برخورد با مادر پرتوقع
من خانوم ۳۰ سالمه و ۱۱ساله متاهلم. توی یک خانواده ۵ نفره بزرگ شدم و بچه بزرگ خانواده هستم. دوتا برادر کوچکتر از خودم دارم. مشکل من با مادرمه. چند باری به خودکشی فکر کردم وبه خاطر اینکه دوتا دختر هشت و شش ساله دارم از خودکشی منصرف شدم.
مادرم خیلی اذیتم میکنه. نه عید نه تولد نه هیچ مناسبت دیگه ای نگذاشته من شاد باشم. اگر مادرم رو به خونم دعوت کنم نمیاد. همش از من توقع مالی داره که ساپورتش کنم. همش توقع داره من برم خونشون و در هفته چند شب بمونم بدون شوهرم.
هر روز پیام های فحش و توهین برام میفرسته بدون هیچ دلیل خاصی. اگر بر خلاف میلش عمل کنم هرچی از دهنش دربیاد رو به من میگه.
با پدر و داداشامم چندان رفتار خوبی نداره منتها چون من جدا زندگی میکنم خیلی روم فشار زیادی هست. مدام از خونم که از نظر خودم عالیه موقعیت مکانی عالی شرایطم عالی وسایلای خونم تازه و جدید هستن ایراد میگیره. دایم میگه مگه کی هستی. فکر میکنی آدم شدی. همش بهم میگه ۱۱ساله ازدواج کردی هیچی نداری این درحالیه که وضعیت من چند برابر بیشتر و بهتر هستش.
من خونم رهن هستش و همش بهم میگه مستاجر درحالی ک خودشم مستاجره.
خیلییییی کلافم خیلی حالم بده. بعد از همه این رفتارها وتوهین ها توقع داره من درکش کنم و ناراحت نشم. هر چی میگه بگم چشم .فاصله خونه من و مادرم چند دقیقه بیشتر نیست و ازم میخواد هر رووووز سر بزنم و من نمیتونم. شوهر من کارمند ساده است و توقع داره چند میلیون بهش قرض بدم و پس نگیرم. دوباره هر چقدر خواست بهشون بدم و پس نگیرم. شغل پدرم آزاده ولی خداروشکر دستشون به دهنشون میرسه. دختر من مدرسه میره کلاس زبان میره. من به مادر و پدرم گفتم هفته ای یک روز میام و بهتون سر میزنم ولی مامانم قبول نکرد.
پاسخ مشاور به سوال برخورد با مادر پر توقع و بی منطق
میفهمم که چقدر در شرایط سختی قرار گرفتید. مادران کسانی هستند که ما سعی می کنیم به واسطه آنها خودمان و دنیای درونی و بیرونی مان را بشناسیم. اما به نظر می آید مادر شما به جای اینکه سعی کند دنیا را برای شما جایی امن کند، میخواهد ناامنی های خودش هم به واسطه شما برطرف کند.
به نظر می آید به جای اینکه مادرتان برای شما والد باشد، انتظار دارد شما برای او والد باشید و زخم های درونی او را برطرف کنید. دقیقا رفتارهای مادرتان رفتارهای یک کودک است و به دنبال رفع نیازهای درونی خود است. مادر شما می ترسد از اینکه بتوانید مستقل عمل کنید و به او نیاز نداشته باشید. به همین خاطر با حرف هایش به شما این حس را می دهد که به اندازه کافی خوب نیستید یا نمیتوانی بدون من از پس مشکلات بر بیایید.
شما فرد توانمندی هستید شما یک مادر و همسر هستید و به خوبی این شرایط را مدیریت کردید. خیلی سخت است که مدام یک نفر به شما بخواهد اثبات کند که کافی نیستید.
درست است شما در قبال مادر و پدرتان وظایفی دارید اما اینکه بخواهید برای مادرتان حکم یک والد را بازی کنید،در این صورت از خودتان و زندگیتان مراقبت نکردید. شما واقعا تحسین برانگیز هستید که با وجود اینهمه حس منفی که از مادرتان گرفتید بازهم انقدر توانمند عمل کردید.
مطالب مرتبط: علت تنفر دختر از مادر
روش رفتار با مادر پرتوقع
- 1-نیازی نیست مطابق با نیازهای مادرتان زندگی کنید. شما یک خانواده جدید تشکیل دادید و اولویت شما خانواده خودتان است. هر آنچه فکر می کنید برای خودتان و خانواده تان بهتر است را انجام دهید. هیچ لزومی برای ایجاد بحث نیست. آن چیزی که با توجه به شرایطتان به نظر درست می آید را مطرح کنید؛ اما اگر آن چیز مورد قبول مادرتان نبود دلیلی ندارد سعی کنید حتما رضایت او را به دست آورید.
مثلا: مادر عزیز من، من با توجه به اینکه خودم مادر یک فرزند و مسئولیت هایی دارم بیشتر از یکبار در هفته نمیتونم به شما سر بزنم. خیلی دوست داشتم بیشتر اینکار را کنم اما برایم مقدور نیست.
یا در مورد تقاضای پول: مامان جان، همانطورکه میدونی ما خودمان مستأجریم و یک دختر 11 ساله دارم که نیازهای مختلفی دارد. باید هزینه نیازهای او را تامین کنم. اگر در توانم بود مطمئن باشید دریغ نمی کردم. خداروشکر پدری داریم که توانایی مالی دارد و احتیاجی به کمک مالی من نیست.
- 2-تا جایی که برایتان مقدور است در مورد مسائل زندگی تان با مادرتان مشورت نکنید. اینکه مادرتان چه نظری در مورد نحوه برخورد شما با مشکلات دارد اهمیت ندارد.
- 3-در مورد احساسات و خواسته هایتان با مادرتان صحیت کنید: مثلا وقتی شما از من انتظار داری که چند روز همسرم را تنها بگذارم و پیش شما بیایم احساس می کنم فقط به خواسته های خودتان بدون در نظر گرفتن شرایط من توجه میکنی. شما ممکن است احساسات مختلفی در این زمینه داشته باشید.
- 4-با همسرتان در مورد مسائل و مشکلاتتان صحبت کنید. بگذارید احساساتتان صحبت کنند و کسی شما را تنها بشنود بدون اینکه قضاوتتان کند. میتوانید قبل از صحبت این درخواست را از او داشته باشید که فقط می خواهم مرا بشنوی.
- 5-میدانم مادرتان با رفتارهایشان شما را مستأصل می کند و احساس گناه را به جان شما میاندازد اما دلیلی برای عذاب وجدان یا احساس گناه نیست. شما هر کاری که بتوانید برای خانواده مادری تان می کند اما نه به قیمت آسیب زدن به خودتان. شما در نقش یک دختر فرزند بسیار خوبی هستید و همینگونه که هستید عالی است سعی نکنید بیشتر از این باشید تا چیزی را به مادرتان اثبات کنید.
با مادر بی احساس چگونه رفتار کنیم؟
من احساس میکنم مادرم اختلال روانی مرزی داشته باشه. علاوه بر این بین منو برادرم خیلی فرق میذاره. اصلا هیچ احساسی نداره هیچ وقت فکر نمی کردم مادرم اینجوری باشه. همیشه فکر میکردم طبیعیه و احساس خیلی بدی نسبت به خودم داشتم و دارم. مادرم همیشه واکنش های خیلی تندی دارند. از وقتی یادم هست یک خاطره حتی یک خاطره از محبت اون نسبت به خودم ندارم. مادرم حتی خودش رو هم دوست نداره ولی هم اینکه چرا مادر من اینطوریه برام خیلی سخته. اصلا احساساتش رو بروز نمیده. هر لحظه یک اخلاق داره، دائما عصبی هست، اصلا معنی عشق و محبت رو نمی دونه. من نمی دونم باهاش چجوری رفتار کنم. همیشه بهش محبت می کنم ولی از محبت کردنم به خودش ناراضی هر کاری می کنم احساس بدی بهم منتقل میکنه. احساس ناکافی بودن دارم. اصلا عیوب خودش رو نمی بینه و دائما بهم بی احترامی میکنه و برای هیچ چیزی برام احترام قائل نیستن حتی برادرم هم از اون یاد گرفته و بهم بی احترامی میکنن
پاسخ مشاور به پرسش ” با بی مهری مادرم چه کنم “
حس و حالتون رو کاملا درک میکنم و بهتون حق میدم که از مادرتون عصبانی و ناراحت باشید. همه ما از والدین خود انتظار داریم ما را بی قید و شرط دوست داشته باشند. میفهمم رفتار مادرتان چقدر شما را آزار می دهد و به این خاطر احساس ناامیدی می کنید. اینکه مادر شما نمی تواند با شما به درستی برخورد کند به معنای بد بودن شما نیست؛ بلکه متأسفانه در اغلب موارد رفتارهای غلط ما ناشی از این است که خودمان هم قربانی رفتارهای غلط والدینمان هستیم و نگرش هایی در ذهن ما ایجاد میشود که این باورها و نگرش ها، رفتارهای ما را هدایت میکند.
تا زمانی هم نخواهیم و سعی نکنیم از چرخه و زنجیره خودمان را نجات دهیم این قصه ادامه دارد. ممکن است رفتار مادر شما به معنای دوست نداشتن شما نیست بلکه خود او هم یک قربانی است. اینکه در ذهن او چه چیزی می گذرد نمیدانیم اما رفتار اشتباه مادر خود را به معنای دوست نداشتنی بودن خودتان تلقی نکنید.
همانطور که خودتان اشاره کردید ممکن است نارضایتی مادرتان نسبت به خودش باعث ایجاد چنین رفتاری شود. ممکن است شما مادرتان را به یاد زندگی نزیسته خودش بیندازید و از این موضوع مضطرب شود و باعث میشود مدام بخواهد به شما انتقاد کند یا به شما احساس بی کفایتی بدهد در حالی که احتمالا اینها احساسات مادرتان نسبت به خودش است. مطمئن باشید مادر شما قصد آزار شما را ندارد و بپذیرید که او هم به نوعی زخم خورده است. سعی کنید دلایل رفتار او را بیابید و آن ها را درک کنید.
- شما نمی توانید مادر خود را تغییر دهید؛ شما فقط می توانید او را همانطور که هست بپذیرید ، میفهمم سخت است اما شما فرد توانمندی هستید. روی خودتان تمرکز کنید، تمرکز حواس و تنفس عمیق را تمرین کنید و ممکن است متوجه شوید که رابطه شما با مادرتان در طول مسیر بهبود می یابد. اگر اینطور نیست، حداقل روی رشد فردی خود سرمایه گذاری کرده اید. سلامتی و امنیت خود را به خطر نیندازید. مادر باید الگو باشد، اما گاهی اینطور نیست.
- اگر احساس میکنید مادرتان توانایی پذیرش احساسات و ناراحتی های شما را دارد با او صحبت کنید و مطرح کنید که نوع برخورد مادرتان در شما چه احساساتی را بیدار میکند چرا که در خیلی از مواقع ما نمیدانیم چه رنجی را در فرد مقابل ایجاد می کنیم.
- اگر نمیتوانید ناراحتی هایتان را بامادرتان در میان بگذارید، برای او نامه بنویسید و هر آنچه دوست دارید به او بگویید را بنویسید و اگر صلاح میدانید به او بدهید.
- اگر رابطه شما با مادرتان بر سلامت روانی و خلق و خوی شما تأثیر می گذارد، می توانید همیشه در این مورد با فردی صحبت کنید. صحبت با دوستان یا خواهر و برادر منبع خوبی برای حمایت است. یک خواهر یا برادر می تواند مشاوره بدهد یا حتی با هم ارتباط برقرار کند. یک دوست می تواند از شما حمایت و راهنمایی کند و باعث شود کمتر احساس تنهایی کنید.
- اگر می توانید مادرتان را ببخشید. بخشش شما را از رنج و کینه ای که نسبت به مادرتان دارید رها می کند. اگر اجازه دهید، خشم می تواند شما را از بین ببرد و روابط دیگرتان شروع به آسیب ببیند. تحقیقات نشان میدهد که بخشش میتواند با کاهش علایم افسردگی، اضطراب و سایر نگرانیهای سلامت روان بر سلامت روان شما تأثیر مثبت بگذارد. حتی نشان داده شده است که باعث کاهش مشکلات سلامت جسمی و کاهش میزان مرگ و میر می شود. ما متوجه هستیم که این همیشه آسان نیست.
- یک مشاور حرفه ای می تواند به شما کمک کند چگونه ببخشید. در واقع، حتی نوعی درمان به نام «درمان بخشش» وجود دارد که میتواند به شما کمک کند چگونه رنجش و زودرنجی را رها کنید. لزوماً شامل احساس همدردی با مادرتان یا احیای مجدد رابطه شما نیست. هدف درمان بخشش این است که به شما کمک کند تا از دردها شفا پیدا کنید، نه تبرئه شخصی که به شما صدمه زده است. یک مشاور حرفه ای می تواند به شما کمک کند تا احساسات خود را بهتر درک کنید و به شما کمک کند بر ناامنی های مربوط به رابطه خود با مادرتان غلبه کنید. آنها همچنین ممکن است بتوانند به شما کمک کنند تا رابطه با مادرتان را احیا کنید.
رفتار با مادر بی احساس و بی عاطفه
به یاد داشته باشید شما همواره خودتان را دارید.اگر مادرتان نمیتواند برای شما ارزش قائل شود، شما خودتان را دارید. شما با ارزش و توانمند هستید؛ به توانایی های خودتان ایمان بیاورید و در راستای اهدافتان حرکت کنید. مهمترین چیزی که باید به خاطر داشته باشید این است که رفتار مادرتان بازتابی از ارزش شما نیست، بلکه در عوض منعکسکننده مبارزات خودشان با عشق و روابط است. بیزاری مادرتان از شما، اگر واقعا وجود داشته باشد، چیزی در مورد شخصیت یا ارزش شما نمی گوید.
اگر مادرتان واقعاً با شما مشکل دارد، به او مربوط می شود نه شما. او باید خودش به این موضوع رسیدگی کند.حتی دانستن اینکه این موضوع به شما مربوط نیست، ممکن است آسیب شما را کمتر نکند. به همین دلیل، چه به تنهایی و چه با مادرتان ممکن است از مشاوره حرفه ای بهره مند شوید. اگر فکر می کنید ممکن است کاری برای ایجاد این مشکل انجام داده باشید یا اگر برای مقابله با این وضعیت به کمک نیاز دارید، می توانید برای پردازش احساسات خود و یافتن راهی سالم برای عبور از درد از مشاوره حرفه ای استفاده کنید.
ممنون از توجه و همراهی تان
با آرزوی خلق احساس خوب برای خودتان
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
سلام وقتتون بخیر خسته نباشید ۲۸ ساله هستم یک موضوعی که از کودکی من رو ازار میدید وهنوز که خودم یک بچه دارم و مادرم فوت شده ولی برای من هنوز مثل یک گره باز نشده هست.و خاطرات کودکی من رو ازار میدن .از وقتی که به یاد دارم مادرم من رو دست خوهار های بزرگترم میسپرد و نه محبت و نه توجهی داشت و کاری ندارم که چه قدر بامن بدرفتاری میکردن ولی چیزی که بیشتراز همه ازارم میده اینه که از وقتی که دختر بچه ۴ یا ۵ ساله بودم تا وقتی که نوجوان بودم و بعدش من از مادرم درخواست محبت میکردم که چرا به من محبت نمیکنی چرا به من توجهی نداری در کودکی به این صورت که موهامو بباف و نوازشم کن و در نوجوانی با گلایه وحرف و حتی گریه حتی داد و بیداد ولی همیشه بلااستثنا جوابش اولش سکوت و بی اعتنایی انگار که نمیشنید و بعد که ادامه میدادم و تکرار میکردم داد میزد که اعصابمو خورد کردی بسه وحال و حوصله ندارم حس میکردم چه قدر همیشه خودمو خواستم براش بی اهمیتم وبعد به گریه میافتاد که چی از جونم میخوای و شروع میکرد به نفرین کردن خودش و بهم عذاب وجدان میداد و شاید ۱۳ ۱۴ ساله که دیگه ازش نپرسیدم چرا محبت نمیکنی .خیلی جاها فداکاری کرد خیلی کارها برام کرد ولی این هنوزم ازارم میده
وهنوزم براش جوابی نگرفتم الان که خودم بچه دارم به این فکر میکنم کع شاید گاهی عصبی بشم و رفتار بدی کنم ویا حتی بی اعتنایی که عمدی نبوده ولی اگر به روم بیاره و یا درخواست عاطفی داشته باشه عذاب وجدان تا چند روز رهام نمیکنه و حاضرم جونمو براش میدم پس چرا مادر من اینطور نبود با اینکه ازش میخواستم به زبون میاوردم که اینطور با من رفتار کن و محبت کن متوجه نبود دلیلش چی بود؟
سلام من یه اشتباه کردم به مدت ۴ماه مجازی با یه پسر ارتباط داشتم مامانم فهمید و…بعد الان بعد ۳سال هرکاری میکنم تحدیدم میکنه سر این قضیه
سلام، من یک مشکلی درباره ی خانواده دارم، منو خیلی تحت فشار مالی و روانی میزارند و همه می روز دوش منه و مادرم فقط منو دعوا مبکنه بهم حرفای خوبی نمیزنه و فحاشی میکنه و فقط با من اینجوری رفتار میکنه، من دارو مصرف میکنم سیتالوپرام، لیتیم، قرص خواب و کلونازپام و پرفرنازین، من همیشه برای حال خوب خودگ تلاش میکنم ولی آخرش همیشه حرفای غیر قابل تحمل نصیبم میشه اصلا کسی براش مهم نبست من گرسنم توی خونه یا تشنم فقط میخوان باشن تا کاراشونو بکنم و بعد میگن خرجتو میدیم در صورتی که روزی که من میرم بیرون ۵ج هزار تومن با منت به من میدن، و روزای بعدم میکن من که ۵۰ تومن بهت پول دادم، الانم مثل همیشه از بیرون برگشتم و حرفای خیلییی بد نصیبتم شده و چون قرص میخورم بهم میگن روانی، من بابام زندانه و از لحاظ مالی هیچچچ مشکلی نداره مامانم خودش از اولش مستقل بوده ولی من تا وقتی که توی این جو خونه هستم حس میکنم خوب نمیشم، شما بگید من چیکار کنم
مشکل من دررابطه بادخترم هست،ایشون متولد۶۳،فوق لیسانس ریاضی کاربردی،شغل شو حسابدار،مجردند.ازسن ۳۵ سالگی به بعدگفتنددیگه قصدازدواج ندارم یاچنانچه خواستم ازدواج کنم به شیوه سنتی نباشه.درحال حاضرطبقه بالای منزل خودمون به صورت کاملا مستقل زندگی می کنه.قبلاعصری که ازکارمی اومدپایین براناهار ،سرصحبتی رابازمی کردودنبال بهانه وعصبانی شده می رفت بالا،تااین که چندماهی هست که دیگه پائین هم نمی یاد.من به این نتیجه رسیدم که شماروبهش معرفی کنم ولی توجه نمی کنه نه به روانشناس مراجعه می کنه نه رفتارش روعوض می کنه،حتی زمانی هم که جایی حرفی اشتباه زده باشه به هیچ عنوان عذر خواهی نمی کنه.رومن بیشترحساسه تاپدرش،نوگفته نمونه ایشون روهم باپرخاشگری ازخودش می رنجنه.لطفا راهنمایی کنید.
سلام مادم از بچگی به حرفام گوش نمیکرد به من بی محلی میکنه دختر داماداش هرچی بگن قبول میکنه ولی من حرفی بزنم میگه تو نمی دونی درددل میکنم میزاره میره خیلب افسرده شدم اصلان دوسش ندارم دیگه بود نبود هیچ کس برام مهم نیست الان 32سالمه مادرم دوس ندارمشدلم خیلی پره
مامانم منو از بچگی دوست نداشت و همیشه مغازه همه جا میفرستاد. الان بیست و هشت سالم هست و هیچ خواستگاری هم ندارم از سن ۱۸ سالگی تا الان منشی یه مطب بودم ولی با اینکه همه پولمو میدادم مامانم بازم اجازه نمیداد باشگاه یا استخر اینا برم میگه بدرد نمیخوره ولی یه آبجی بزرگ تر از خودم دارم همه دوستش دارن مامانم همیشه خرج میکرد براش همه کلاس هارو رفته کلا دختر مذهبی هست بخاطر همین مامانم و بابام خیلی دوستش دارن و من حتی غذا هم درست میکنم مامانم میگه تو به گوه آبجیت هم نمیرسی ….این همه سال تحمل کردن این فرق گذاشتن رو گفتم بالاخره ازدواج میکنه میره من میشم دختر خوب خانواده الان دو سال هست رفته ولی اوضاع من بدتر شده همه تلاشمو کردم ازم راضی باشن نمی نمیشه ….چند سال قبل میخواستم با قرص بمیرم ولی حتی خدا هم ازم بدش میاد بالا آوردم و فقط سرگیجه داشتم …نمیدونم چیکار کنم که حالم خوب بشه …هر شب با گریه میخوابم و سال هاست این داستان ادامه داره …میترسم اگر ازدواج هم کنم بد بختیم ادامه داشته باشه ….اسم من نسرینه و اسن آبجیم شیرین …بعد مامانم میگه شیرین عسل نسرین تلخ عادت کرده……مشاور رفتم میگه کسی که با مامانش مشکل داشته باشه مشکل روانی داره ….ولی من از وقتی بدنیا آمدم یادم نمیاد مامانم منو بوسیده باشه یا بغل کنه در حالی که با آبجیم و داداشام خوبه رفتارش …بعضی وقتا میگه از قیافت خوشم نمیاد چون نوزاد بودم زیاد گریه میکردم بنظر من دلیلش بی خود هست …چیکار کنم که زود تر بمیرم و اذیت هم نشم
سلام ،مشکل من بامادرم اینه که ازبچگیم کلا یادندارم من روبغل کرده باشه یامحبت کرده باشه هیچی!فقط یادمه دخترخاله هام رو مدام براشون کادومیخرید وبغلشون میکرد ومحبت میکردبهشون،الان که ۲۳سالمه هم همینه محبتاش فقط برای خاله هام ومادربزرگمه،خیلی احساس تنهایی میکنم مادرمن توی خونه سرد وعبوسه وجرات ندارم بخندم حتی همش توی اتاقمم،فقط ب فکراستقلالم اماحالم خوب نیست هیچ حمایتی ندارم ازنظر مالی وعاطفی هیچی!فقط پدرمو داشتم که اونم ازبس مادرم توی گوشش ازبدی من گفت دیگه اهمیتی نمیده،مادرم بشدت ب من حسادت میکنه دوست نداره چیزی بخرم خواستگارهای خوبمو ردمیکنه وبعدا پدرم ب گوشم میرسونه میگم چرا ردکردی خواستگارمو؟میگه چون میخوام درس بخونی خوب(درصورتی که اصلا وابدا بفکردرس من نبوده ونیست هیچوقت!)کلا بی تفاوته نسبت ب من خودم بزرگ شدم ازهرنظر لطفا کمکم کنید?
مادرم ۷۱ سالشه ،۱۰ تا فرزند داره ،تو این ۱۰ فرزندش ،۸ تامون همه جوره بهش میرسیم هرکاری از دستمون بر بیاد انجام میدیم براش ،منتها هیچوقت راضی نیست،توقعات زیادی داره ،همیشه انگار ازت طلبکاره، اون دو فرزندی که کمتر بهش اهمیت میدن ازشون راضیتره، من مجردم ۱۰ سالم هست رو پای خودم هستم و جدا زندگی میکنم ،جدایی هم بخاطر این بود ک تا تو خونش بودم همش منت و سرکوفت میزد، بجای اینکه به ما که بچه هاشیم برسه هرچی داشت قایم میکرد میزاشت برا مهمون. الان بخاطر چشمش که عمل کرده اوردمش پیش خودم. هیچی هم کم و کسر نمیزارم، منتها همش بهونه های الکی میگیره و میگه بچه های مردم در حق مادراشون خوبن مال من دشمنم هست، دلمو خیلی بدرد میاره، میریزم تو خودمو گریه میکنم این حرفاش روانیم کرده نمیدونم دیگ چیکار کنم از دست این رفتاراش ،از ایام جونی تا الان همچین رفتارای داره ،در ضمن پدرم ۲۱ ساله فوت شده، ما خیلی از لحاظ مادی و محبت سختی کشیدیم،الان که یکم وضع مالی با کار کردن خودم بهتر شده، که برا خوردنم نمیخام محتاج کسی باشم رفتار مادرم داره دیوونم میکنه. لطفا راهنماییم کنید
متأسفانه مادر شما از ویژگی های اختلال شخصیت خودشیفته برخوردار است که همواره با توقعات بی حساب خود باعث آزار شما می شود. این افراد از افراد ضعیف اصلا خوششان نمی آید. افرادی که زیاد به این ها خدمت می کنند، این ها را به چشم احمق نگاه می کنند. شما هر چه بیشتر به این ها محبت کنید، کمتر محبت دریافت خواهید کرد و بیشتر مورد حقارت ایشان قرار خواهید گرفت. پس باید در رفتارهای دو خواهر و برادر که پیش ایشان محبوب تر هستند دقیق شوید. بر احساس گناه خود غلبه کنید و عین همان دو با ایشان رفتار کنید.
من دختری هستم 37 ساله شاغل پدرم رو به تازگی 6 ماهه از دست دادیم و یک خواهر 32 ساله دارم. مادرم از وقتی بیاد دارم و از کودکی ام همیشه به شدت زودرنج و قهر میکنه تا قبل فوت پدرم ایشان دایره ی قهره مادرم قرار میگرفت و بعد فوت پدرم نوبت من و خواهرم شده که مرتبا سر هر موضوعی قهر میکنه و تا چندین ساعت فضای خونه رو سنگین میکنه گناه من و خواهرم چیه. مثلا یکی از موضوعات قهرش اینه امروز خواهرم گفت وقتی عطسه میکنی از دستمال استفاده کن ! مادرم فورا گریه کرد و گفت خدا کنه من پیر بشم اسیر شما نشم میخواید منو بندازید بیرون و خلاصه انقدددددد فضا رو سنگین میکنه که دعوا بشه. خیلی دوستش داریم اما درک نمیکنه من 6 ماهه بخاطر مادرم که تنها نباشه توی تخت خودم نخوابیدم و جام و بردم کنارش اما اون فقط دنبال قهر و سنگین کردن فضای خونه است. در ضمن بارها منطقی و دعوا و هر چیکه فکر کنید بهش گفتم که رفتار قهرت صحیح نیست اما دو روز خوب میشه و دوباره شروع میکنه خیلی خسته شدم
متأسفانه مادر شما مدت ها به این سبک عمل کرده و به خواسته خودش رسیده است. شما باید نسبت به رفتارهای ایشان بی تفاوت باشید، به روی خودتان نیاورید که از این سبک ناراحتید. شما ایشان را به حال خودش بگذارید و خودتان با هم خوش باشید. کم کم مجبور خواهد شد سبک خود را تغییر دهد.
وقتتون بخیر.مادر ۵۴ سالهای هستم و دخترم حدوا ۸ماهه ازدواج کرده،خیلی دوست نداره درمورد مساعل اقتصادی ازش بپرسم وکمی نگران هستم.سوالم اینه که چطور میتونم رفتارمنطقی و درستی با دخترم و همسرش داشته باشم که درست باشه؟
اگر فرزند شما و همسرش کار دارند، جای نگرانی نیست ، اگر بیکارند می توانید بگویید، فرزندم من نگران شما هستم و دوست دارم با من راحت باشید و اگر کم و کسری داشتید مرا در جریان بگذارید.
من با مادرم احساس راحتی نمیکنم یعنی نمیتونم احساسمو راحت بهش بگم چون باهام رفتار صمیمانه نداره و هرچی میگمو تبدیل به نصیحت و فوش اینا میده
وقتی مادرتان اصلا اهل گفتگو نیستند، بهتر است نامه محترمانه ای بنویسید و تمام احساسات و نیازهای خودتان را در قالب آن بیاورید.
من یه دانش آموز پشت کنکور هستم الان تو دوران عید جمع بندی برای من خیلی مهمه شرایط سخت هست واقعا مامانم نه خودش میره تفریح نه میذاره من درس بخونم یعنی بهم میگه بیا بیرون بریم تفریح من دو سه بار هم از دریم گذشتم باهاش رفتم وقتی دیگه قبول نمیکنم میگه الان درس خون شدی نه خودش میره تفریح نه میذاره من فکرم آزاد باشه برای درس خواندن چیکار کنم دوباره بخاطر توقعاتش یک سال پشت کنکور بمونم
با مادر صحبت کنید و بگویید مادر جان سعی کن در این روزهای حساس خودت را جای من بگذارید. وقتی زمان را از دست می دهم دیگر نمی توانم جبران کنم. من هم دوست داشتم مثل شما آزاد باشم و تفریح کنم، اما شرایط اجازه نمی دهد، دو سه باری هم همراهی کردم. فکر می کنم همین کافی باشد. لطفاً فعلاً با دوستان و اقوام تفریح کن تا زمان مناسب، من بتوانم همراهی کنم.
ببخشید من ۲۸ سالمه و ۲۸ ساله ک پدرم فوت شده ینی کشته شده من آخرین بچه ام ۱۰تا خواهر برادریم مادرم آنقدری ک اذیتمون میکنه ک حد نداره ن فقط ما بچه هارو بلکه عروس دامادا نوه ها فامیل جوری شده ک دلمدمیخاد بکشمش یک روز خوش از دستش نداریم چ کنم؟
همه شما خواهر و برادر ها باید بنشینید و مادر را راضی کنید که به روانپزشک مراجعه کنند. اگر راضی نشدند ، چندتایی با هم ایشان را می برید و برای مدتی در بیمارستان روانی بستری می کنید.
بعد ازدواج مادرم از من میخواد که بدون اجازه شوهرم ببرمش بیرون بخرم یا از نظر مالی کمک کنم میگه وقتی نمیتونم نفرین میکنه یکبار نفرین کرد بچه هات به حنجله نرسن من چکار کنم لطفا
پیداست مادر شما فرد خودخواهی است که با ترفندهای مختلف می خواهد به خواستههای خودش برسد. شما باید با ایشان گفتگو کنید و بگویید دوست ندارم بدون اجازه همسرم کاری بکنم و دیدش را نسبت به خودم خراب کنم، هر جا ضروری دیدیم من و همسرم با هم از شما حمایت می کنیم.
سلام وخسته نباشید من ۱۶ساله تلاش کردم تا با کارای خوانوادم کنار بیام اما متأسفانه اونا هرروز گستاخ تر و پر توقع تر میشن ،با اینکه من یه دونه دخترم منو اصلا دوست ندارن و فقط به برادرام میرسن خیلی خوردم کردن ،الان جلو شوهرم وبچه هام بهم فوش میدم دعوا میکنن ،منددیکه خجالت میکشم ،جلو بچهام دوست دارم بمیرن ،تصمیم گرفتم قطع رابطه کنم اخه پدر مادرم هم به شوهرم زنگ زدن گفتن دختری به اسمش نداریم ،باز من سر شکسته شدم باید چه کنم
من یک مادر دارم که دچار بدبینی میباشد و این یک مساله ژنتیکی در خانواده ایشان میباشد،مادرم سالها با بدبینی هایش پدرم رو آزار میداد که در نهایت پدرم از ایشان جداشد البته زمانی که دخترانشان ازدواج کردند و فقط پسرش درخانه پیش مادرش بود. (۳تادختر و یک پسر) بعد از پدرم بدبینی هایش سمت ما اومد، مثلا اگر مسافرت میرفتیم نسبت به همسران ما دختران، مخصوصا همسر من بدبین بود و میگفت ایشون فلان حرف رو زده پس منظورش این بوده و حتی خیلی فجیع تر میگفت شوهر تو نسبت به خانومهای دیگه نظر خاصی داره (همسرمن نسبت به بقیه بیشتر اهل شوخی هستند) و من خیلی ناراحت میشدم،این موضوع را همسرم هیچ وقت متوجه نشد ولی مادرم با رفتارهایش و تیکه پرانی هایش باعث ناراحتی او و همه جمع میشد و فقط من و خواهرانم این موضوع را میدونستیم و پنهان میکردیم.
شما باید حریم ها و محدودیت های خودتان را مشخص کنید و محترمانه از مادر درخواست کنید، اگر نظری هم نسبت به دیگران و به خصوص همسران شما دارد، فقط در دل خودش نگه دارد و پیش شما و دیگران مطرح نکند. در غیر اینصورت مجبور خواهید شد، ارتباط خود را محدود کنید.
سلام وقت بخیر خلاصه بگم تورخدا کمکم کنید من داماد شدم و مادرم وخواهرم پول های بابام که واسه جهزیه من گذاشته بود کنار به باد دادن، بعدش زندگیم سر جهزیه مشکل خورد واخرشم جدا شدم، باز بعد اون موضوع خوهرم ومادرم چون بابام بازنشسته بود وام برداشتن باز قسط هاشون ندادن، و مادرم از من سو استفاده میکنه واز من پول میگیرن دگه پس نمیدن، چندماه پیش خواهرم با مادرم دست به یکی کردن ومنم چون دلسوز هستم وبابامو خیلی دوستدارم امدن گفتن 40میلیون بده باز هفته دگه میدیم باز گرفتن دگه ندادن اخه منکه خودم فسط دارم و بخاطر اونا ضربه هم خوردم چکار کنم من هیچکسی رو ندارم الان دگه بریدم اینا میدونن من بابامو دوستدارم اینجوری میکنن، تورخدا اگه راه حلی هست بگین یا زنگ بزنید بخدا دلم میخواد بمیرم دگه از دستشون. مادرم معلوم نیست پول های بابامو چکار میکنه وهرماه کمبود بوجه میارن ومنو بدبخت کردن بخدا بریدم از دستشون نمیدونم فرار کنم برم یانه باز دلم به حال بابام میسوزه
شما باید بر احساس دلسوزی خودتان غلبه کنید، مادر و خواهر شما، شما را خیلی خوب شناختند و دارند از این خصوصیت شما سو استفاده می کنند. دیگر بعد از این هر چه کم آوردند، شما اصلا به روی مبارک خود نمی آورید ، پدرتان هم یک ماه سختی می کشد . از طرفی پدر یاد می گیرد تمام دار و ندارش را دست مادر و خواهر تان ندهد و هم خواهر و مادر شما یاد خواهند گرفت مدیریت کنند و متوجه خواهند شد، شما منبع لایزال ندارید.
من دو ساله ازدواج کردم تو این دو سال مامانم خیلی تو زندگیم دخالت کرده من بخوام برم مسافرت یا جایی دعوا راه میندازه یا خونم نمیاد حتی اگه بیاد بهونه های مختلف میاره و سرش تا دو ماه بحث میکنه و شدیدا دعوا راه میندازه بخاطر همین با همسرم به شدت به اخلاف خوردیم از هم بدمون میاد جایی نمیریم خانوادمم نمیان یعنی اعضای خانوادمو ازم سرد کرده دوست ندارن بیان
من ۳۸ ساله هستم و ۱۹ساله ازدواج کردم و دو فرزند دارم ۱۷ ساله پسر و دخترم ۸ ساله. من تک دختر هستم فرزند سوم و سه برادر دارم .از وقتی ازدواج کردم و شاهد تبعیض از طرف پدر و مادرم بود .بین فرزندان من و فرزندان برادرهام .اگه تنها بودیم خیلی بهمون محبت میکرد ولی اگر اونا هم بودن اصلا انگار مارو نمیدید.خیلی عذاب میکشیدیم. همه ی کارها و خونه تکونی هاش با من بود اما انگار نه انگار .فقط گاهی اوقات پول میداد و تاکید میکرد اونا نفهمن .همیشه پشت سرشون حرف میزد و وقتی میدیدشون احترام و احترام .حالا هم مدتیه تصادف کردن .همه ی کارهای بیمارستان و مراقبت با من بود دریغ از یک تشکر خشک و خالی .تو رو خدا راهنماییم کنید.نه دل رفتن به خونشونو دارم نه دلم میاد نرم .دچار دوگانگی شدم .با هزار امید میرم کارهاشونو میکنم احترام میکنم .یه بار نمیگه دخترم خیر ببینی .اما عروسهاش کوچکترین کاری انجام بدن پیش همه تعریف و تمجید و دعای خیر براشون میکنه
متاسفانه تکریم پسرها در برخی خانواده های ایرانی یک موضوع فرهنگی است. در گذشته پسرها کار می کردند و به نوعی حامی و نان آور بودند. همچنین عصای پیری پدر و مادر بودند. متاسفانه این ذهنیت هنوز در برخی خانواده ها وجود دارد. با اینکه بسیار دیده شده در ایام مریضی و پیری ، دختران بیشتر دلسوزی کرده اند و پسرها بیشتر طلبکار شده اند، اما همچنان به این سبک خود ادامه می دهند. شما با برادران خود صحبت می کنید و در ایام نیاز والدین به نوبت سراغ والدین خود می روید.
من دختر 30 ساله وحسابدارم ,متاسفانه مادرمن خیلی گیر میده و تاالان هم مستقل در رفت و آمد نیستم و هرجا برم باید اجازه بگیرم؛ یه وقت ها اصرار به حرف های خودش داره و درصورتی که من همیشه بهش راست گفتم ولی مجبور میکنن آدم رودروغ بگم ؛ از بچگی خیلی نذاشتن با بقیه ارتباط بگیرم و الان هر چی میگذره سختی زندگی رو باهاشون بیشتر حس میکنم و اینکه اجازه تنها زندگی کردن رو هم ندارم
متاسفانه مادر شما به دلایل زیر استقلال را از شما گرفته است: ۱. نیاز هایش در رابطه با پدرتان برآورده نمی شده است ، خودش را زیادی به شما چسبانده است. ۲. در کودکی خودش زیاد حمایت نگرفته و تقریباً رها بوده ، برای جبران ، از شما حمایت افراطی کرده است. ۳. فرد بسیار بدبینی است، یعنی خودش در کودکی آسیب دیده بوده و اجازه نداده شما با دیگران ارتباط برقرار کنید.
پس با توجه به باورهایی که در کودکی در ایشان شکل گرفته، باورها باید به چالش کشیده شوند. مثلاً اگر اعتقاد دارد که شما بیرون رفتید ممکن است اتفاقی برای شما بیفتد، ماشین به شما بزند. بگویید مادر عزیز گربه ها مواظب خودشان هستند که ماشین بهشان نخورد، چطور من سی ساله نمی توانم؟
اگر نسبت به افراد جامعه بدبین است ، بگویید بیا با هم تو اینترنت جستجو کنیم ببینیم کسانی که آسیب دیدند، چند درصد از جانب خانواده های خودشان بوده است و چند درصد از سمت افراد غریبه بوده است؟ آیا همه افراد جامعه خطرناک هستند ؟ بیش تر خطرناک ها در زندان هستند، در سطح جامعه که رها نیستند. تازه مگر من سی ساله هیچ مهارتی ندارم که بتوانم از خودم دفاع کنم یا تحت تأثیر کسی قرار نگیرم؟ ما هم یکی از افراد جامعه، آیا ما به دیگران آسیب می زنیم؟ تازه مادر گرامی من زیر دست شما تربیت شدم ، یعنی به تربیت خودت باور نداری؟ خودت کار و زندگی نداری که هر لحظه دنبال من باشی؟ از چه چیزی نگران هستی؟ اگر اینقدر نگران هستی بهتر است به یک روانشناس مراجعه کنید و اجازه دهید ما هم نفسی بکشیم.
سلام، من یه برادردارم که 28سالشه ویه خواهر 40ساله،خودم هم 35.مادرم ازاول همش به برادرم میرسید چه ازلحاظ مالی چه محبتی، حتی پدرم هم به خاطر اون کنارمیذاشت، پدرم فوت شد، کلا همه داروندارشو داددست برادرم حتی کارت حقوقشو، هرچی به مامانم گفتیم بفرستش سرکاراینقدربهش نرس، گفت به شماربطی نداره وتو زندگیم دخالت نکنید، بعدازچندماه برادرم به خاطر اعتیاد ومصرف روانگردان رفتارای خوبی بامامانم نداشت حتی کتکش هم زده بود الان که به دردسرافتاده همش میگه دخترا ودامادا برام کاری نمیکنن بچه بزرگ کردم برای چی، حالا من از8صبح تا7شب هم سرکارم وقتی هم برمیگردم باید کارای خونه روانجام بدم، یه پسرچهارده ساله هم دارم، هروقت هم مشکلی برام پیش اومده مادر وبرادرم هیچ کمکی بهم نکردن، حتی برای انحصاروراثت هم مامانم میگفت دختراشوهرکردن باقیش برای منو وپسرمه. خلاصه کلا من وخواهرم رومرده فرض کرده بود، اماالان که به دردسرافتاده همش توقع داره دنبال کاراش بدوییم. بااین وجود باهاش کلانتری ودادگاه و…. رفتم حتی وقتی کتکش زده بود رفتم بردمش خونه خالش، الان میگه چرابهم نمیگی بیاخونه من، برادرم آدرسم رومیدونه میترسم بیاد آبروریزی کنه، ولی مادرم فقط توقعات بیجاداره، منم اون کاراش ازیادم نمیره به نظرشما کارمن اشتباهه، یااون واقعا ازلحاظ روحی بهم ریختم حتی سرکارهم حواسم به این چیزاس، میترسم برادرم بره درخونمون، مزاحم پسرم بشه همش نگرانم، چون تازگیا دکتر روانشناس هم گفته بایدبستری شه، امکان داره به کسی آسیب بزنه، واقعادلم میخاد فقط برم یه جایی که هیچ کدومشونو نبینم، حتی باعث مرگ بابام هم اینابودن اینقدرکه حرصش دادن، به نظرشما بایدچکارکنم، درضمن همه درددلاش باخاله ودخترخاله هاشه مامانم هیچی به مانمیگه، خوشگذرونیا وتفریحاش
متاسفانه مادر شما عدالت را بین شما برقرار نکرده و احساسات بدی نسبت به خودش در شما ایجاد کرده است. احتمالا این رفتار مادر دلایل متعددی داشته است. امکان دارد در فرهنگ ایشان پسرها عزیز تر بودند یا فکر می کرده، پسر اجاقش را روشن کرده و باید بیشتر حمایت کند تا فردای روزگار حامی ای برای خود داشته باشد، غافل از اینکه حمایت بی حد و مرز مانع شکل گیری خویشتن داری در فرد می شود و حتی فرد را طلبکار هم می کند. احتمال دوم: بر اساس نظریه فروید کودک در سن بین ۳ تا ۶ سال عاشق والد جنس مخالف خود می شود، این پدیده به مذاق مادر خوش آمده و خودش هم آن را تقویت کرده است. احتمال سوم: فرزند آخر خانواده بوده و بیشتر به او چسبیده است. احتمال چهارم رابطه خوبی با پدر شما نداشته، برادرتان را جایگزین کرده تا ناکامی های خود را ارضاء کند.
اکنون که مادر محتاج شما شده است باید در یک فرصت مناسب با ایشان گفتگو کنید و از احساسات خودتان بگویید و از حق و حقوقی که مادر نادیده گرفته و از رفتار هایی که باعث شده ناخودآگاه از وجود برادرتان هم متنفر شوید، در حالی که با یک رفتار متفاوت ایشان می توانستید از وجود برادرتان هم لذت ببرید. شما این را هم در نظر بگیرید که زمان کودکی شما، وقتی برادر نبوده مادر برای شما مادری کرده است. احتمالاً محبت کرده است. با شیوه تربیتی اش شما را سالم تر بار آورده اما بیشترین آسیب را به برادرتان زده است. پس در زمان اضطرار سراغ ایشان بروید، حمایت کنید به وظیفه انسانی خودتان عمل کنید.
من در یه خانواده ی پر از مشکل بزرگ شدم با یه پدرعصبی و مادر عصبی و پر از مشکلات با وضع مالی که زیاد جالب نبود ۶ تا بچه و پدر و مادری که همش دعوا داشتن نه خاله ی درست و حسابی نه عمه ی خوبی داشتم همش سختی و بدبختی و درد سر و بی کسی تا اینکه ۱۶ سالم بود به زور خاله و مادر به اسم اینکه شوهرخوبی گیرت اومده پولداره ازدواج کردم با مردی که بر خلاف خواسته ی خودم بود قد کوتاه سبزه پرخاشگر عصبی بداخلاق و خسیس و بی ابرو اصلا حرف زدنش با داد و بیداده نه محبتی دیدم نه عشقی نه سنگ صبور داشتم فقط زجر کشیدم الانم دو تا دختر دارم که دیگه بزرگ شدن و پدرم فوت کرد مادرم شب و روز میگفت دعا کنین بمیره حالا که مرده روانیم کرده همش توقع داره جرات ندارم مسافرت برم جرات ندارم بیرون برم همش بهم تیکه میندازه که تو زندگی بلد نیستی تو باید پدرشو در بیاری تو ساده ای به خودت برس یا مرتب باید پول بدم یا پیشش میرم گوشت و مرغ ببرم وقتی هم میاد پیشم بهترین پذیرایی باید بشه انقدر باید دروغ بگم میخوام جایی برم تا ناراحت نشه از همه چی باید خبردار بشه فقط کافیه بگم میخوام برم مسافرت مثلا با خانواده ی شوهرم میگه انشالله بریم فوری خودشو قاطی میکنه اگه گفتم میخوام مشهد برم تا شب هی گریه میکنه منم دوست دارم برم چرا نمیتونم یعنی از دلت درش میاره از طرفی اخلاقاش ناسازگاره و ضعف اعصاب فشارم بالا میره دو روز پیشمه چطور ببرمش مسافرت اصلا نمیشه باهاش کنار اومد نه با شوهرم میسازه نه بچه هام چه کارش کنم روانیم کرده نمیزاره راحت و مثله آدم زندگی کنم. کمکم کنین بگید چه کار کنم هم شوهرم بده هم مادرم و خانوادم هم بچه هام رفتاراشون رو مخمه خیلی تنهام و حرص و غصه میخورم هیجکی درکم نمیکنه از ۱۶ سالگی تا الان که ۴۰ سالمه فقط زجر کشیدم مادر درستی هم ندارم باهاش درد دل کنم بدتر میچزونت و بدبختیا رو تو سرت میزنه و از بقیه تعریف میکنه
متاسفانه پدر و مادر شما مشکلات روانی و مالی داشتند، نتوانستند اول بر مشکلات خودشان غلبه کنند. با همان مشکلات شش فرزند آوردند و به هر کدام نوعی آسیب زدند. خودشان بدون اینکه شما نقشی داشته باشید برای شما همسر انتخاب کردند. چون خودشان وضعیت مالی خوبی نداشتند فقط پول طرف را دیدند و چشم هایشان را بر بقیه ابعاد شخصیت ایشان بستند و دقیقا زندگی کودکی تان را برایت باز آفرینی کردند.
الان هم مادر با ترفندهای مختلف شما را زیر سلطه خودش گرفته است. در حدی که احساس خفگی کنید. باید محترمانه حریم ها را برایش مشخص کنید. وقتی می بینید گریه و زاری می کند و اجازه نمی دهد آب خوش از گلویتان پایین رود، نباید اجازه دهید عذاب وجدان دامن شما را بگیرد. باید حق خودتان را بشناسید، خودتان را در اولویت قرار دهید که با اخم و تخم همسرتان هم مواجه نشوید، پس نسبت به گریه و زاری های مادر بی توجهی می کنید. از سایر خواهر و برادر ها درخواست می کنید به نوبت هوای مادرتان را داشته باشند.
سلام. من دوتا خواهر و یه برادر کوچیک تر از خودم دارم. تو خونه ما همیشه دعواست.خواهر بزرگم ۱۵ سالشه. خواهر کوچیکم ۸سالشه و داداشم ۶ سالشه. اون دوتا کوچیکا خیلی باهم دعوا دارند و بخصوص اون خواهر کوچیکم حسود بازی درمیاره و شروع کنند دعواست. و یه جنگ بزرگ تو خونه راه میوفته. خواهر بزرگم هم خیلی موقع ها چون اون دوتا اذیتش میکنند عصبی شده و باهاشون بحث میکنه و دعواشون میشه. کلا خونمون یه محیطی شده که دلم میخواد فقط فرار کنم برم یه جا دیگه. مامانم و بابام از اخلاق اینا حال روحیشون خیلی بده. خودم ۱سال و نیم عقدم و فقط دلم میخواد عروسی کنم و فرار کنم از این خونه. خودم عصبی شدم. بد دهن شدم از بس از دست اینا و دعواهاشون خسته شدم. نمیدونم چرا اینا نمیخواند بزرگ بشند. هرچی بزرگتر هم میشند بدتر میشند. ترخدا منو راهنمایی کنید. عصبی شدم به شدت. یعنی همگی از دست اذیت کردن بچها پرخاشگر و عصبی شدیم. خیلی موقع ها مامانم میگند (دوراز جونشون) کاش میمردم اینقدر دعوا های شما رو نمیدیدم. منم چند وقته اصلا تمایل ندارم با خونوادم جایی برم چون همش حرص میخورم. یه مشکل دیگم اینه که مامانم خیلی به من وابستس. این وابستگیش حالمو بهم میزنه. یه چند روز منو نبینه زنگ میزنه میگه الا به لا باید بیای خونه تا ببینمت. یا خیلی با اینکه ازدواج کردم تو زندگیم دخالت میکنه . چه از اینکه بگه چیکار بکن چیکار نکن. یا اینکه بخواد ریز کارام و صحبتام با همسرم رو بفهمه. همیشه که پیشش میام بهم میگه خب چه خبر. شوهرت چیا بهت گفته. چیکارا کردید. شام چی خوردید. خونه مادرشوهرت که بودید چه خبر بود. اطلاع جدیدی ندادند. شوهرت در مورد ما چیا گفته. و… و خودم هم هر چی میام حرف نزنم به یه نحو دیگه از زیر زبونم میکشه. خیلی بدم میاد تو زندگی. خیلی بدم میاد تو زندگیم کنجکاوی میکنند. مثلا ببخشید اینو میگم ولی دخالت هاشون تا رابطه جنسی من و شوهرم هم پیش میره آخه ببخشید من نباید هر کاری که با شوهرم میکنم رو بخوام به مامانم بگم ولی مامانم اینقدر دخالت میکنند که حتی ازم میپرسند دیشب میخواستید برید حموم یا اینکه اگر همسرم شب خونه ما بخوابند ، بهم میگند (وقتی خودشون با بابام اینا رفتند بخوابند ) ما که رفتیم بخوابیم بعدش میپرسند ما خوابیدیم یا بیدار بودیم، کاری کردیم یا نه. خیلی از این دخالت های زیاد مامانم حرص میخورم. بعضی از دعواهای بین خودم و شوهرم هم به مامانم ربط داره از بس با بعضی کاراش منو تحریک میکنه که حسابی بعدش پشیمون میشم. بعضی وقتا هم رو عادتهایی که داره شوهرمو سبک صدا میزنه و من این بی احترامی میبینم ولی مجبورم چیزی نگم چون میدونم بهم میگه هان خب پشت شوهرتی یا مثلا برا بعضی از چیزای دیگه میگه چقدر حرف علی گوش میکنی آ پرروش کردی که بخواد بگه اینجا برو اینجا نرو. آ با لحن صحبتاش و نگاه هایی که میکنه منا اذیت میکنه. لطفا منا راهنمایی کنید که چیکار کنم با برخوردا مامانم و بابام . و کارای زجر آور خواهر برادرم. من ۲۳ سالمه و بچه اولی هستم. مامانم پا درد و قلب درد هم دارند و بعضی موقعا که من خونه مادرشوهرم باشم باید قبل از رفتم به اونجا خونه رو تمیز کنم با خواهرم و بعد از دوروز که میام خونه باید با یه خونه ای که انگار بمب زدند و کثیف شده مواجه بشم حتی با اینکه من تو این دو روز تو این خونه نبودم مامانم همیشه انتظار دارند باید من باشم که یکی بلند بشه این خونه رو جارو بزنه وگرنه اگه من نباشم منتظر میمونند تا من بیام بعد من کمکشون خونه ای رو که تو این دو روز که من نبودم استفاده کنم رو تمیز کنم. بخدا من نامردی میبینم.
شما ۲۳ ساله هستید و خواهر بعدی ۱۵ ساله، شما ۸ سال اختلاف سنی دارید، شما مثل یک تک فرزند برای والدین بودید، مادر از شما حمایت های زیادی کرده و احتمالا نیازهایش در رابطه با همسرش به خوبی برآورده نمی شده است ، بنابراین خودش را زیادی به شما نزدیک کرده، دوست داشته شما همدم همیشگی ایشان باشید، برای جلب اعتماد شما حتی حریم خصوصی را رعایت نمی کرده است. الان هم دوست ندارد شما فرد مستقلی باشید، همه جوره در کارهای شما دخالت می کند، از جانب دیگر از شما انتظار دارد، شما نقش خودش را در خانه به عهده بگیرید، سرپرست بچه ها باشید، منزل را اداره کنید. در واقع شما را بخشی از خودش می داند و حتی نسبت به همسرتان حس خوبی ندارد. خواهر دوم شما در سن نوجوانی قرار دارند. به شکل طبیعی نوجوان ها تا حدی عصبی و پرخاشگرند و نمی توانند با کودکان ۸ و ۶ ساله ارتباط برقرار کنند، از جانب دیگر بیشتر توجهات پدر و مادر سمت دو فرزند آخر و دعوا های آن دو معطوف می شود و فرزند نوجوان نادیده گرفته می شود، یا کارها و برنامه های دارد که دو خواهر و برادر کوچکتر مخل برنامه هایش می شود، بنابراین ممکن است عصبی بشود. خواهر ۸ ساله شما احساس می کند، برادرش هم کوچکتر است و هم برادر است و بیشتر مورد توجه والدین است، بنابراین برخی مواقع ممکن است احساس رها شدن به او دست دهد. یا احساس کند برادر را بیشتر دوست دارند، بنابراین حس حسادت در او شعله ور می شود و به بهانه های مختلف با برادر درگیر می شود. متاسفانه مادر شما نمی تواند با خواهر شما همدلی کند، احساساتش را به رسمیت بشناسد و اجازه دهد تا فرزندش از احساس خودش حرف بزند. گرچه کار مادر سخت است اما باید برای هر کدام از بچهها وقت مشخصی اختصاص دهد. مثلاً بداند بازی مورد علاقه اش چیست و با او بازی کند. دوم نباید بچه ها را به حال خودشان رها کند تا خودشان بازی کنند. برخی کودکان به شکل خود انگیخته می دانند چطور خودشان را سرگرم کنند. اما برخی نمی توانند و بزرگتر ها باید مدیریت کنند، بازی هایی برایشان طراحی کنند، زمان مشخصی را بچه ها را بیرون ببرند ، هر بچه ای را در هفته دست کم دو ساعت در کلاس خاصی که کودک دوست دارد ثبت نام کنند. در این صورت آرامش در منزل برقرار خواهد شد و خواهر نوجوان شما هم گرایش پیدا خواهد کرد زمانی را به کودکان اختصاص دهد و با آنها بازی کند. در مرحله بعد باید هر هفته در خانواده شورای خانواده تشکیل شود. در مورد مسائل خانواده صحبت کنند و نظرات تمام اعضای خانواده باید لحاظ شود، وقتی صمیمیت در خانواده برقرار شد، قوانین ، محدودیت ها و مسئولیت ها مشخص می شود و همه باید ملزم به رعایت آن باشند. قوانین نوشته می شود و در جایی نصب می شود و از تذکرهای افراطی خود داری می شود.
شما هم باید از مادر فاصله بگیرید، حریم ها را مشخص کنید و محترمانه به مادر بگویید که دوست ندارید در مورد مسائل خصوصی خود صحبت کنید. و از مادر درخواست کنید به هویت شما احترام بگذارند.
مادرم خیلی من را اذیت میکند نمیزارد کار خود را کنم یک چیز کوچیک هم میخواهد ببیند تا وسایل من را از من بگیرد یک کوچولو کار اشتباه باعث میشود ۵۰ مرتبه کتک وحشتناک بخورم و اگر این پیش برد مجبورم مادرم را شکنجه کنم چکار کنم
سلام مادرمن در جوانی مورر بی مهرو محبت خانوادش قرارگرفته والان من که چهل سالمه ویه دختر دارم روی من و دخترم پیاده میکنه بین من وخواهرایم من مقصر بودم والان هم هستم وبین نوه هایش دخترم نمی دونم چرا از این به بعد تصمیم گرفتم دوری ودوستی
متاسفانه چرخه های معیوب نسل به نسل منتقل می شوند. جایی که متوجه شدیم باید چرخه ها را قطع کنیم. اگر می توانید مادر را راضی کنید تا از خدمات روان شناسی بهره بگیرند. در غیر اینصورت نباید انتظاری از ایشان داشته باشید. باید مراقب سلامتی خودتان و فرزندتان باشید.
سلام من 23 سالمه ویک برادر ۹ ساله دارم از اون جایی که من تو خانواده خرافاتی و روانی بزرگ شدم و یک حس مسولیت برای برادر دارم حالا مادرم میگه نه بچه باید درس بخونه بره دانشگاه بعد خدمت بره بعد باید دنبال کار باشه و من این مسیر رو طی کردم چون به حرفشون گوش کردم و دیدم اشتباهه و کار گر شدم نمیخوام دوباره این اشتباه تکرار بشه من میخوام کار توی بازار رو یاد بگیره اما مادرم نمیزاره چی کار کنم تو زندگیش مدام داره اشتباه میکنه سرش تو زندگی دیگرانه
اینکه شما در قبال برادرتان احساس مسئولیت پذیری دارید، بسیار ارزشمند است. باید هر هفته با خانواده شورای خانواده تشکیل بدهید و درمورد مسائل مهم زندگی تصمیم گیری کنید. برادر شما هنوز کودک هستند. شما و بقیه باید تلاش کنید استعداد و توانمندی خاص خودش را بشناسد. کلاس های هنری، مهارتی و ورزشی متعددی را امتحان کند تا ببینند به کدام یک علاقه مندی بیشتری دارد، نظر شما هم محترم است ، باید زیر نظر فرد قابل اعتمادی در حوزه بازار و کسب و کار هم آموزش بینند تا خودشان که به سن بالاتر رسیدند ، اهداف آینده خود را مشخص کنند. با توجه به اهداف، علاقه مندی ها و بررسی همه جانبه در مسیر حرکت کنند.
سلام وقت بخیر، مادر و خواهر بزرگم خیلی تو کارهام و زندگیم دخالت میکنن ،الان گیر داده علی راضی کن بریم همدان من سفره حضرت رقیه دارم می خواهم اونجا بگیرم بهم گفت تو هم روضه بنداز برای پنجشنبه، آخ من به مداح گفتم بیاد و مهمون ها مو دعوت کردم ،کنسل کن بندازه برای پنجشنبه .بده ام میاد همش هر سری می خواهم همدان برم این داستان سرم پیاده میکنه
متاسفانه این خواهر و مادر حس همدلی پایینی دارند، نمی توانند شرایط شما را در نظر بگیرند، نمی توانند خودشان را جای شما بگذارند. باید همین حس همدلی را به چالش بکشی. خواهر و مادر گرامی فرض کنید خودتان از روز ها قبل برنامه ریزی کردید و مهمان دعوت کردید، وقتی نفر دیگری از اعضای خانواده بخواهد به شما زور بگوید و بخواهد شما برنامه را به هم بزنید، چه احساسی به شما دست خواهد. به میهمان ها چه خواهید گفت. پس بهتر نیست خانوادگی همدیگر را در جریان کارهای یکدیگر قرار دهیم؟ از همدیگر مشورت بگیریم؟ تا با چنین چالش ها و تعارض هایی برخورد نکنیم.
من تو خونه با مامانم خیلی دعواممیشه مشکل دارم واقعا.یا اینکه نمیتونه جلوی حرکتا و حرفا و نظرات درستم پاسخی یا عکس عملی نشون بده و بهم میگه تو بدی. مثال این که من میگممامان مثلا از این راه بیا دنبال من زود به مقصد میرسیم در حالی که گفته من درسته و منطقیه باز دیوونه میشه جوش میاره و میگه نه راهی که من میگم درسته.یا مثلا میگم مامان این غزایی که پختی باید شکرش و دیگر ترکیباطش تو این مقدار باشه که نه شیرین باشه نه بی طعم اون زودی جوش میاره میگه تو چرا باید به من ایراد دراری.درحالی که شکر هست فلان هس من الان نمیدونم اون مغروره من مشکل دارمکه گیر اضافی میدم اون مشکل داره با من یا نه .من چطور میتونم بهش بفهمونم از لحاض روانی که بهمارزش بده و روم زود عصبانی نشو .من واقعا به اون جوش اوردناش دیگه خیلی حساس شدم جوری شدمکه تو جوابش هر حرکتی هر حرفی میتونم بزنم و این داره رابطه مادرو پسری مارو خراب میکنه.من هی بهش میگممامان منم اعصاب دارممنم ناراحت میشم شخصیتتو جوری بکن که به همنخوره رابطه مادر پسری مون همتو منو درککن منم تو احترامت باشم ولی اون چیزی رو که من میگمرو نمیفهمه یا این که نمیدونم گفته من شاید درست نیست . ببخشید یکم تولانی شد ولی خب بتزم خیلی حرف هست از خیلی لحاظ و از خیلی جهت ها من همه چیزو میتونم توضیح بدمولی خب دیگه .مرسی از شما
دوست عزیز اینطور متوجه شدم که شما یک نوجوان هستید، در سنین نوجوانی هویت شخص شکل می گیرد، دوست دارد نظرات خودش را ارائه دهد، دوست دارد جایگاه واقعی خودش را در خانواده پیدا کند. اما متاسفانه مادر شما نمی خواهد بپذیرد شما بزرگ شدید، دوست دارد همان کودک بمانید و ایشان فقط نظر خودشان را اعمال کنند. وقتی در رفتار های مادرت دقیق می شویم ، یک کودک لجباز را می بینم که فقط می خواهد خودش دیده شود. اینها جز نیازهای شما هستند که احساس کنید پدر و مادر شما را دوست دارند، شما را می پذیرند، به شما اعتماد دارند، شما در کنارشان احساس آرامش کنید. به استقلال و هویت شما احترام بگذارند. شما بتوانید آزادانه از احساسات و نیازهای درونی خودتان بگویید. ساعاتی در روز با مادر و پدر اوقات خوشی را بگذرانید، به علایق شما احترام بگذارند، ببینند چه تفریحاتی دوست دارید و شما را همراهی کنند، آنگاه شما در کنار والدینتان احساس ارزشمندی می کنید و قوانین و محدودیت هایی که در خانه است با کمال میل احترام می گذارید و می دانید که برای سلامت و رشد خودتان مناسب است.
مادر شما هم با این شرایطی که دارد یک فرد آسیب دیده است. یا نیاز هایش در رابطه زناشویی برآورده نمی شود. یا ناکامی هایی را از کودکی خود آورده است.
کاش می توانستید با چنین مادری صحبت کنید تا خودش از خدمات روان شناسی بهره بگیرد، تا حقوق و نیاز های شما را نادیده نگیرد و چرخه های معیوب را تکرار نکند.
در چنین مواقعی که مادر با چنین رفتارهایی راه ارتباطی را می بندد، با مشاور مدرسه صحبت کنید و درخواست کنید مادرتان را دعوت کنند و با ایشان گفتگو کنند و تا حدودی با فرزند پروری و بخصوص نحوه برقراری ارتباط با نوجوان ، آشنا کنند.