شوهرم به پدرم بی احترامی کرد
سلام و عرض ادب. ببخشید من و همسرم دو هفته پیش دعوای سختی داشتیم که شروعش با ایشان بود و ایشان بیجهت به پدر من توهین کرد و من هم بهشدت ناراحت و عصبانی شدم و مشاجره شد. الان دو هفته است که قهر هستیم و ایشان برای کار مأموریت هستند و دو روز دیگه بر میگردن و من شدیدا در مورد توهین ایشون ناراحتم و نمیدونم وقتی بر گشتن چطور برخورد کنم چون ایشون هنوز از پدر من عذر خواهی نکردن و این منو خیلی آزار میده شدیدا تحت فشار روحیم و میخوام ایشون غرور بیجای همیشگیشون رو کنار بزارن و عذرخواهی کنن .من چطور برخورد کنم و ازش بخوام عذرخواهی کنه که قبول کنه. فقط اینو بگم که خودشون عامل دعوا بودن و اهانتشون را هم نمیتونم ببخشم و فراموش کنم. اگر موضوع دعوا من بودم. مساله فرق میکرد ولی در مورد پدرم نمیتونم بگذرم. لطفا راهنماییم کنیم حال روحی بدی دارم. ممنون
پاسخ مشاور به سوال “وقتی شوهرم به خانوادم بی احترامی میکنه”
سلام دوست عزیز
این کاملاً طبیعیه که شما از بی احترامی شوهر به پدرر تون ناراحت شوید. پدر و مادرتان برای شما بسیار ارزشمندند و کسی هم حق بی احترامی به خانواده شما را ندارد؛ بنابراین کاملاً حق دارید ناراحت و عصبی شوید. شما و همسرتان حتماً باید در این باره صحبت کنید؛ اما قهر کردن مقابله ایست که فرصت صحبت کردن را از شما میگیرد. همسر شما بههیچعنوان اجازه توهین نداشته است؛ اما باید به او حق جبران بدهید؛ اما قهر کردن برای او این پیام را دارد که همسرت حاضر نیست با تو صحبت کند.
از صحبتهای شما اینگونه دریافت کردم که همسر شما اهل بی احترامی نیستند و این موضوع بار اولی بوده است که تکرار شده است؛ بنابراین به نظر میآید موضوعی همسرتان را ناراحت و عصبی کرده است و این احتمال قوی وجود دارد که خودشان هم از این بابت پشیمان باشند.
- از پیامتان برداشت کردم پدر و مادرتان در جریان محتوای دعوایتان هستند. اگر این اتفاق نمیافتاد خیلی بهتر بود. در جریان گذاشتن خانوادهتان باعث میشود که خودتان به آنها اجازه دخالت در زندگیتان را بدهید و باعث میشود همسرتان احساس کند در یک دادگاه است که یک جبهه شما و خانوادهتان هستید و یک جبهه هم او و نهتنها از پدرتان عذرخواهی نمیکند؛ بلکه بیشتر فاصله میگیرد. من کاملاً به شما حق میدهم که آنقدر بابت این موضوع ناراحت باشید؛ اما از شما میخواهم به خودتان و همسرتان فرصت دهید بدون مشاجره در این باره صحبت کنید.
- حتماً زمانی را در بیرون با یکدیگر قرار بگذارید (خودتان را در قیدوبند اینکه حتماً همسرتان تماس بگذارد نگذارید. اینکه شما تماس بگیرید نشانه رفتار مسئولانهتان نه ضعف) از او بخواهید فقط به شما گوش دهد، بدون اینکه نظری دهد و تنها سعی کند درک کند. و از او بخواهید اگر درباره صحبتهایتان حرفی داشتند تماس بگیرد تا صحبت کنیم. اگر همسرتان تماس گرفتند اینک نوبت شماست تا سعی کنید به همسرتان گوش دهید و درکش کنید. همسر شما اجازه توهین ندارد؛ اما حق دارد به هر دلیلی خانواده شما را دوست نداشته باشد یا از رفتاری از جانب آنها ناراحت شده باشد در این صورت به دنبال دفاع از خانوادهتان نباشید. همسرتان میتواند در این زمینه نظری متفاوت با شما داشته باشد. باید تمام انرژیتان را بگذارید برای اینکه درکش کنید. مثلاً من هم پیش میاید از یکسری رفتارها ناراحت شوم و دلخور شوم؛ اما اجازه توهین کردن به همسر را نمیدهم.
- هرگز مقابلهبهمثل نکنید و رفتاری مانند رفتار همسرتان را تکرار نکنید. سعی کنید بالغانه در این زمینه تصمیم بگیرید و رفتار کنید.
- قاطعانه به او بگویید حق نداری به خانواده من توهین کنی و این موضوع بههیچعنوان برای من قابلپذیرش نیست؛ اما میتونی درباره ناراحتی هات با من صحبت کنی
میدونم خیلی دلشکسته هستید؛ اما اگر با یکدیگر به گفتوگو بپردازید مطمئن باشید هر دویتان در شرایط بهتری قرار میگیرید.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
سلام خوب هستید ببخشید شوهر من زورگو و بددهن هستند خیلی بهم توهین میکنن من چیکار کنم
بیاحترامی که از طرف خانواده نسبت به من میشه را اصلاً نادیده می گیره ولی اگر من. جواب بی احترامی مادر و خواهراشو بدم از دست من ناراحت میشه و تو خانه دعوا میندازه که چرا من جولوشون و ایستادم خانواده شوهرم منو نادیده میگیرن بی احترامی میکنن ولی پیش شوهرم خوشونو مظلوم جلوه میدن وقتی میخوان مارا دعوت به خانشان کنن اصلاً به من زنگ نمیزنن به شوهرم میگن تو بیا یا میگن بچه هاتو بیار ببینیم خب منم ناراحت میشم از این که منو نادیدهه میگیرن و شوهرم تا حالا هیچ اعتراضی نکذده که چرا زن من را حیب نمیکنین واین موضو منو رنج میده که چرا همسرم منو حمایت نمیکنه من دوتا پسر 13ساله و 5ساله دارم لطفا راهنکایم کنین ممنون میشم
بیشتر از دست شوهرم ناراحت میشم چرا باید به حرف خانوادش گوش کنه چطور بحش بفهمونم که داره اشتباه میکنه؟ میشه یک راهی نشونم بدین که چیکار کنم که منو درک کن حالمو بفهمه
ما ۱۶ سال هست که ازدواج کردیم تا حالا هیچ تولدی برام نرفته من سورپرایز شدن را دوست دارم هروقت بهش میگم میگه دست بردار از این بچهبازیها هروقت تصمیم به هر کاری میگیرم میگه تو نمیتونی تا حالا تشویق به هیچ کاری نکرده منو یکم که بحث میکنیم جاشو از من جدا میکنه باهام قهر میکنه من خیلی احساس پوچی میکنم باید ظاهرم راهم حفظ کنم که بچه هام ناراحت نباش دارم تباه میشم
سلام وقتتون بخیر مهرس سال گذشته شب عروسی من پسر دایم با ترقه کشته شد این اتفاق خیلی روی زندگی من تاثیر گزاشت و از جهت دیگه شوهرم هم خودش رو خیلی باخته و کارش رو هم از دست داده.اون با کوجیک تدین حرف واکنش نشون میده که چرا فلانی اسن حرف رو زد چرا فلانی اون کار رو کرد و بخصوص دوی رفتار خانوادم خیلی حساس شده و خیلی هم به چشم زخم اعتقاد پیدا کرده هرکاری میکنیم میگه مارو چشم زدن ک ایتجوری شدیم و…هرچقد من تلاش میکنم تا روال زندگیمون کمی بهتر و با نشاط بشه نمیشه و شوهرم برخلاف قول هایی ک میده اصن برای بهتر شدن اوضاع تلاش نمیکنه.سر هر دعوایی پای خانواده منو وسط میکشه و ب اون ها ناسزا میگه و تازگی ها خیلی بد دهن شده .خیلی ب من اسرار میکنه ک بیا بدیم تهران زندگی کنیم اما نمیتونم اونجا زندگی کنم و واقعا زندگی تو تهران رو ترسناک میبینم.در کل خیلی اوضاع زندگیم سخت شده و من دیگه اون دختر شاد و خندون گذشته نیستم و تبدیل شدم ب زنی ک دائم دوست دارم تنها باشم و انگیزه ایی برای ب خود رسیدن و اینها ندارم چون هروقت خواستم تحولی ایجاد کنم ب بن بست خوردم.همه ی زندگیم شده اضطراب و استرس اینکه نکنه الان سر این موضوع دعوامون بشه یا بریم فلان جا نکنه بحثی پیش بیاد.تو این یکسال واقعا اعصاب و صبر خودمو از دست دادم و این عصبی و استرسی بودن روی سلامتم تاثیر گزاشته و مدت هاست درگیر بیماری های مختلف هم شدم.خواهش میکنم کمکم کنید از همه چیز خسته شدم.هیچ کدوم از این رنج و غصه ها حق من نبود…
سلام روزتون بخیر…من ۲۳ ساله هستم و شوهرم ۳۰ ساله هردو مدرک لیسانس داریم.نزدیک به دو سال هست که ازدواج کرده ایم و در دوران عقد هستیم…پنج روز پیش دعوایی بین من و شوهرم و همچنین خانواده من اتفاق افتاد…قضیه از این قراره که همسرم تصمیم گرفته بود که ما بدون عروسی گرفتن به خونه خودمون بریم و اگه شد بعد چند ماهی عروسی بگیریم اول من باهاش مخالفت کردم و اون اصرار کرد که با خانوادم حرف بزنه در این مورد وقتی که این موضوع رو با مادر من مطرح کرد جرو بحثی بینشون در گرفت که مادر من گفت دختر بدون عروسی گرفتن بهت نمیدیم و این جور حرفا و از اون طرف همسرم هم با مادرم تند حرف زد جوری که محترمانه اما تند باهم حرف زدن و به نتیجه هم نرسیدن از اونجایی که من با شوهرم قهر کرده بودم که عروسیی نمیخواد برام بگیره و خسیس بازی در میاره سکوت کردم در دعوا….بلد از اون شوهرم از خونه ما رفت و پنج روزه که کلا هیچ خبری ازش نیست.دو بار من بهش پیام دادم خواستم اشتی کنیم اما اون در حد یک کلمه جواب داده و اصلا نمیخواد ارتباطی داشته باشیم
واقعا از اینکه چند روزه ازش بیخبرم حالم خیلی بده و حس میکنم دوستم نداره که خبری ازم نگرفته
سلام خسته نباشید من تو عقد هستم و نامزدم یک روز با من تو خونمون دعواش شد اومد توی پذیرایی به پدر مادرمم فحاشی کرد جلوی خودشون و رفت من الان چیکار کنم ادامه ی این زندگی ب صلاحم نیست دیگه؟ لطفا راهنماییم کنید خیلی دلم شکسته نه پای رفتن دارم نه دل موندن موندم چیکار کنم باید سریع یه تصمیم عاقلانه بگیرم
سلام وقت بخیر
با همسرم چند سال دوست بودیم متوجه شده بودم عصبیه ولی گاهی حتی یکسال هم دعوامون نمیشد یکی دو بار بهم توهین کرد ولی من جدی نگرفتم تمام مشکلاتم بعد عقد جدی شد الان به خودم و خانوادم توهین میکنه میگه شما پول پرستین من لارجم میگه گ…ه خوردم خودمو قاطی شماها کردم وقتی خوبه خیلی محبت میکنه ولی چون خانوادم یه چیزی خواست بهش ندادن هرچی ار دهنش دراومد گفت و قطع ارتباط کرد چون رفتم سرکار هیچ پولی بهم نمیده اگه هم براش خرج کنم و مبلغشو بگم بعد چند ساعت یهو قاطی میکنه زنگ میزنه هرچی از دهنش درمیاد بهم میگه جدیدا تو هر بحثی از ازدواج با من ابراز پشیمونی میکنه ولی وقتی بحث تموم میشه به قدری محبت میکنه و قربون صدقه میره که انگار یه ادم دیگست حس میکنم شخصیت مرزی داره بخاطر خانوادم نمیتونم جدا بشم چیکار کنم حالم خیلی بده
ببخشید من مدتیه شوهرم واقعا اذیتم میکنه خرجی نمیده خونه خیلی کم میاد ب خودم و خانوادم توهین میکنه دیگ خسته شدم ..دوتا بچه دارم ن کاری دارم ن درآمدی نمیدونم باید چکار کنم
من نزدیکه دو ساله ازدواج کردم سال اول یه مراسم یلدایی گرفتیم که تو مراسم دعوا شد و شوهرم به خانوادم بی احترامی کرد و از اون به بعد همیشه دعوا داریم .تو مجلس یلدایی شوهرم با شوهر خواهرم بد حرف زدم شوهر خواهرم ناراحت شده و به یه حساب قهر کرده تازگی ها خواهرم دعوتمون کرد و ما رفتیم ولی شوهر خواهرم نیومد گفت جایی که شوهر من باشه نمیاد از اون به بعد شوهرم حتی اجازه نمیده برم خونه خواهرم میگه نه تو برو نه اونا. بعداً که رفتیم سر خونه زندگیمون بیان خونمون الان کلا داره کاری میکنه با خواهرام قطع رابطه کنم. کلا شوهرم زیاد نمیاد پیشم حتی بعضی وقتها یه هفته هم میشه نمیاد ببینه منو. الان تو زندگیم احساس خلأ میکنم احساس میکنم خیلی تنهام الان اصلا ذوقی برای زندگی زناشویی ندارم دیگه الان من مشاوره برم یا روانشناس چون واقعا دارم دیونه میشم از فکر کردن کمکم کنید توروخدا ها اینو یادم رفت شوهرم اهل مشروبم هست و یکم بد دهنم هستش
همسر شما شما را تحت فشار شدیدی قرار داده است. حقوق شما را با زورگویی نادیده می گیرد. اختلافات خود را نمی تواند با اطرافیان حل کند. ذوقی هم برای دیدن شما ندارد. از طرفی مشروب هم مصرف می کند، با اوضاعی که در آن قرار گرفتید افسرده هم شدید. تمام خوبی ها و بدی های رابطه را کنار هم بگذارید و برای زندگیتان تصمیم بگیرید.
با سلام در سن نوزده سالگی ازدواج کردم از همان ابتدا اختلافات بین پدرم وشوهرم وجود داشته و بیشتر میشد اولین اختلاف هم به دانشگاه رفتن من مربوط میشد که شوهرم اول پذیرفت ولی وقتی قبول شدم و موقع امتحانات شد پدرم زنگ زد که برای امتحانات بیا اجازه نداد و پدرم هم به فامیل زنگ زد و گفت که شوهرم اجازه درس خواندن نامیده چون پدرم روی درس خواندن بچه هاش حساس بود والت برادر هایم دکترا دارند و استخدام آموزش و پرورش هستند خلاصه بعد شوهرم بلیت هواپیما برای ماه عسل گرفت که پدرم گفت میخواد با این کارا گولت بزنه ولی اختلافات بیش ارشد تا به جنگ دعوا و آوردن پلیس کشید وقهر های پیاپی چاشنی دوباره الان ۱۳ سال گذشته و اختلافات با وجود دو پسر ۲ و۸ساله شدت گرفته که منجر به قطع ارتباط با خانواده ام شده و شوهرم سر هر بحثی شروع به فحاشی به من و خانوادهام مخصوصا پدرم میکند و اجازه رفتن به خانه پدرم نمیدهد و میگوید اگر میخواهی بروی باید بدون بچه ها بروی میگوید من خاطرم بچه ها را سر ببرم ولی پیش پدر تو نروند من و خانوادهام در دو شهر جدا حدوداً دو ساعت فاصله زندگی میکنیم الان هم سر هر بحثی شروع به فحاشی به پدرم وطلاق حرف میزند والان دو هفته است که بعد از دعوا به خانه نیامده است دیگر تحمل ندارم منتظرم تا خودش از طریق دادگاه اقدام کند تا الان هم به خاطر بچه ها تحمل کردم در ضمن سه ماشین و زمین وخانه دارد ولی از اول به نام خودش سند نزده وله اسم پدر مادر و برادرش زده وحتی در دعواهای گذشته همچنین بار گفتند پسر ما چیزی به اسمش نیست مهریه نمیده وترسم به خاطر بچه هاست چون میگه بچه ها رو به تو نمیدم تا الآنم تمام کارهای بانکی و جابهجایی پول وچک را با حسابی که به اسم من است انجام داده. در ضمن به خاطر قطع ارتباط با خانواده ام ودعواهای الکی وفحاشی های زیاد وزشت وقهر های طولانی دچار افسردگی شدم و پسر بزرگم خیلی لجبازه واو هم به دلیل دیدن فحاشی پدرش به من فحاشی میکنه ومن هم در بعضی مواقع کتکش میزنم همچنین شوهرم مدتی در تلفن شنود کار گذاشته بود و صحبت های من و خانوادهام را ضبط کرده بود که متوجه شدم و یک بار هم در خانه دوربین کار گذاشته بود که یک بار فیلم دوربین را در گوشیش دیدم و دوربین را برداشتم اصلا به او اطمینان ندارم. چند سال پیش هم چند سفته از من گرفت گفت برای بانک میخواد من هم به دلیل سادگی و اطمینان امضا کردم حدوداً ۱۲ تا ولی اصلا مبالغ آن را ندیدم
پیداست همسر شما فرد بی اعتمادی هستند، با این همه مشکلات به این زندگی ادامه دادید و روز به روز شرایط را پیچیده تر کردید. قانون اجازه نمی دهد حقوق شما نادیده گرفته شود، زمانی که نخواهد مهریه شما را بپردازد مجبور است از خیر بچه ها بگذرد.
من و شوهرم الان تقریبا یه سال که باهم اختلاف داریم یعنی قبلنا هم همچین باهم خوب نبودیم اما یه سال که با خانواده هاهم قهریم یعنی شوهرم به خانوادم درحضورشون فحشای خیلی بد داده از خونه انداختنشون بیرون پدرمو تو خونه هل داده. ما یه دختر ۷ ساله داریم منو فقط با گرفتن اون تهدید میکنه منم به خاطر دخترم نشستم و چیزی نمیگم البته منو دم عید زد و ازخونه بیرونم کرد دخترمم ازدستم گرفت منم رفتم شکایت کردم الان کارمون دادگاه هست ولی به خاطر دخترم برگشتم و خونمون هستم. نصف خونه به نام منه میگه باید خونه رو به زنی به نام من تا زندگیمون یکم فقط یکم بهتر بشه خانوادم میگن مهریمو بزارم اجرا و نصف خونه رو بگیرم تا یکم به خودش بیاد اما من نمیتونم از دخترم بگذرم .دخترم خیلی به من وابسته است طوری که دوست داره باباش بمیره تا ازاد بشیم
پیداست مشکلات زیادی در رابطه دارید و حرمتی بین شما نمانده است. از حق خودتان هم بگذرید این شخص با این رفتارش اصلاح نخواهد شد. با شرایطی که دارید، فقط به فرزند خود آسیب می زنید.
سلام خسته نباشید دیروز شوهرم پدرمو زد و پدرم خیلی ناراحت شد و غرورش شکست و منم خیلی ناراحت شدم و شوهرم مقصر بود چکار کنم نمیدونم بخدا پدرم میگه جدا شو نمیدونم چکار کنم به نظر شما باید چکار کنم؟
پیداست همسر شما خیلی گستاخ تشریف دارند. هر کس دیگری جای پدر شما بود ناراحت می شد، باید زمان بگذرد و همسر شما این رفتار زشت خود را جبران کنند تا خشم و ناراحتی از دل پدر شما بیرون رود.
من دیشب با شوهرم جلوی خانوادم بحثم شد بعد بابام خیلی به شوهرم بدوبیراه گفت. چیکارکنم من؟ میدونم نباید پیش خانوادم بحث میکردم
شما خویشتن داری نکردید بحث را به زمان دیگری موکول کنید، هر پدر و مادری هم نسبت به فرزند خودش حساس است، بنابراین در آن شرایط از شما جانبداری کرده و اوضاع را پیچیده کرده است. پس باید خودتان پیشقدم شوید و از همسرتان عذر خواهی کنید.
سلام ، با همسرم دعوام شد کلی به خانوادم توهین کرد و از اخر منو کزاشت خونه بابام و رفت الان دو روزه نه زنگ زده نه اومده و اینه دعوامون همه به خاطر پدر شوهرمه ک همش درمورد من پیش شوهرم بد میگه و باعث دعوامون میشه ، شوهرم به عموم زنگ زده و گفته ما باهم دعوا کردیم حالا قراره عموم با پدرشوهرم حرف بزنه عموم مسافرته و یک هفته دیگه میاد . من تو این یک هفته خونه بابام باید بمونم خیلی دلم گرفته ک همسرم هیچ یادی ازم نکرده و منو ول کرده نمیدونم طلاق بگیرم یا نه هیچ طاقتم نمیاد
اگر شما با پدر همسرتان مشکلی دارید با خود ایشان وارد مذاکره شوید و محترمانه حرف هایتان را بزنید. وقتی با هم هستید از خوبی ها و بدی های خانواده همدیگر چیزی نگویید. پیداست همسر شما هم حل مسئله بلد نیست، اقتدار لازم برای اداره زندگی اش را ندارد و دیگران را وارد زندگی شما می کند.
من نزدیک دوساله با یه پسری دوستم و ایشون رو ۷ سالی هست میشناسم،با خواهرم تقریبا صمیمی هستن و بعضی وقتا به شوخی ممکنه یه حرفایی به هم بزنن.چندوقت پیش وقتی همه باهم بودیم و مادرمم بود،من یه چیزی گفتم که خواهرم به شوخی جلوی مادرم به پسری که دوس دارم گفت غلط کردی.من متوجه نشدم ناراحت شده برای همین هیچی نگفتم تااینکه یه روز خودش بهم گفت که من از حرف خواهرت ناراحت شدم چون جلوی مادرت بهم بی احترامی کرد،گفت اگه مادرت نبود مشکلی نداشت باهم شوخی داریم اما جلوی مادرت بهم بی احترامی شد.منم برای اینکه کینه نکنه بهش گفتم خواهرم کلا اینطوریه بعدشم جلو مامانم گف غریبه که نبود.عصبانی شد.خلاصه کلی بحث کردیم و چندروزه هی خوب که میشیم وقتی بحث این موضوع پیش میاد عصبی میشه و میگه خواهرت حتی یه عذرخواهی هم ازم نکرد.من باید چیکار کنم؟ما خانوادگی خیلی باهم راحتیم و ممکنه از این شوخیا بکنیم اما اون خیلی زود سر هرچیزی بهش برمیخوره
هر کسی باید حریم خودش و دیگران را بشناسد و بداند کجا ، تا چه حد می تواند شوخی کند. بنابراین خواهر شما باید از ایشان معذرت خواهی کند. وقتی این رفتارها تکرار شوند و ایشان هم به احترام یک بزرگتری نتوانند به موقع پاسخ دهند، خشم در درونشان انباشته می شود و زود ناراحت می شوند.
سلام . من ۱۴ سال هست ازدواج کردم و همسرم به خانواده من احترام نمیگذارد . من همیشه سعی میکنم ادب و احترام را نسبت به خانواده ایشان رعایت کنم . اما هرچقدر من کوتاه میام بیشتر نارحتم میکند . بین خانواده و همسرم مانده ام و واقعا کاری از دستم برنمیاد . لطفا راهنمییم کنید
من 34 ساله و دختر بودم که با آقایی که 38 سال سن داشت و قبلاً هم 13 سال زن داشت ازدواج کردم زمانی که ایشون به خواستگاری من اومدند رفتار خیلی خونگرم و مودبانه آیی داشتند و همینطور خانوادشون ولی بعد از عقد همه چیز عوض شد ایشون و خانوادشون رو من و خانوادم خیلی گستاخ شدند و هیچکدوم از رسم و رسومات برای یک عروس به درستی انجام ندادند و خیلی مستقیما به تیپ و لباس من ایراد گرفتند ولی من به خاطر عشقی که در من به وجود اومده بود صبوری کردم و حتی تو روی خانوادم ایستادم تا اینکه بعد از دعوای شدیدی که بین من و مامانم به وجود اومد و مادرم تو گوش من زد ایشون هم رفتند با مادرم دعوا کردند و تو گوش مادرم زدند و من و بدون هیچ مراسمی سر خونه زندگیم آوردند و تا مدتی با خانوادم رفت و آمد نکردم تا آشتی کردیم بعد هم یه مدت این آقا اخلاقشون خوب بود یه مدت هم بد با خانوادم الان سه سال هم از زندگیمون میگذره و همچنان گاهی وقتها رفتار بسیار زشت با خانوادم یا خودم دارند
پیداست که ایشان و خانواده اش را قبل از اینکه کامل بشناسید پذیرفتید. حرف و گفتگویی که با مادر خود داشتید به گوش همسرتان رساندید و عملا احترام خود و خانواده تان را زیر سوال بردید. به ایشان اجازه دادید به مادرتان بی احترامی کنند. پس خودتان خط قرمز های خودتان را رد کردید. پیداست کسی که تا این اندازه گستاخ شده باشد بعد از چند صباحی با شما نیز چنین خواهد کرد. ’پس باید با ایشان گفتگو کنید، بگویی یک بار اشتباه کردید، خانواده من برای من محترم هستند و اجازه ندهید ، بیشتر از این به خانواده ات بی احترامی کنند.
سلام خسته نباشید.۱۲سال ازدواج کردم ۳سال عقد ۹سال زیر یه سقفیم.یکی از مشکلاتم با همسرم اینه که موقع جرو بحث فحاشی به خانوادم میکنه فحش رکیک میده منم نمیتونم تحمل کنم جوابشو میدم خواستم بدونم چطوری میتوم
وقتی مسائلی در رابطه خود دارید با گفتگوی سالم آن را حل کنید. پیداست نسبت به همدیگر خشم دارید و تنها راه تخلیه خشم را توهین به خانواده های همدیگر می داند. بهتر است در رابطه خود نحوه ارتباط موثر، گوش دادن صحیح، مهارت گفتگو، کنترل خشم را یاد بگیرید.
من شنبه قبل از کارم وارد مغازم شدم کهگوشی خانمم داشت چیزی دانلود میکرد رفتم ببینم چی داره دانلود میکنه دیدم که رمزش رو عوض کرده بهش گفتم عشقم بیارمز رو بزن گفت گوشی شخصی هسته به تو ارتباطی نداره چند بار ازش خواهش کردم که باز کنه ولی قبول نکرد دفع اخرپدرش اومد گفت چیشده گفتم میخوام داخل گوشی زنم رو ببینم پدرش ناراحت شد گفت نکنه تو به زنت شک داری گفتم نه من از چشمام بیشتر بهش اعتماد دارم گوشی رو برداشت ومیخواست بزنه زمین ولی زنم گوشی رپ ازش گرفت ازاین کار پدرزنم ناراحت شدم وبه برادرم زنگ زدم وازش راهنمایی خواستم برادرم گفت صبرکن به مورورزمان درست میشه منم شب به پدر زنت زنگ ممیزنم که جریان چیه بعداز کارم برادرم با پدرزنم تماس گرف وباهاش صحبت کرد من داخل خونه نشسته بودم اومد گفت تو به برادرت چی گفتی گفتم درددل وگفت صبرکن پدر زنم گفت چی صبرکن گفتم کار امروز شمارو بهش گفتم بهم گفت صبرکن پدر زنم خیلی ناراحت شد به من گفت دیگه لازمت ندارم وسایلت رو ژجمع کن برو برای خودت به دخترشم گفت بروبالا دیگه نمیخواد اینجا باشی منو مادرزنم به فحش وبدبیراه از خونه بیرون کرد اینم بگم پدر زنه من دام داری داره. صبح روزبعد یعنی یکشنبه زن من میره درخواست طلاق میده و به من روز دوشنبه ادرس مشاور خانواده رو برام میفرسته من رفتم پیش مشاور داخل جلسه اول چیزی معلوم نشد گفت باشه برای جلسات بعدی. من دیروز با ی مشاور دیگه ای صحبت کردم بهش گفتم من میخوام برم وسایل شخصی خودم رو از منزل پدر خانمم بگیرم چیکار کنم گفت برو می توری بری بگیری بهش گفتم از دست من ناراحت هستن شاید رام ندن اون وقت چیکارکنم گفت به پلیس زنگ بزن و. ازطریق اونا وسایل رو صورت جلسه کن وببر به مشاورگفتم که لج نکن بامن به من گفت خیالت راحت باشه ای
من شنبه قبل از کارم وارد مغازم شدم کهگوشی خانمم داشت چیزی دانلود میکرد رفتم ببینم چی داره دانلود میکنه دیدم که رمزش رو عوض کرده بهش گفتم عشقم بیارمز رو بزن گفت گوشی شخصی هسته به تو ارتباطی نداره چند بار ازش خواهش کردم که باز کنه ولی قبول نکرد دفع اخرپدرش اومد گفت چیشده گفتم میخوام داخل گوشی زنم رو ببینم پدرش ناراحت شد گفت نکنه تو به زنت شک داری گفتم نه من از چشمام بیشتر بهش اعتماد دارم گوشی رو برداشت ومیخواست بزنه زمین ولی زنم گوشی رپ ازش گرفت ازاین کار پدرزنم ناراحت شدم وبه برادرم زنگ زدم وازش راهنمایی خواستم برادرم گفت صبرکن به مورورزمان درست میشه منم شب به پدر زنت زنگ ممیزنم که جریان چیه بعداز کارم برادرم با پدرزنم تماس گرف وباهاش صحبت کرد من داخل خونه نشسته بودم اومد گفت تو به برادرت چی گفتی گفتم درددل وگفت صبرکن پدر زنم گفت چی صبرکن گفتم کار امروز شمارو بهش گفتم بهم گفت صبرکن پدر زنم خیلی ناراحت شد به من گفت دیگه لازمت ندارم وسایلت رو ژجمع کن برو برای خودت به دخترشم گفت بروبالا دیگه نمیخواد اینجا باشی منو مادرزنم به فحش وبدبیراه از خونه بیرون کرد اینم بگم پدر زنه من دام داری داره. صبح روزبعد یعنی یکشنبه زن من میره درخواست طلاق میده و به من روز دوشنبه ادرس مشاور خانواده رو برام میفرسته من رفتم پیش مشاور داخل جلسه اول چیزی معلوم نشد گفت باشه برای جلسات بعدی. من دیروز با ی مشاور دیگه ای صحبت کردم بهش گفتم من میخوام برم وسایل شخصی خودم رو از منزل پدر خانمم بگیرم چیکار کنم گفت برو می توری بری بگیری بهش گفتم از دست من ناراحت هستن شاید رام ندن اون وقت چیکارکنم گفت به پلیس زنگ بزن و. ازطریق اونا وسایل رو صورت جلسه کن وببر به مشاورگفتم که لج نکن بامن به من گفت خیالت راحت باشه
کنترل کردن تلفن همراه یکدیگر یعنی بی اعتمادی به همدیگر و نقض استقلال همدیگر. پس اول این کار شما اشتباه بوده است، ثانیا جلو چشم پدرش دست به این کار زدید و ایشان احساس کردند که شما به دخترشان توهین می کنید. در مرحله بعد کفایت و شایستگی لازم برای حل و فصل این مسئله را نداشتید و دست به دامن برادرتان شدید و اوضاع را پیچیده تر کردید. پدر همسرتان هم که پیداست فرد دیکتاتوری هستند به راحتی تا مرحله طلاق شما پیش رفتند. برای گرفتن وسایلتان هم عجله نکنید و با پلیس و غیره مشکلی بر مشکلات دیگر اضافه نکنید.
من خسته شدم دارم میخونم برای آزمون وکالتمم دو ماه مونده شوهرم هر بار دعوا میکنه سر خانوادش سر هرچی سر فامیلاش دیشب سر سال مادربزرگش هر چی خواست به مامانم گفت فوش میده میگه دوستت ندارم توهین میکنه بهم ما عقد نکرده ایم من پدرم فوت کرده چیکار کنم به بابامم فوشش میده
شما هیچ وقت راجع به خانواده همسرتان چیزی نگویید و اجازه ندهید از خانواده شما چیزی بگوید. احتمال دارد از خانواده شما عصبانی باشد که به موقع نتوانسته است مقابل خودشان حرف بزند و برای تخلیه خشم اش رو در روی شما توهین می کند.
یا اینکه همسر شما فرد حسودی هستند خودشان را با شما مقایسه می کنند و دوست ندارند شما در آزمون قبول شوید و پیشرفتی داشته باشید، بنابراین کاری می کند که تمرکز شما به هم بریزد تا نتوانید موفق شوید. پس بهتر است درس خواندن خود را به زمانی موکول کنید که ایشان در خانه نیستند.
سلام باشوهرم اختلاف دارم بخاطر بی احترامی به من به خانواده م الان نمیدونم چکار کنم البته دوهفته قهرم کردم رفتم خونه پدرم دوباره برگشتم. شوهرم عصبیه زیاد واسم احترام قائل نمیذاره حرف حرفه خودشه ۵ساله ازدواج کردیم بچه نداریم نمیذاره برم خونه پدرم شهرستانه با اونام مشکل داره حالا بین دوراهی گیرکردم منم نمیدونم چه جوری باهش حرف بزنم سیاست حرف زدن ندارم اکثرا به حرف مادرش گوش میده. از ابتدا عصبی بود ولی از پارسال باهم بد رفتاری میکنه هروقت میرم خونه پدرم اینجوریه. با پدرم بحثش شد دیگه از اون وقت با من اینجوریه امسالم رفتم برگشتم دوباره شروع کرد به حرف زدن دیگه منم رفتم خونه پدرم دوهفته برگشتم سر خونه زندگیم
هر کسی نیاز دارد ارتباط خود را با خانواده خودش حفظ کند و این جز حقوق اولیه ماست. ما مثل درختی هستیم که ریشه ما در خانواده اصلی ماست و اگر کسی بخواهد ریشه درخت را قطع کند، دیگر درخت سالمی نخواهد داشت.
پیداست همسر شما فرد دیکتاتوری است اهل گفتگو نیست، حس همدلی با شما را ندارد و شما را به چشم وسیله ای برای ارضا نیازهای خودش می بیند. ضعف و درماندگی شما در قبال ایشان یا قهر شما مسئله را پیچیده تر می کند. باید حقوق خود را بشناسید در قبال ایشان محکم و استوار از حقوق خود دفاع کنید.
همسر من با خانوادم مشکل داره، با پدر من کار میکنه ولی مشکلات خیلی زیادی دارن باهم که این منو به شدت اذیت میکنه و اصلا نمیتونم باهاش کنار بیام،و حتی توی صحبت هاش لحن توهین آمیز داره که باعث ناراحتی خانوادمم شده، نمیدونم چطوری این موضوع رو حل کنم.دو بار باهم حرف هم زدن ولی بیشتر دلخوری ها زیاد شده
در چنین مواقعی لازم است تذکر دهید که جلو چشم من به پدرم بی احترامی نکنید و اگر مسائلی دارید با خود ایشان گفتگو کنید و مسئله تان را حل کنید.
سلام من تازه عقد کردم همسر من پانیک داره و خودم و وسواس و اضطراب. الان دو ساله گذاشته هنوز نتونسته عروسی بگیره منم مشکلی ندارم
دعوای ما سر اینه ک وقتی دعوا میشه همیشه اون باید حرف بزنه داد بزنه من جیکمم در بیاد داد میزنه همش فحش میده توهین میکنه ب پدرو مادرم تهدید میکنه میزنمت
باید چیکار کنم باید طلاق بگیرم باید چیکار کنم دکتر
سلام شوهر من از مادرم بیزاره و الان مادرم بیمارهست من مجبورم گاهی خونه مون بیارمش و شوهرم داد میزنه و مخالفت میکنه خودش میدونه که بیماری مامانم چطوری هستا ولی میگه چرا برادرها هیچ کار نمیکننن و وقتی مادرم میاد خونه ما ایشون جای خوابشو جدا میکنه و هیچی نمیخره برای خونه و حتی شام خونه مادرش میره و این بار آخر هم همین رفتار داره و اینکه همچنان جدا میخوابه دوهفته س و با من حرفی زیاد نمیزنه.
ممکن است همسر شما از قبل به دلایلی خصومت یا تنفر از مادر شما داشته باشند. اما فعلا ایشان بیمارند و انسانیت حکم می کند نسبت به بیمار رئوف و مهربان باشیم. از طرفی مادر شماست و شما هم نسبت به مادرتان وظایفی دارید. با همسر خود گفتگو کنید که اگر احترامی برای شما قائلند، دست از این رفتارشان بردارند، سعی کنید حس همدلی شان را به چالش بکشید که اگر خود همسر شما بیمار باشند و یکی از نزدیکان چنین رفتاری داشته باشند چه خواهند کرد؟ یا اگر مادر ایشان مریض باشند و شما چنین رفتاری کنید آیا خوشایند ایشان خواهد بود؟
باسلام من هفت ساله ازدواج کردم شوهرم آدم بدی نیست اما گاهی نسنجیده حرفهای بدمیزنه شرایط مالی ضعیفی داریم وحامی نداریم اما شوهرم به پدر و مادرم توهین میکنه بع من بچه توشکمم بی حرمتی میکنه نه چیزی برای زندگی میخره نه خرجی میده
به نظر می رسد همسر شما کفایت و شایستگی لازم برای اداره زندگی اش را ندارد و به جای جبران این مسئله پدر و مادر شما را مقصر می داند یا به نوعی خودش را طلبکار می داند و با بی احترامی و توهین واکنش نشان می دهد. در چنین مواقعی به همسر خود بگویید اگر مشکلی با پدر و مادر من دارید بروید با خودشان صحبت کنید و مسئله تان را حل کنید.
من و همسرم هر وقت بحثمون میشه به خودم و خونوادم خیلی بی احترامی میکنه من چند روزه به خاطر همین موضوع با ایشون قهرم حالم اصلا خوب نیست چطوری میتونم خودمو آروم کنم؟
خانواده هر کس جزو مهمترین ارزش های هر شخص است. هر زن و شوهری هم برای همدیگر در روابط خود باید قوانین و محدودیت هایی داشته باشند. بی احترامی یا توهین به خانواده های یکدیگر جز محدودیت هاست که از جانب دو طرف باید رعایت شود تا به استحکام رابطه زوج کمک کند. در چنین مواقعی لازم است محترمانه صحبت کنید، ارزش هایتان را برای یکدیگر یادآور شوید، محدودیت ها و خط قرمز ها را مشخص کنید و از این همه احساس رنجش و آزردگی خود برای ایشان بگویید و اینکه ایشان در چنین مواقعی خودشان را جای شما بگذارند، اگر از جانب شما چنین رفتاری سر می زد ایشان چه کار می کردند چه احساسی را تجربه می کردند؟