سلام همسر من متاسفانه به شدت رفیق بازه به خواسته های من اهمیت نمیده خیلی خودخواه هم هست و وقتی با رفیقا شب نشینی میکنه معامله و ریسک های بزرگ میکنه مدام از این شاخه به اون شاخه ميره. من و بچه هام هم همیشه تنهاییم. لطفا راهنماییم کنید خیلی ناامیدم. من خیلی از این وضعیت ناراحتم بیشتر اوقات به طلاق فکر میکنم اما دوتا بچه دارم و از حرف مردم میترسم متاسفانه توی زندگی برای انجام هر کاری فقط خودش تصمیم میگیره وبه حرف های من اهمیت نمیده اون خیلی هم آدم بدی نیست پدرمهربونیه برای بچه هام ولی فقط مشکلم رفیق بازیه
نحوه برخورد با شوهر رفیق باز
میفهمم که با وجود دو فرزند چقدر احساس تنهایی در زندگی مشترک می کنید و همراهی در این زندگی ندارید. به نظر میآید همسر شما میخواهد از چیزی در رابطه فرار کند. همانطور که شما در این رابطه آزار میبینید، برای همسرتان هم موردی وجود دارد که آزارش میدهد و بهجای مواجهه با آن خودش را مشغول کرده است. درعینحال به نظر میآید شما را دوست دارد و تصور جدا شدن برایش سخت است.
شما باید بهجای انتقاد مداوم و تهدید به طلاق، قاطعانه با رفیق بازی شوهر برخورد کنید. شما اگر یکبار اما قاطع این موضوع را مطرح کنید، ممکن است همسرتان کمی در مورد نحوه عملکردش تفکر کند؛ اما اگر مدام بگویید طلاق میگیرم و عملی انجام ندهید، حرفهای شما را جدی نمیگیرد.
خیلی قاطع از تمام چیزهایی که شما را آزار میدهد صحبت کنید و بگویید اگر نمیخواهی برای رابطهمان تلاشی کنی بگو که من هم تکلیف خودم را بدانم. من دیگر با این شرایط نمیتوانم ادامه بدهم؛ بنابراین یا باهم برای این رابطه تلاش میکنیم یا بهصورت جدی به طلاق فکر میکنم و جدا میشوم.
شما به اینگونه همسرتان را به تکاپو برای رابطه میاندازید. درصورتیکه تغییری مشاهده نکردید بروید و دادخواست طلاق دهید. از این موضوع نترسید. او هرگز فکر نمیکند شما چنین کاری انجام دهید؛ بنابراین باعث حرکت همسرتان میشود.
زمانی که همسرمان دوستانش را ترجیح میدهد چه کنیم؟ رفیق بازی شوهر یک مشکل رایج است که بسیاری از زنان با آن روبرو هستند: وقتی شوهرشان دوستانی را بهجای آنها انتخاب میکند. کنار آمدن با آن میتواند چالشبرانگیز باشد، و اغلب به نظر میرسد که ما بهاندازه کافی برای همسرمان خوب و کافی نیستیم.
در برابر رفیق بازی همسر چه واکنشی نشان دهیم؟
- 1- ابتدا با او در مورد احساسی که در شما ایجاد میکند صحبت کنید. اولین قدم این است که با شوهرتان در مورد احساسی که در شما ایجاد میکند صحبت کنید. بهعنوانمثال، به او بگویید که وقتی بیشتر با دوستانش وقت میگذراند تا با شما، احساس میکنید مورد غفلت قرار گرفتهاید. این ممکن است آسان نباشد، اما برقراری ارتباط صحیح با همسر ضروری است. او حتی ممکن است متوجه نشود که چقدر زمان را با دوستانش میگذراند و چه تأثیری بر شما دارد.
- 2- اگر بیشتر مکالمات شما حول محور گلایه و انتقاد نسبت به همسرتان باشد، فاصله بین شما بیشتر و بیشتر میشود. منظور من این نیست که تحمل کنید؛ بلکه صبوری کنید و حرفهای نگفته خود را در زمان مناسبتر مطرح کنید و متمرکز بر احساسات خودتان باشد نه متهمکردن او.
- 3- برخی از مرزها را تعیین کنید. اگر دوستان شوهرتان بر او تأثیر منفی میگذارند، ممکن است لازم باشد که حد و مرزی تعیین کنید. شما نمیتوانید کاری را که شوهرتان با دوستانش انجام میدهد کنترل کنید، اما میتوانید مدت زمانی که آنها با هم میگذرانند را محدود کنید.
- 4- مراقب خودتان باشید و به ارتباطهای امن خودتان رسیدگی کنید: تمام تمرکز خود را روی رابطه با همسرتان نگذارید و به ارتباطهای دیگرتان هم رسیدگی کنید. اینگونه به یاد میآورید که تنها نیستید و افراد امنی در زندگی دارید که میتوانید با آنها وقت بگذرانید.
- 5- توافق کنید زمان بیشتری را با یکدیگر سپری کنید.
- 6- این موضوع را در نظر بگیرید، ما با قطع رابطه همسرتان با دوستانش موافق نیستیم چرا که ارتباط همسرتان با افراد دیگر و همچنین ارتباط شما با افراد دیگر باعث پویایی رابطه میشود. چیزی که مهم است این است که رابطه شما در اولویت باشد.
- 6- یک فعالیت لذت بخش دونفره ترتیب دهید: چیزی که برای هر دویتان لذت بخش است و باعث میشود فارغ از تمام مشکلاتتان از با هم بودن از زندگی لذت ببرید.
- 6- مراجعه به زوج درمانگر: مسلماً اگر به یک فرد متخصص مراجعه کنید و زیر نظر او برای رابطهتان تلاش کنید بسیار مؤثر است.
ممنون از توجهتان
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
با سلام من وهمسرم ۱۰ساله ازدواج کردیم دیه دختر۶ساله داریم تواین ۱۰سال بیشتر وقتشو با دوستاش مگذروند وشک میکردم که که داره دروغ میگه وکار دیگه مکرد و گوشه کنایه بهش میومدم ولی انکار میکرد و سروصدا که تو شکاکی وفلانی که خودمم به خودم شک میکردم تاالان که فهمیدم مشروبات الکلی میخوره تواین ۱۰ساله فقط بازیم داد ومنو فرستاددنبال نخود سیاه هروقت یهویی تو ماشین دوستش میدیدمش وپیاده میشد خیلی ترس تو وجودش بود .الان هم میگه یا بیا باهم بخوریم که من هرگز نمیتونم این کارو انجام بدم یا بهت میگم ومیرم مصرف میکنم واقعا موندم نمیدونم چکارکنم
سلام من افغانی هستم ۱۲ساله بودم پدرم من را به شوهر داد شوهرم ترکیه بود بد ۵سال از ترکیه آمد عروسی کرد شیش ما افغانستان بودیم شوهرم خوب بود باهام بد گفت بریم ایران منم نمیفهمیدم اون وقت باهام خوب بود گفتم باشه بریم الان اومدیم ایران حامله هم شدم شوهرم اصلان به غصه من نیست همش بازی پابجی میکنه با رفیقاش خنده هر هر داره شب تا صبح صبح تا شب همش بازی میکنه من تا بهش میگم یکمی وقت خو خود منم بگذرون بهم میگه من ایرقمم خوشی خوش باش نیستین طلاق میدم میگه حازرم از همه بگذرم از بازی از رفیق ها خو نمیگزرم منم بچم به دونیا اومده الان یک نیم ماهشه مجبورم بسازم بخاتر بچم خیلی حوصلم سرفته دعا کنین خدا بهم صبر بده خدا لعنت کنه به اون شوهر های که نمیتانن زن خو خوش بخت ن گه دارن
سلام ببخشید من یه خانم ۲۰ساله هستم چند ماه پیش با شوهرم بحثم شد آخه خیلی رفیق بازه و با دوستاش میره بیرونتا نصف شب خونه نمیاد منم با رفیقم درد دل کردم و تو چت بد همسرم رو گفتم و رفیقم گفت طلاق بگیر همسرم چت های منو رفیم رو دید وکلا عوض شد اون موقع بهم محبت میکرد الان کلا منو نادیده میگیره من اومدم خونه بابام بنظرتون ادامه زندگی با این طور آدمی درسته
۲۳ساله زندگی میکنم ولی نمیتونم رفیق بازی رو از سر همسرم بندازم،همه کاری کردم،از رفع نیاز جنسی گرفته تا محبت برقراری آرامش و خلاصه همه چی،ولی همیشه بودن با اونا رو ترجیح میده،هرکاری داشته باشن از تایمی که با ما باید باشه میزنه و کارشون رو راه میندازه،هرچی هم باهاش صحبت میکنم میگه من همینم نمیتونم دوستانی بزارم کنار. اگر یک هفته با ما بیاد بیرون یا سفر حتما هفته بعدش رو با اونا باید باشه،ظهرا میاد سریع ناهار میخوره میره شب برمیگرده،بااینکه شغل دوم نداره و بعداز ظهرا بیکاره ولی اصلا خونه نمیمونه
فوق دیپلم ،همسرم بیکار واعتیاد به تریاک و شیره داره مدت ۱۲ساله از قبل از ازداوجون و فوق رفیق بازه یه اتاق مخصوصه خودش درست کرده اونجا میکشه و رفیقاشو جمع میکنه منم اعتراض میکنم فوشم مبده و مبگه از زندگیم برو پسرمم ۷سالشه وسط دعوا گریه میکنه میگنه نرو حالم خیلی بده خیلی دوستدارم خودمو بکشم ولی بخاطره پسرم جلو خودمو میگیرم تابحالم مشاوره و روانپزشک نرفتیم
شوهرم هیچ اهمیتی ب من وبچه هام نمیده همش بارفیقاش بیرونه شب وروز هیچ اهمیتی واسش نداریم حتی دوکلمه توروز باهام صحبت نمیکنه خسته شدم ٣سال همین وضع است میخوام جداشم ازش کمک کنید
من با شوهرم اختلاف دارم اینکه بیشتر رفیق باز هس واینکه بی مسئولیت هس نسبت به من ودخترش ازلحاظ مالی مشکلی ندارم هرچی بگم میخره واسه خونه ولی نمیدونم چرا وقت نمیذاره برای خانواده خودش میگه من با دوستام فقط کاری هس مجبورم باهاشون باشم هروقت بحثی میشه میگه من آرامش ندارم طلاق بگیر برو میخوام خودم باشم تنها باشم. قبل اینطوری نبوده ولی نمیدونم کارش در چه موردی هس که میگه من باید به هدفم برسم اگه نمیتونی تحمل کنی میتونی بری یا بهم میگه هرچی دارم میدم به تو راحتم بذار وقتی هم میره ترکیه چون میدونم اونجا کار داره اما انقد بی مسئولیت هس که تماس نمیگیره کمتر تصویری حرف میزنه من که بیشتر زنگ میزنم آخرسر مسدود میکنه قبول دارم خودم زیاد گیر میدم بیشتر خودم رو بهش میچسبونم نمیدونم دوستش دارم ندارم ولی خیلی تنهام میذاره
سلام خسته نباشید ببخشید مزاحم شدم من الان ی سال ۵ ماه شده ازدواج کردم ولی شوهرم همش سرش تو گوشیه هرشب با رفیقاش میره بیرون هفته پیش سشنبه منو ب زور برد روستا خودش نیومد بعدش چهارشنبه خودم اومدم شهر اومدم خونه ک درو باز کنم دیدم هرکاری میکنم در باز نمیشه یکی تو خونه بود زنگ زدم ب داداشش اومد با دوستش بعد از چند دقیقه ای درو باز کرد میگه براچی از روستا اومدی من زنگ زدم ب داداشت ک گفتم تو نیای خودم بعدظهر میام دنبالت بعدش اومدم تو خونه نگاه کردم کسی نبود یادم رفت برم رو پشت بوم نگاه کنم داداشش منو با شوهرم رو برد تو شهر رفیقشو گذاشت تو خونه بعدش ک رسیدیم شهر شوهرم زنگ زده بود ب دوستش ک درو باز کن بزار دختره بره اینا صداشو شنیدم اسنپ گرفتم اومدم خونه کسی نبود رفته بودن بعدش ب داداشم زنگ زده بود ک بیا وسایلا ابجیتو جمع کن ببر خونه مامانت نمخوام باهاش زندگی کنم اینا من رفتم خونه ابجیش بودم ۲ شب اون تمام زنگ نزده ک کجایی بیا خونه من خودم اومدم خونه
من یه خانم ۳۱سالمه و بشدت از زندگی خسته ام و اختلاف زیادی با همسرم دارم که اصلا منو درک نمی کنه و کلا از منو رفتارم ایراد میگیره و این باعث شده من حس بدی پیدا کنم در ضمن همسرم به شدت رفیق بازه و تمام وقتشو با رفیقاش می گذرونه و از خونه فراریه کلا هر راهی بگی امتحان کردم ولی بی فایده بوده الان دوست دارم فقط بمیرم شاید اینجوری راحت بشم
من چند ماهه نامزد کردم و همدیگرو دوست داریم ،اما چند وقته بیکاره و همش بازی با گوشی میکنه ، منم دوست ندارم ، با بچه های بازی یه گروه تشکیل دادن که همه جور شوخی میکنن و با یکی از خانم ها امروز گفت که خبری ازت نیست البته اون خانم تقریباً ۴۰ ساله هست، و اینکه به من گفت که به شوخی این پیام رو دارم ، منم خیلی ناراحت شدم و باهاش قهرم حالا چیکار کنم
سلام فاطمه هستم ۱۷ ساله متاهل کلاس ۱۱ طراحی دوخت خانه دار و همسرم ۱۹ سالشونه و دوسش دارم اما سیگار می کشه و رفیق بازه از طرفی تازگیا گفته یکی از رفیقاش افغانی بوده اسمش رحمان خواهرشو وقتی حالش بد بوده برا ی همسرم جور کرده قبلا و ۲ بار رابطه داشتن چون دوسش داشتم هنوز هستم سر زندگیم و چند بارم با خود اون افغانی رابطه داشته و من از این پسره بدم میادو هی ور دل شوهرمه می خوام که غید دوستاشو بزنه مخصوصا و سیگار و شراب و بره سر بازی بلد نیسم چطور برخورد کنم کمکم کنین
من23 سالمه و همسرم21 من خانوم هستم من متاهلم. رشته دیپلم کامپیوتر. ، من الان پنج ساله که عقد هستم و همسرم رفیق بازه اون از زمان مجردی رفیق باز بوده و خانوادش به خاطر جدا شدن از رفیق دامادش کردن، من واقعا احساس بی ارزشی میکنم اون فقط به خاطر رابطه جنسی میاد پیشم واصلا نه زندگیش براش مهمه نه زنش فقط رفیق
من 22 خانم هستم متاهل ودیپلمم همسرم 32 سالشه خیلی رفیق بازه وابسته مادرش اصن نمیتونم یکلام باهم حرف بزنیم سریع دعوا راه میندازه همش بارفیقاشه ماتنهاییم خونه هیچ توجه مسئولیتی نداره وزندگی خسته شدم خیلی صبوری میکنم چشاموروبیشترکاراش میبندم حرف حرف مادرش ومن هیچ اختیاری درزندگی ندارم
سلام خسته نباشید من همسرم خییلی وقتشوبارفیقاش میگذره منم خییلی ناراحتم ازاین بابت هرکاری کردم ک نره ولی میره.وقتیم میره زنگ بهش نمیزنم وقتیم میاد باهاش یکم قهرم ولی بعد دوباره دوست میشم
سلام ۱۰سال ازوج کردم دوتا پسر دارم شوهرم خیلی بیرون میره یا خوابه بعضی وقتا تا ۳یا۴میمونه شراب هم میخوره با دوستاش خیلی ناراحتم هرچی بهش میگم زیاد بیرون میری همش من خونم اصلا منو نمی بره بیرون به بچه هاش نمیرسه نمیدونم دیگه باهاش چکار کنم سیکار هم میکشه کفترباز هم هست خسته شدم ازش تنهای واقعا خیلی بهتره
با سلام خواهش میکنم کمکم کنید ازدواج دومم هست همسر اولم که با زور یکی از برادرم بود با کمربند مجبورم کرد تو سن پونزده سالگی ازدواج کنم همسرم چند سال ازمن بزرگتر بود خودش وخانواده اش خیلی اذیتم میکردن پدر شوهرم نظر بد بهم داشت خودش معتاد بود واصلا پولی بهم نمیداد با سختی زندگی میکردم خانواده ی خوبی نداشتم یک پدر معتاد و دو برادر معتاد با یه مادر که خونه مردم کار میکردسال های اول باردارشدم وبچه دار شدم یک پسر بعد از چهار سال یه شب که خیلی کتکم زد تصمیم گرفتم جدا بشم پسرم را مادر بزرگش ازم گرفت نوزده سالم بود جدا شدم یکسال بعد با مردی ازدواج کردم اوایل خوب بود وقتی سر دختر اولم باردار شدم اذیتاش شروع شد با این که باردار بودم منو زیر کتک میگرفت باعث شد لگن دخترم از جا در بره ومشکل دار بشه خیانت پشت سرهم اعتیاد همه جور آزار واذیت تا دختر دوم به دنیا آمد اربعین شد با خانوادش به کربلا رفت گفت تا چشمم به حرم حضرت عباس افتاده خجالت کشیدم از خیانتام قسم خوردم خیانت نکنم الان یکی از دخترام سیزده سالشه یکی هشت سال ولی آزارهاش ادامه داره بخاطر بی پناهیم وبچه هام صبوری میکنم هرشب با رفیق هاشه سرکار نمیره وقتی تو خونه تا صبح تو گوشی توجهی نمیکنه تا بهش میگم شروع میکنه فحش بد دادن میگه برو کتکم میزنه دلم برای بچه هام میسوزه خرجی نمیده میگه پول برا چیته خسته شدم بخدا جز خدا پناهی ندارم نگین برو پیش خانوادت اونجا از اینجا بدتره دوتا برادر دارم که شیشه میکشن روزگار مادرم را سیاه کردن توروخدا راهنماییم کنید خسته شدم
سلام عزیزم خدا کمکت کنه من افغانی هستم من ۱۲ساله بودم پدرم من شوهر داد بد ۵ سال عروسی کردم حامله شدم الان بچم به دونیا اومده یک نیم ماهشه شوهرم اصلان به غصه من نیست همش بازی پابجی میکنه با رفیقاش خنده هر هر داره شب تا به صبح صبح تا شب همش بازی میکنه اصلان خود من وقت نمیگزرونه تا من گپ میزنم میگه هازرم از بچه از زن از همه بگذرم ولی از بازی از رفیق ها خو نمیگزرم تا گپ میزنم اسم طلاق را میگیره من اشتبا کردم باهاش اومدم ایران پدر مادرم فامیلام همه افغانستان هستن من اینجا خود این شوهر بی عرزه هم ایران هستم کسی یو ندارم خدا کمکم کنه صبر بده
متاسفانه خانواده خوبی نداشتید، برای رهایی از فقر شما را وادار به ازدواج کردند. ازدواج بدون آگاهی و شناخت. در واقع از چاله درآمدید و به چاه افتادید. در ازدواج دوم باز همان شرایط را تکرار کردید. با مردی که احساس مسئولیت ندارد، خیانت می کند، بی احترامی می کند، کتک می زند، فحاشی می کند، نسبت به شما و بچه های معصوم توجهی ندارد، در واقع هیچ کدام از نیازهای شما و کودکان در این رابطه برطرف نمی شود. شما نباید از چنین شخصی با ویژگی های اختلال شخصیت ضد اجتماعی انتظاری داشته باشید. وارد چالش و بحث شدن با چنین فردی یعنی آسیب و ناامنی بیشتر برای شما و فرزندان.
تنها راه نجات شما و کودکان ، یاد گرفتن فن و هنری است که به دنبال آن بتوانید از آن کسب درآمد کنید.
من دوازه ساله ازدواج کردم از وقتی که ازدواج کردم شوهرم بیشتر وقتاش با رفیقاش میگذرونه. خسته شدمشوهرم رفیقاش رو من ترجیح میده
سلام خسته نباشید من ۲۳سالمه ودوساله نامزدکردیم نامزدم هم ۲۵ سالشه یه مسئله ای بودکه خواستم بدونم باید چطوری باهاش برخوردکنم واونم اینه که نامزدم بادوستان ودایی هاش وپسرداییش هرسال چندبارمیرن مسافرت مجردی واینوهمون اول بهم گفت که نباید مشکلی پیش بیادومن میرم منم چون اوایل کمی خجالتی بودم وچون اولش بود نمیدونستم چطوری برخورد کنم اما حالابیشترشده وهرجمعه میرن اطراف مجردی میگردن من نمیدونم چیکارباید انجام بدم وچه عکس العملی باید دراین رابطه داشته باشم
ایشان این مسئله را با شما در میان گذاشتند و شما با آن مشکلی نداشتید، الان مثل اینکه تفریح با دوستان بیشتر شده و این مسئله شما را ناراحت کرده است.بنشینید و محترمانه و با قاطعیت با ایشان صحبت کنید. اول چند مورد از خوبی های ایشان را بگویید ، بعد بگویید من احساس می کنم تفریح شما با دوستان از سالی چند بار به هفتهای یک بار رسیده است. من ناراحت می شوم، احساس می کنم اینقدر که با دوستان خوش می گذرانی ، با من خوش نمی گذرانی. دوست دارم برنامه ای داشته باشی ، این نوع تفریحات را کمتر کنی و بعضی جمعه ها هم ، ما با هم تفریح و سرگرمی داشته باشیم.
در ضمن شما هم باید گروه دوستان و اقوام داشته باشید و زمان هایی را با آنها بگذرانید، تا هم شما احساس نکنید در حق شما اجحاف شده است و هم ایشان یاد بگیرند همان طور که خودشان به این تفریح ها نیاز دارند، طرف مقابل هم نیاز دارد.
سلام خسته نباشید من پنج ساله ازدواج کردم اوایل شوهرم خوب بود باهام نمیگم از اول رفیق باز نبود بود ولی واسه منم وقت میزاشت ولی الان سه سال همش با رفیقاشه روز سرکار شبم تا ساعت 1با رفیقاش واصلا واسه من وقت نمیزارع و راستی من باردارم بهشم میگم اخه زایمان کع خبر نمیکنه شاید ی دفعه دردم بگیره اون موقع تو نیستی من چیکار کنم چون وقتی بارفیقاشه اصلا ب زنگای من جواب نمیده
پنج ساله ازدواج کردم با کسی ک دوستش داشتم و اونم دوستم داشت وقبل ازدواج باهم حرف میزدیم و مشکلی نداشتم و فامیل بودیم دو سال عقد خونه بابام بود و الان سه ساله ک خونه گرفتیم و من تو این سه سال هربار یه چیزی از شوهرم دیدم و چون دوستش داشتم هربار چشم پوشی کردم و البته ک هربار بهونه و دروغ گفت و گف ک من شکاکم و توهم زدم و تهش هم سند و مدرک بهش نشون میدادم منو میزد و طلبکارهم میشد چن وقته پیش دقیقن شب تولدم شوهرم با دوستاش میرن کیش و ده روز نه ب من زنگ میزنه و نه خبری ازم میگیره الان من تو گوشی برادرش دیدم ک شوهرم و دوستاش تو یه خونه با چن تا دختر ک همشون لباسای خونه و خاب پوشیدن دارن میرقصن من شوهرمو خیلی دوس دارم ولی این چیزی ک دیدم حالمو خیلی بد کرده میخام طلاق بگیرم ولی چون دوسش دارم قدرت تصمیم گیری ندارم بهشم گفتم این فیلم چیع اول انکار کرد بعد گف اره من اشتباه کردم الان واقعا نمیدونم چیکارکنم بیست و دو سالمم هست
همسر شما دروغ می گوید، پنهان کاری می کند، محدودیت ها را زیر پا می گذارد ، برای شما احساس ناامنی و بی اعتمادی به وجود می آورد. احتمالا در کودکی خود آسیب های زیادی دیدند و همچنین خود شما که جذب چنین آدمی شدید، در کودکی آسیب دیدید. هر دو ابتدا از یک طرح واره درمانگر مشاوره فردی می گیرید و در نهایت مشاوره زوج.
سلام خانمی هستم ۳۵ ساله .چهارده ساله ازدواج کردم دو پسر یکی سیزده یکی هشت ساله و یه دختر دو سال و هفت ماهه دارم .شوهرم از همون اول زندگی اهل رفیق بازی بوده و گاهی دیر به خونه می اومد کلا خیلی تو کارهاش بهم استرس میده .پیش میاد شش ماه یا بیشتر باهم خوب باشیم و مشکلی پیش نیاد اما بد دهنی و توجه نکردن به من از نظر مالی و دادو بیداد هم گاهی پیش میاد تو این شش ماه که خوبیم .یا دعوا مثلا من چیزی بخوام درخواستی دارم از نظر مالی تبدیل به دعواش میکنه وگاهی تو دعواهاش کتک هم میزنه که چند باری رفتم قهر و با وساطت فامیل یه بار بعد از ده روز یه بار بعد از دو ماه و بار اخر که رفته بودم قهر جلوی بزرگای فامیل قول داد که دیگه دست روم بلند نکنه اما باز هم بعد از دوسال سر اینکه ازش درخواست پول داشتم برای پسرم لباس بخرم و محترمانه گفتم منو کتک زد و با داد و بیداد و اینکه اگه رفتی با غمه میزنم و داداشتم اگه اومد میزنم موندم و در همون حین هم باز بددهنی و فش میده و انتظار داره بمونم من الان موندم ولی تو فکرم که جدا بشم و منزل رو ترک کنم وقتی نیست. اوایل ازدواج با پسرای فامیل که ادمای بدی نبودند ولی تو اتاقی که تو حیاط داشتیم پاسور بازی میکردن و قلیون و خنده و من تو ی این اتاق اذیت میشدم تا دیر وقت و نباید اعتراضی میکردم و الا بد دهنیاش شروع میشد یه بار رفتم قهر بعد ده روز قول داد بهتر شه و شد ولی بعد مدتی به روش دیگا ای بازم تا دیر وقت کلا رفیق بازه خور منم میگذروندم یه بار هم تو محل کارش یه زنی هی می اومد پیشش به بهانه های مختلف تا بعد که چند تا پیام دیدم و بهش گفتم چیه این گفت که باور کن خودش بهم زنگ میزنه و از شوهرشگله میکنه و اینا من فقط گوش میکنم و بعد من زنگ زدم بهش و بهش بدو بیراه گفتم و قصیه تموم شد و چیزی هم نبوده انگار من زود فهمیدم درحد یه مدت تلفنی حرف زدن .و قول داد دیگه این اشتباه و نکنه خودش گفت داشتم گول میخوردم .کلا این فکرا خستم کرده همش استرس دارم تو زندگی وضع مالیمون خوب نیست ووقتی با هم خوبیم خیلی خوبه مشکلی ندارم ولی خیلی بد دهنه و جلو بچه ها داد میزنه مهم نیست براش سر چیزهای که من اصلا مرتکب هیچ اشتباهی نشدم .حلاصه بازم منو زد که تو چرا باهام سردی یه مدت من دیگه خسته شده بودم از اینکه بددهنی میکنه و کلا بهم اهمیت نمیده از نظر مالی کا جقدارم چیزی بخرم همیشه با دعوا با کلی التماس بهم چیزی میده و الان دوباره بعد از قولی که جلوی فامیل داد دوباره منو زد بی دلیل و من اینبار واقعا خستم چون منطق نداره حتی گاهی بهش میگم وقتی دعوا یشدید داریم مثل الان که کتک خوردم میگم که دیگا باهم رابطه ای نداشته باشیم ولی تو یه خونه و طلاق نگیریم به خاطر بچه ها ولی میدونم تحمل بی محلی منو نداره و دوباره دعوا میشه اونبار به خاطر همین منو زد که چرا بی محلی میکنی من خیلی خسته ام دیگه خیلی .حالا نمیدونم چکار کنم با اینکه مثل فکر کردم ولی اخلاقش خیلی خشنه خیلی یعنی وقتی حرف میزنه موقع دعوا اینقد از ته دل حرف میزنه که تو پیرم کردی و بدبخت شدم تو چی هستی و هزار تا فش و بدو بیراه دیگه یه باربینیمو زد محکم با یه ظرف میوه دماغم خون اومد خیلی شدید مثل شیر اب خون میریخت دید تاصبح تو اتاق بودم و گریه کردم و خوابیدم حتی نیومد ببینه حالم چطوره منو بیمارستان نبرد منم اون موقع نمیدونم اصلا فکر نکردم برم بیمارستان نمیدونم ترس چی بود حتی به خانوادم هم نگفتم و نرفتم یعنی با اینکه با هم وقتی اشتی میکنیم خوبیم ولی یه چیزایی اصلا از ذهن پاک نمیشن و دوباره میبینم حرفاش موقع دعواهامون همیشه همونه و تغییری نمیکنه خیلی بچه هامو دوست دارم اصلا وقتی فکر میکنم دوباره مثل اون دفه قراره از دوتا پسرام دور باشم همچین حس بدی رو دوباره تجربه کنن اشک از چشام میریزه ولی از طرفی واقعا خستم و میگم خدایا من که فقط یه زندگی اروم میخواستم که توش دوست داشتن باشه اصلا موقع ازدواجم به پول فکر نکردم چرا من چرا خیلی حسرت میخورم خیلی اخرین بار همین چند روز پیش که دعوامون شد وقتی منو مشت زد تو صورتم وقتی زد بیرون جلو بچه هام شروع کردم دست خودم نبود جیغ میزدم مثل دیوونه ها که چطور من با همچین دیوی باید به خاطر بچه هام زندگی کنم .حالا خودم هم موندم من پدر و مادری ندارم فوت شدن برادرام که ازدواج کردن هستن که اونا هم وضعشون معمولیه خونه از خودشون ندارن فقط یکی از برادرام خونه و ماشین داره ولی بهم میگن اگه اذیتی حمایتت میکنیم به بچه هات هم میرسیم نترس بیا . نمیشه اینجور زندگی کنی.حالا موندم شمابگید چکار کنم .اصلا نمیدونم چی در انتظارمه. اوم میخواد تو زندگی من هیچ شکایتی نکنم اگه روزی از حرف زدنام خسته بشه میزنه میخواد فقط بگم چشم من اینو تو این پانزده سال فهمیدم مثلا یه دوستی داره ادمیه که وقتی باش میره بیرون یه هزاری خرج نمیکنه فقط شوهرم و کارش به جایی رسید که گاهی بهش میگفت پول میخوام نه زیاد ولی به هر حال ما وضعمون خوب نیست و این شخص خونه زندگیش از ما بهتره و برای من و شوهرم مشخص شد لاشیه .و اینجور شد که زن دوستش به شوهرم زنگ میزنه و بهش میگه شوهرم خون بالا اورده افتاده بیا ببرش خودش مریضه و شوهرم رفت یه روز تمام درگیرش بود و تو بیمارستان به شوهرم میگه هوای زنمو داشته باش تا اینجام شاید چیزی لازم داشته باشه در حالی که یه مادر داره که چون شوهرش گاهی بیکار میشه همه چی براش خرید میکنه یعنی خانواده داره زنش .بعد شروع میکنه پیام دادن به شوهرم شوهرم پاک میکرد پیاما رو چون میدونه من ناراحت میشم یعنی شکاکم ولی این شک نیست به نظرم شوهرم میدونه کارش اشتباهه بعد از یه مدت خودم میدیدم یه پیام چشم داداش اومده و قبلش همه ی پیاما پاک شدن بعد از اینکه خیلی گیر دادم که این پیام چیه و اگه میگی افشینه پس چرا پیاماشو پاک میکنی بعد برام تعریف کرد نمیدونم راست یا دروغ ولی گمونم برام قسم خورد که یه بار زنگ زد مایبیبی برا بچش خواست و یه کیلو لوبیا سبز و یه مرغ و منم ۲۰۰ دادم دستش گناه داره میگفت مامانش هم اونجا بود اتفاقا ولی به نظرتون همچین زنی خوبه من به نطرم شاید اصلا از اون زناست که پول میکشن از مردا هر فکری میزنه به سرم چون کارش درست نیست چون من که باشم به خواهرم به هرکسی میگم غیر از یه مرد غریبه ولی شوهرم میگه نه زن خوبیه اینجور فکر نکن و قبول کردم با قسمش و بعد از یه چند روز شوهرش از بیمارستان در اومد و با برادرش هم اشتی کردو بعد یه مدت شوهرم از بس دید ازش پول میکشه اخر به حرفام رسید که لاشیه ولش کرد اما نمیدونم چی شد که بعد چند ماه دوباره باهاش اشتی کرد و میگفت که اومد سمتم و دلار دستش بود و رفتن عراق برا زندگی و فقط ابنجا برا ویزا زدن میان اما من ندیدم برن هنوز هستن و شوهرم باش میره بیرون دوماه وقتی اینجا هستن هنوز یعنی احتمالا میخواست من اروم باشم بش نگم چرا اشتی کردی و قبول کنم منم با اینکه راضی نبودم و به خودش هم گفتم قبول کردم و بعد از یکی دوهفته باز زنش زنگ میزنه که شوهرم بهم گفت دخترش زنگ زد سر کار بود شوهرم که بیا افشین دوباره افتاد مشکل ریه داره خودش بیا ببرش بیمارستان زنگ زدم گفتمش کجایی گفت بیمارستانم اینجور شده گفتمش چرا مگه با برادرش اشتی نکرد مگه بی کس کاره خو خود زنش ورش میداشت ببرتش بیمارستان چه لزومی داره تو ببری گفت نه برادرش دوره و گناه داره دیگه رفتم خلاصه من خیلی عصبی شدم شروع کردم چون شارش نداشتم هی تماس رایگان زدم بهش که چرا زنش نبرد چرا اینکارو میکنی برگرد دیگه و ابراز ناراحتی میکردم و از ساعت نه یا ده خیلی بهش هی زنگ میزدم و خودش ارومم میگرد و میگفت چته فکر میکنی الان با زنش تو بیمارستانم چته تا اینکه گوشی رو یه دفه داد دست دوستش افشین که یعنی ثابت کنه که من چیزی ندارم و از این حرفا تا من صداشو شنیدم مهلت ندادم حرف بزنه بش گفتم مگه تو کس و کار نداری برادر نداری ببرتت بیمارستان دیگه به شوهرم زنگ نزن گعت چشم گفتم زندگیمو بهم نریز گفت چشم.قطع کردم .بعد شوهرم برگشت خونه بهم گفت ابرومو بردی چرا اینکارو کردی و دادو بیداد که فش داد و خیلی وحشی بازی در اورد منم بش گفتم تو نباید گوشی رو میدادی دست یه مرد غریبه که اینقد کثیف و بی شخصیته بازنت حرف بزنه و روز بعد هم رابطمون عادی خلاصه با این چیزا همش استرس میده بم بازم میره باش بیرون من میگم وقتی زنش اینطوره حتما هرزه ست چون هر زنی دست به همچین کاری نمیزنه. تحصیلات شوهرم سیکل و پدرش از ده سالگی فوت شد و مادرشون ولشون کرد پیش عموها یه خونه داشتن و عمو ش بزرگشون کرد و الان همه خواهر برادرا زندگیشون خوب خونه و ماشین ولی فقط شوهر من نشستیم تو یه خونه کلنگی منتظریم کی فروش بره خلاص شیم به راحتی هم فروش نمیره همشون زندگیشون خوب ازدواجای موفق .خلاصه زندگی خیلی سخت و دردناکی داشتن به سختی بزرگ شدن از بچگی کار شوهرم کلید ساز بود ولی بدون سرمایه درامدش کم بود شغلشو عوض کردو اومد تو کار باقلوا کارگری میکرد با برادرم من برادرام همشون مغازه باقلو تولید باقلوا بامیه زولوبیا دارن اونجا بهتر بود برامون اما باز هم در حد خورد و خوراک به زور اصلا نمیتونیم وسیله ای اصافه کنیم برا خونمون تا اینکه شوهر خواهرم یه فر باقلوا داد بهش و بهش گفت تو خونه کار کن بهتره خونه ما عربی کار گرد یه مدت دل به کار نمیده خوب کاری نیست فقط یه پولی بیاد دستش در حد خورد و خوراک چند روز میشینه و اینکار باید هر روز کار کنی البته سرمایه هم نداره حق داره ولی خوب یه جورایی کاری نیست و الا وضعمون بهتر بود منم دیپلم دارم خانه دار .شوهرم تنها میگه که من یه اشکال دارم و مشکلش با من اینه میگه تو جلو بقیه قربون صدقم نمیری دوست داره اینجور ولی من سعی میکنم اما از بس زندگیمون سخته و مشکلات مالی داریم و خودش انچنان با من خوب نیست و حس میکنم دوست داشتن واقعی این نیست که هر چی از دهنت دربیاد به زنت بگی و هر باری که میرفتیم بیرون حتی موقعی که باردار بودم علکی کاری نکردم هیج کمترین چیز شروع میکرد سر موتور که هستیم داد و بیداد و فش و تند میرفت بهم فش میده .حس واقعی بهش ندارم میگم شاید از اینه که قربون صدقش نمیرم نمیدونم بتون میگم مثلا شده بره ماهیگیری با دوستاش نمیگم هر روز ولی بالاخره میره ولی من نه مانتو نه شلوار نه لباس خونه هیچی برام نخریده و بچه هاشم پره نقص بره با دوستش بیرون شام نمیگم هر روز ولی ماهیگیری یه مدت هر روز بود و هربار صد تومن خرج میکرد. ما باهم خیلی خوب میشیم مثلا بعد از اخرین بار که قهر کردیم و همه ی تقصیرات با اون بود و من هیچ بد دهنی ای نداشتم باهاش و کتکم زد و دوماه رفتم خونه برادرم و در اخر عموش اومد و برادرم جلوشون قول داد نمیزنم دیگه من بخشیدمش و باهم خیلی خوب شدیم اما گه گاهی تندی و بدهنی خیلی کمتر از قبل که الان رسید به کتک بعد از یک سال و چند ماه .که تا صبح همون روزی که کتکم زد خیلی با هم خوب بودیم همینطور رابطمون
همسر شما کودکی خوبی نداشتند ، والدین خود را در کودکی از دست دادن، الان هم به راحتی نمی توانند به راحتی از خیر رابطه بگذرند و همین باعث شده شما با این شرایط ایشان ، در کنار ایشان بمانید. همسر شما با خشونت های گاه و بی کاهش و زیر پا گذاشتن محدودیت ها و شما با قهر کردن های خود به کودکان معصوم آسیب می زنید، امنیت را از کودکان خود سلب می کنید. همسر شما از ویژگی های اختلال شخصیت مرزی برخوردارند. همسر شما و شما باید زیر نظر یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی ، کمک های تخصصی دریافت کنید، زخم های دوران کودکی را ترمیم کنید. آنگاه از یک زوج درمانگر با رویکرد طرح واره درمانی کمک بگیرید.
سلام نامزدم رفیق بازه امشب یهویی بهم پیام داد گفت بیا دم در میخوام ببینمت منم شوکه شدم. رفتم دم در یکم باهم صحبت کردیم حدود نیم ساعت بعدش مامانم اومد حیاط گفت شما که خونه نمیایین همیشه هم موقعیت جور نمیشه همدیگه رو ببینین حداقل برین بیرون یه دوری بزنین. با اینکه معلوم بود نامزدم راضی نبود ولی چیزی بهم نگفت. رفتیم بیرون بعد برام آب هویج بستنی گرفت . گفتم پس خودت چی گفت من با دوستام قرار دارم با اونا میخورم چون قبلا هم نامزدم بخاطر این کاراش ناراحتم کرده بود نمیدونم چی بهش بگم و چجوری قانعش کنم
سلام من شوهرم رفیق باز هرشب یا هرروز بارفیقاش بعضی وقتا نصف شبم زنگ بزنن میر تا این که بایه رفیقش تصادف کردن زفیقش تو تصادف مردالان دیگه کلا شوهرم با رفیقاش همیشه تو گوشی بارفیق هاش یا پیام مید یا حرف میزن نمیزار پیام هاشو هم ببینم بهم دروغ میگه میرم بازا یه ساعت میام میر پیش رفیق هاش تا روز بعد نمیاد هرچی میگم گوش نمیده باهم همیشع رو رفیق بازیش دعوا داریم باید چیکار کنم؟ممنون میشم راهنماییم کنید دیگه خسته شدم میگم طلاق میگیرم اما بخاطر پسرم نمیتونم اگه خانوادم بدونن اینجور بابام طلاقمو میگیر دیشب تا صبح دعوا میکردیم وکتک کار ی هرچی از دهنم اومد بهش گفتم اونم همین طور حرمت بینمون شکست یعنی به نظرتون میشه باز باهم زندگی کرد. تا نامزد بودیم خوب بود همیشه دوس داشت بامن باش اما از موقع عروسی اینجوری شده
یکی از نیازهای یک رابطه این هست که به استقلال طرف مقابل احترام گذاشته شود. داشتن روابط اجتماعی یکی از ضروریات هر شخص است، الان ایشان یکی از دوستانش را از دست دادند. در این برهه نیاز دارند بیشتر کنار هم باشند، کنار هم سوگواری کنند، با همدیگر همدلی کنند. اما در جایی که نیاز به استقلال ایشان در حدی است که به نیاز های رابطه بی توجهی می کنند، با شما وقت مشترک ندارند، محدودیت ها را زیر پا می گذارند، باید در یک فرصت مناسب بدون دعوا و درگیری، خشم و عصبانیت با ایشان صحبت کنید و محدودیت ها را مشخص کنید. حتی قوانین و محدودیت ها را می توانید روی کاغذی بنویسید و امضا کنید و مدتی در جایی بچسبانید. و از غر و لند کردن پرهیز کنید و خودتان را خسته نکنید.
این افراد در کودکی هم محدودیت ، نظم و قوانین نداشتند و در خیلی جا ها آسیب این بی نظمی را دیدند. خیلی از مواقع این ها دوست دارند طرف مقابل کسی باشد که به اینها سر و سامان بدهد. وقتی نتایج مثبت داشتن قوانین و محدودیت ها را ببینند ، این رفتار در آن ها تقویت می شود. و رابطه شما متعادل تر می شود.
با سلام بنده خانمی هستم بیست ساله شوهری دارم که مشروب مصرف میکنه اقدم به خودکشی کرده رفیق بازه و توجهی بهم نداره میخواستم بدونم آیا طلاق گرفتن از همچین آدمی درسته؟
کسی که اعتیاد به مواد یا الکل دارد، زیاد می خوابد، خودش را به شکل افراطی درگیر فعالیتی می کند، مثل کار یا وقت گذراندن به شکل افراطی با دوستان، در کودکی آسیب دیده و برای فرار و اجتناب از دردهای دوران کودکی اینگونه عمل می کند. ایشان به درمان عمیق روان شناسی نیاز دارند تا با درد های دوران کودکی مواجه شوند. اقدام به خودکشی ایشان هم ناشی از مشکلات دوران کودکی است که ناکامی های حال حاضر ایشان هم این مشکلات را تشدید می کند.
شوهرم خیلی بهم بی توجهی میکنه میگه بهم گیر نده خانوادشم منو محل نمیدن اصلا باهام بیرون نمیره قبلاً تقریبا خوب بود ولی خیلی دارم اذیت میشم نمیدونم جدا شم یا ن تریاک میکشم عرق میخوره رفیق بازی میکنه جدید خیلی بهش شک دارم تا صبح بیرونه
سلام شوهرم اصلا خونه نمیاد همش میره بیرون با رفیق هاش. خیلی دارم باهاش کنار میام دوتا بچه دارم نمیدونم چکار کنم خسته شدم گاهی وقتا دوست دارم خودمو بکشم.
سلام وقت بخیر شوهر من رفیق بازه و سر همین موضوع بارها دعوا کردیم. تا یک هفته خوب میشه ولی بعد دوباره شروع میکنه یه دختر 8ساله دارم .رفیق بازی باعث بد اخلاقی شوهرم میشه. متوجه شدم که تریاک هم میکشن. باید چی کار کنم
سلام ممنون عزیزم.باهاشون صحبت کنید و بگید اگر همچین برنامه ای باشه زندگی دچار تنش میشه چون بنده با همچین قضیه ای نمیتونم کنار بیام.و مهمتر از همه اینکه فرزند دختر داریم که براش تبعات منفی داره
سلام همسر من متاسفانه به شدت رفیق باز ه به خواسته های من اهمیت نمیده خیلی خودخواه هم هست ووقتی لا رفقا شب نشینی میکنه معامله وریسک های بزرگ میکنه مدام از این شاخه به اون شاخه ميره من وبچه هام هم همیشه تنهاییم لطفا راهنماییم کنید خیلی ناامیدم. من خیلی از این وضعیت ناراحتم بیشتر اوقات به طلاق فکر میکنم اما دوتا بچه دارم واز حرف مردم میترسم متاسفانه توی زندگی برای انجام هر کاری فقط خودش تصمیم میگیره وبه حرف های من اهمیت نمیده اون خیلی هم آدم بدی نیست پدرمهربونیه برای بچه هام ولی فقط مشکلم رفیق بازیه
سلام بصورت منطقی در زمانیکه آرام هستند بشین و صحبت کن البته در حضور فرزندان نباشد . خواسته های خودتو خیلی شفاف مطرح کن بگو در صورت تکرار این وضعیت تصمیم جدی میگیری .ولی اقدام به کار اشتباه نکنی ببین طلاق گرفتن ممکنه بیشتر اذیتت کنه تو باید یه پشتوانه مالی برا تامین زندگی داشته باشی تا بتونی خونه ای اجاره کنی مایحتاج خودت و فرزندان رو تهیه کنی لطفا قبلش به این موارد فکر کن وگرنه زنذگی برات سختتر میشه بیشتر با گفتگو سعی کن مشکل رو حل کنی
سلام وقتتون به خیر.من یه ساله و سه ماهه عروسی کردم همسرم سربازه ما همدیگه رو دوست داشتیم و با مخالفت خانواده من ازدواج کردیم همسرم پسر خیلییی خوبیه دوستم داره تمام تلاشش بر اینه که ناراحتم نکنه ولی به دوستاش وابسته اس اما نه خونه کسی میره نه کسی خونمون میاره
توی کافه همو میبینند همسرم به بهانه قهوه خوردن روزانه میره اونجا حالت پاتوق داره براشون جز این هیچچچ مشکلی نداریم نسبت له دوران دوستی عقد و ابتدای ازدواج خیلیییی خوب شده ولی میخوام این حرکت کنترل بشه راهنماییم کنید خیلی باهمم رفیقیم همه چیزو بهم میگه ولی دوس ندارم راهنماییم کنید
سلام..من ده ساله ازدواج کردم شوهر بی مسعولی دارم که خیلی سرد و بی عاطفه است تمام مخارج زندگیم از راه قمار تامین میشه دوشب دوشب خونه نمیاد خیلی بهم سخت میگذره دو تا پسر دارم یه هشت ساله و یک شش ساله خیلی به جدایی فکر میکنم شوهرم همه چیزش رفیقاشه و با من خیلی سرد رفتار میکنه. حتی برای رابطه منم که پیش قدم میشم بیشتر وقتا بهم میگه دوست ندارم.
قمار بازی هم نوعی اعتیاد است و اعتیاد نوعی فرار و اجتناب از رنج های زندگی که به خصوص ریشه در کودکی ایشان دارد. شما ده سال ایشان را به این شکل دیدید و تغییری نکردند و نمی کنند. با خود بنشینید و مزایا و معایب رابطه را بررسی کنید. آنگاه اگر حمایت خانواده خود را دارید، خودتان درآمدی دارید و می دانید در آینده به تنهایی می توانید از پس نیازهای اساسی فرزندان خود که در کامنت قبلی به آن اشاره شده است ، برآیید، اقدام کنید.
شوهرم اول ماه 1بار میرفتن بیرون مشروب میخوردن تا ساعت 12تا1خونه بودن… حالا الان چند وقت میشه که هفته 1بار میرن بیرون بعد ساعت 3تا4 برمیگردن خونه. من خیلی عذاب میکشم شغل شوهرم نمایشگاه ماشین داره..در روز شاید با صدنفر برخورد کنه شوهرمن حتی سیگار هم نمیکشه… شما راهنماییم کنین که من باید چیکار کنم که شب بیرون نره… هر موقع میگه خانم امشب با دوستام شام هستیم بیرون من استرس میگیرم اعصابم خراب میشه. تا دیر وقت بیدار میشم هی براش زنگ میزنم بهش میگم کی میای خونه عصبی شدم دیگه بخدا نمیدونم چیکار کنم. بعد که میاد خووه بهم میگه شما چقدر زنگ میزنی جلو دوستام آبروم رفت. اونا خانم ندارن هیکس براشون زنگ نمیزنه. ولی گوشی من یگسره زنگ میخوره….. به نظر شما من بایستی چیکار کنم
شما با همسر خود بدون گریه کردن یا عصبانی شدن، با احترام و اقتدار صحبت می کنید و محدودیت ها را مشخص می کنید.
اول چند مورد از خوبی های ایشان را می گویید ، بعد عنوان می کنید که من ناراحت می شوم یا عصبانی می شوم وقتی می بینم تا دیر وقت منزل نیستید. دوست دارم بیشتر از ساعت مثلاً دوازده بیرون نباشید. و دوست ندارم این مسئله تکرار شود یا من بخواهم مرتب زنگ بزنم. دوست دارم به محدودیت های رابطه احترام بگذارید و باعث تخریب رابطه مان نشوید.
همسرم خیلی رفیق بازه خسته شدم اصلا توجهی به بچه هام نداره دخترم ۷ سال پسرم ۵ ساله است همسرم اصلا محبتی به آنها نمیکنه اکثر وقتش با دوستاشه مخصوصا شب بعد از کار میره با دوستاش خوش گذرونی و تا ساعت ۴ شب بیرونه خسته شدم هر کاری میکنم اصلا تغییر نمیکنه محیط خونه را اروم میکنم بهترین غذاهها را درست میکنم هر کاری میکنم که پایبندش کنم اما اصلا فایدا نداره تمام مسافراتش مجردی و با دوستاش بوده اصلا وقتی برای من و بچه هاش نمیزاره از اول زندگیمون همین بوده ده ساله ازدواج کردم هیچ وقت روی آرامش ندیدم پرخاشگر و عصبیه دست بزن داره زورگوه بجه هام هم آرامش ندارن جلو بچه ام داد میزنه منو میزنه فقط و فقط به فکر خوش گذرونی خودشه اصلا معنی خانواده و مسولیت پذیری را نمیدونه حتی یکبار با بچه هام بازی نکرده بی رحم و سنگ دله چندین بار ازش خیانت دیدم اما به خاطر بچه هام کوتاه اومدم دیگه خسته شدم به نظرتون طلاق راهشه تو را خدا کمکم کنید
هر انسانی ۵ نیاز هیجانی اساسی دارد که در رابطه با پدر و مادرش یا در رابطه با همسرش باید برآورده شود: ۱. نیاز به دلبستگی ایمن: نیاز به محبت، امنیت ، ثبات و پذیرش
۲. خودگردانی ، کفایت و هویت
۳. آزادی در بیان نیازها و هیجانات سالم
۴. خودانگیختگی و تفریح
۵.محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری
اکنون شما در این رابطه احساس امنیت ندارید، بی احترامی می بینید. محبت نمی بینید. البته فرزندان شما هم محبتی از جانب پدر نمی بینند و امنیت و آرامش ندارند.
احتمالا در کنار چنین پدر خشنی کودکان نمی توانند از احساسات و نیازهای خودشان بگویند و همدلی و حمایتی دریافت نمی کنند.
وقت مشترک و تفریح در رابطه با همسر ندارید. همچنین نسبت به این نیاز کودکان هم بی توجه است.
در رابطه با شما محدودیت ها را زیر پا می گذارد، قوانین خانه را رعایت نمی کند و تا دیر وقت بیرون می ماند، خیانت می کند و با اعتراض شما هم خشونت به خرج می دهد و با این سبک می خواهد الگوی فرزندان شما باشد. حال خود شما بررسی کنید ، ببنید این پدر کدام نیاز کودکان را برطرف می کند؟ آیا فقط درآمدی دارد و نیازهای اولیه کودک را برآورده می کند؟ این پدر در حال حاضر و آینده چه آسیبی برای این کودکان دارد؟