وجود بپذیرید. زمان نامزدی هم فرصتی است برای شناخت همدیگر ، الان که به هر دلیلی به این نتیجه رسیدند که نمی توانند با شما ادامه دهند، شما هم باید بپذیرید و کنار بیایید.
سلام وقت بخیر. من ۹ ماهی میشه نامزد کردم نامزدم اونطور ک باید وقت نمیزاره. در طول روز اصلا باهم حرف نمیزنیم یا درحد دوسه کلمه و فقط شبا ک کاملابیکاره دوسه ساعتی چت میکنیم ک اونم یکی هفته یباررتعطیلش میکنم چون خستس یا انقد دیر پیام میده ک دیگه نمیمونم بیاد حرف بزنیم. من واقعا از این وضعیت خیلی ناراحتم ودیگه خسته شدم. چطور مشکلمونو حل کنم ؟حس میکنم بهش بگم غرورم له میشه چون اگه خودش بخواد واقعا وقت میزاره
در هر امری تعداد لازم است. یا ایشان به شکل افراطی درگیر کار هستند یا شما توقع زیادی از ایشان دارید. شما هر جا احساس کردید، نیاز شما نادیده گرفته می شود باید صحبت کنید و هر چیزی در دل دارید به زبان بیاورید. ممکن است از نظر ایشان همه چیز سر جای خودش باشد، در حالی که شما با عنوان نکردن موضوع خشم زیادی را در درون خود انباشته می کنید که ممکن است در شرایط دیگر و جای نامناسب فوران کند و باعث آسیب به زندگی تان شود.
میخواستم بگم منو نامزدم 5 ماه که عقد کردیم. اول بگم اینو که ما روز درمیون و اکثر مواقع پیش همیم و کنار همیم اما روزهایی که کنار هم نیستیم اصلا نه اون از من خبری میگیره منم از اون خبری نمیگیرم چون اون بی توجهی میکنه شده که 24 ساعت هم از هم بی خبریم اون اوایل زنگ یا پیام میزد اما الان کمتر شده . یکی دوباره بهش گفتم که واقعا چطور میشه دوتا زن و شوهر از حال هم بی خبر باشن و… اونم قبول کرده و معذرت خواهی اما تغییری نکرده و اینکه بگم به من محبت میکنه و توجه میکنه موقعی که میبینمش اما این رفتارش منو اذیت میکنه شما بگین چیکار کنم؟
نیاز به استقلال برای هر دو طرف ضروری است. ساعاتی را دو طرف مشغول شغل خود باشند. وقتی را با خانواده یا دوستان سپری کنند. یا علایق خاصی مثل ورزش خاص ، هنر خاص و…. که ممکن است خیلی هم خوشایند طرف مقابل نباشد، را پیگیری کنند. اما مدت ۲۴ ساعت اگر ایشان از شما اطلاع نمی گیرند،شما پیش قدم باشید و خیلی کوتاه ارتباطی برقرار کنید.
سلام وقتتون بخیر باشه خانم هستم ۲۱سالمه و ۵ سال و نیم عقد هستم سه ماه دیگه میخوایم عروسی کنیم مدتی میشه که احساس میکنم دعوا بینمون زیاد شده و احساسم و رابطه مون دیگه مثل قبل نیست برام خسته کننده شده از مدام بحث کردن خسته شدم احساس میکنم رابطه مون مثل قبل جذاب نیست لطفا کمکم کنید مشکلم برطرف کنم
سلام من وهمسرم دوست بودیم ازدواج کردیم کاملاعاشقانه تودانشگاه الان یه ساله میگذره احساس میکنم اون ارزش واحترام که قبل میدادبهم دیگه خبری ازش نیست یاحتی اون عشق قبل فک میکنم کمرنگ شده. میگه دوستت دارم وچندروزپیش ۵روزازش خبرنداشتم یهووبه طوری که نفهمه. رفتم سرکارش ودیدم که ناراحته میفهمم ومیدونم دوستم داره امارفتاراش اذیتم میکنه. اول ازدواج بهش گفتم احترام واحساسات برام مهمه،الان توبحث صداش میره بالا وسعی داره همش منوکنترل کنه
شما در روابط خودتان دقیق شوید. این مدت چه اتفاقاتی در زندگی شما افتاده است. رفتار شما چگونه بوده، رفتار ایشان چگونه بوده است ؟ کدام یک از نیازهای دو طرف نادیده گرفته شده است؟ کدام یک از اهداف و ارزش های شما و همسرتان تغییر کرده است.
الم اصلا خوب نیست ۱۸ سالگی ازدواج کردم با رضایت خودم با دوست پسرم از همون اول مث سگ پشیمون شدم اما بخاطر ابروی خانوادت حرفی نزدم. هر چیزی که در دل دارید؟میخوام جدا بشم اما ابرو خانوادم نمیذاره. چه تصمیمی میخواهید بگیرید؟ نمیدونم
در یک رابطه زناشویی سالم نیازهای ششگانه زیر برآورده می شوند.
۱. نیاز به دلبستگی ایمن: دو طرف همدیگر را دوست دارند، به همدیگر احترام می گذارند، همدیگر را می پذیرید ، به همدیگر اعتماد دارند و در کنار هم احساس آرامش می کنند.
۲. هر دو طرف به استقلال همدیگر احترام می گذارند و باعث رشد همدیگر می شوند.
۳. هر دو طرف آزادانه در کنار هم از احساسات و نیاز های درونی خودشان می گویند.
۴. دو طرف برای هم قوانین و محدودیت هایی دارند.
۵. دو طرف علایق همدیگر را می شناسند، به علایق همدیگر احترام می گذارند، در کنار هم وقت مشترک خوشایندی دارند.
۶. رابطه جنسی رضایت بخشی دارند.
اگر نیازهای شما در رابطه برطرف نمی شوند و شما احساس می کنید در این رابطه فرسوده می شوید. به خاطر نگاه های دیگران به خودتان را آسیب نزنید.
اقایی هستن ۲۸ ساله،دوماهه با فرد مورد علاقه م که یکسال دوست بودم عقد کردم. وایستگی بسیار شدید به خانوادهم دارم و تو این مدت با خودم گفتم چه خاکی تو سرم کردم،همش مسئولیت و….کاش میموندم کنار خانوادم،همش غر میزنه کار نباید ازاد باشه،حتما باید بری شرکت برای مردم کار کنی سر این چیزا درگیریم،منم همش دنبال بهونه م تا جا بزنم ولی خانومم بهشدت وحشتناک عاشقمه،یخورده حساسه و مثلا شناره دختر داییم تو گوشیم دید کتکم زد،تو خیابون منو زد خانومم.من دوسش دارم ولی میترسم این سرد شدنم خوب بشه،اصلا نمیتونم باهاش حرف بزنم و افسردگی شدیدی گرفتم،عذاب وجدان دارم که ازش جدا بشم ،چون مادر و پدرش خیلیییی ادمای بدی هستن حتی از نظر خودش،چون دوران جوانی سختی داشته و همیشه از طرف اونا تحت فشار بود،نمیدونم چه غلطی بکنم،حس میکنم تنها باشم بهتره،از طرف دیگه میگم زندگی دختره مردم خراب کردم و باهاش بازی کردم،خدا منو لعنت کنه…زنم وابسته منه ولی من بیشتر از ۵ ریقه نمیتونم باهاش خرف بزنم ولی این درحالیه که تا چند ماه پیش میمردم براش ولی یکهووووو ولا عوض شدم و با خودم میگم کاش تنها بودم میرفتم دور میزدم و فیلم و….من ادم پست و کثیفی هستم ایشالله بمیرم،من باعث نابودی این دختر شدم
خانواده شما به شکل افراطی از شما حمایت کردند و شما را آدم بی کفایت و بی مسئولیتی بار آوردند. از نظر هیجانی نیاز به جنس مخالف پیدا کردید. ماه های اول به خاطر ترشح هورمون اکسی توسین و اینکه هنوز وارد مسئولیت نشده بودید، رابطه برایتان خوش آیند بوده است. اما به محضی که با مسئولیت مواجه شدید، درجا زدید.
از طرف دیگر همسر شما به نوع دیگری آسیب دیده بودند، نیاز به محبت و حمایت شما داشتند، اما متأسفانه با انتخاب شما زندگی کودکی شان را تکرار کردند.
بی کفایتی شما و بی اعتمادی و خشم ایشان باعث شده است از طرف ایشان کتک بخورید.
اگر واقعاً درگیر عذاب وجدان شدید و برای ایشان ناراحت هستید ، باید زحمتی به خودتان بدهید، تغییری در خودتان به وجود آورید ، اگر به تنهایی نمی توانید از یک درمانگر کمک بگیرید.
ببخشید من نزدیک یکماه هست ازدواج کردم .الان نامزدم میگه دودل هستم واسه ازدواج اول هیجان داشتم با تعریف تمجدید از خانواده خودم نسبت به تو دوست داشتم ولی الان پشیمانم. الان گفتم عجله نکنه ۲۰روز فرصت دادم بهش چون دوسش دارم .گفتم شاید نظرش برگرده. چه برخوردی کنم باهشون میگه کسی ندونه ازخانواده الکی بگیم مشکل ازمایش خون
اگر شما در مرحله قبل از ازدواج و عروسی به سر می برید، حق دارید بیشتر همدیگر را بشناسید و حتی اگر طرف مقابل شما به این نتیجه رسیدند که شما فرد مورد دلخواهش نیستید و نمی توانند شما را بپذیرند. شما هم بپذیرید و عمری با بی میلی کنار هم نمانید.
سلام روزبخیر، حدود پنج ماهه ک پسرم عقدکرده، باوجود اینکه به خانمش کلی احترام گذاشتیم و تمام رسم ورسومات رو بجااوردیم، خانم به بهانه اینکه بعدازچندماه ازتیپ پسرم خسته شده، قهرکرده، چندبار رفتیم ک مشکل روحل کنیم ولی پدرشون راه ندادن، خودشونم تهدید کردن مارو،چندبارهم گفتن نمیخوان وپشیمون شدن، اینم بگم این خانم مطلقه هستن، البته عقدکرده بودن وطلاقشون دادن،گفتن ک تمام مهریه رومیزارن اجرا، درصورتیکه پسرمن هیچ مشکلی ندارن، میخواستم بپرسم قانون چه تصمیمی درمورداین خانم میگیره؟؟؟
حدود سه ماه میشه عقد کردیم اما هیچ حسی از جانب خانمم نمیبینم . اما دوستم داره فک میکنم . داستان ما از جایی شروع شد که یه آشنایی نسبی بهش بدست آوردم و مدت کوتاهی بعد از آشنایی بهم گفت که دیگه دختر نیست و چه آسیب عاطفی و روانی بهش وارد شده. ما هشت سال با هم اختلاف سنی داریم ممکنه این عاملی باشه که زیاد ازم میخواد دور باشه شاید هم اتفاقی که در گذشته براش رخ داده و شاید هم حساسیت زیادش . اما هرچی هست برام واقعا سخته فهمیدنش که تا چه حد منو میخواد چون هیچ ری اکشنی وقتی کنارشم نداره . هربار که سعی میکنم کانال های ارتباطی رو باز نگه دارم و مکالمه رو ادامه بدم به نحوی نفر گ طفره میره و بهونه هایی میاره . ممکنه به خاطر هرمن هاش باشه ؟ (هرمن مردانه) . اما گاهی خیلی به ندرت گرم میگیره و شروع به صحبت کردن میکنه این در صورتیه که پیشش نباشم برای مدتی . دختر درونگراییه یا حداقل با من اینطوریه . رابطه جنسی به شدت سردی داره . فقط خواستم بدونم آیا با گذشت زمان این رابطه گرم میشه یا نه
لازم است در فرصت مناسب با ایشان گفتگو کنید و اگر از قبل آسیب دیدند. از یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی یا هیجان مدار کمک بگیرید. بعد از مدتی تکلیف شما روشن خواهد شد.
حدودا 11ماه که عقد کرده هستم علی رقم خواستگار های زیادی که داشتم چون تک دختر خانواده هستم دنبال شخصی بودن که بیشتر شبیه معیار و ملاکام باشه بین خواستگارام به ظاهر این آخری فقط هشتاد درصد شبیه بود که بهشون بله دادم ،دنبال شخصی بودم که اهل نماز و روزه باشه ،اهل کار خیر باشه ،سبک زندگی شهدایی داشته باشه و انفاق و بخشندگی تو جونش و اسیر تجملات این دنیا نباشه ،با همسرم که آشنا شدم به ظاهر تمام این موارد تو وجودشون بود منتها شش ماه که از عقد گذشت کلا رنگ باختن و چهره واقعیشون ظاهر شد که برای من خیلی دیر هست و الان اصلا نمیدونم چکار کنم کسی که فکرش نمیکردم بخواد به درآمد و مال و دارایی من گیر بده این موضوع براش مهم شده و جلو روی خانواده ام مونده تا حساب کتاب من با خانواده ام جدا کنه و هزار مورد دیگه که اصلا نمیدونم کدوم بگم بسیار بچگونه رفتار میکنه اهل کار کردن نیست و مدام قهر میکنه ،چی میخواستم چی شد
متأسفانه ایشان هویت واقعی خود را به شما نشان ندادند. در خفا اهداف دیگری داشتند که با ظاهر سازی به شما نزدیک شدند. الان کاملا ارزش های شما با ارزش های ایشان در تضاد هستند. بنابراین شما از نظر اخلاقی حق دارید به این رابطه پایان دهید. شما نگران نگاه های دیگران نباشید.