من میدونم ک مامانم داره به بابام خیانت میکنه. رابطشون خیلی خوبه اما نمیدونم چرا داره همچین کاری و میکنه از اینم مطمعنم که داره همچین کاریو میکنه همون مرده رو هم دیدم ی مرد ک ی دختر همسن من داره و اون از زنش جدا شده مامانم دوبار گفت ک یه دوست دارم خواهر زادش تو رو تو باشگاهت دیده حالا ی جوری فهمیده ک با هم دوستیم و اینا و به بهونه های چرتی دوبار اومد خونه ی ما ولی من محل نزاشتم این موضوع خیلی خیلی بهم اسیب زد. خیلی از خودم متنفرم از خودم متنفرم و نمیتونم درست کنم همع چیزو مامان منم هر روز یا یروز درمیون ب بهونه اینکه بره پیش دوستاش میره پیش اون مرده وقتی ک میبینم مامان بابام مثلا پیش هم نشستن نمیدونم چیکار کنم. روری هزاران بار تو دلم از بابام معذرت خواهی میکنم که نمیتونم کاری کنم.
مطالب مرتبط: راهکاری برای تقویت رابطه پدر و دختر
بابام خیلی خیلی مامانمو دوس داره خیلی نمیدونم چکار کنم خیلی دوس دارم ک دیگ نباشم میدونم اگ بمیرم سختی میکشم ولی نه ب این اندازه که اینجا دارم عذاب میکشم نیست. فقط ی کمک از شما میخوام ک بهم بگین چیکار کنم تنها کسیم ک خبر داشت رفیقم بود ک ۹ سال بود با هم بودیم ولی دیگ نیستسم اونم مامانم و با مرده تو کافه مامانش دیده بود.خیلی خیلی درد داره ک ببینی مامانت داره ب بهونه ی دوسش ک ی مرده داره جلو چشت میره پیشش و تو امنتونی کاری کنی خیلی سعی کردم بهش بفهمونم ولی خب نشد.
قبلا با گریه کردن اروم میشدم ولی الان نمیتونم گریه کنم همش ی بغض خیلی خیلی بزرگ تو گلومع از خودم متنفرم هیچ دلیلی هیچ دلیلی برای زنده موندن ندارم. نسبت به همه چی بی حس شدم هیچ چیزی دیگ نمیتونه حالم رو خوب کنه. وقتی این چیزیو میبینم ولی نمیتونم کاری کنم اون دختری ک همیشه لباسای رنگی رنگی میپوشید و کلا میخندید و شاد بود الان تبدیل شده ب کسی ک هیج چیزی خوشحالش نمیکنه. خیلی وقته از ته دلش بدون هیچ دغ ذعه ای نخندیده. مامانم با این کارش تمام امیدای تو دلم و سوزوند. هیچ امیدی واسم نذاشت. الانم فقط وجود دارم زنده نیستم خیلی با خودم کلنجار رفتم ک با ی مشاور حرف بزنم. اینکه من دخترم یه داداش دارم بابامم از لحاظ مالی و عاطفی هیچ چیزی تاکید میکنم هیچ چیزی واسه مامانم کم نزاش هرچی دارم دنبال دلیل میگردم والا چیری نمیبینم. خیلی سخته ک بخوام اینو بهش بگم اما وقتی ک اینو بهش بگم صد درصدر قبول نمیکنه و دست پیش و میگیره ک پس نیوفته و قبول نمیکنه.
پاسخ مشاور به سوال ” مادرم به بابام خیانت میکنه “
دوست عزیز سلام حس و حال شما را کاملا درک می کنم و میفهمم چقدر این روزها سخت میگذره. احساس می کنید باید کاری برای این زندگی بکنید اما نمی توانید. واقعیت این است، اگر بخواهید به مادر و پدرتان کمک کنید نباید کاری کنید. شما مسئول رابطه آن ها نیستید. شما تنها فرزند آن ها هستید. خیانت یعنی پیوند عاطفی دو فرد متزلزل شده و هیچکس جز خودشان نمیتوانند این پیوند را ترمیم کنند. شما میخواهد در نقش یک ناجی یا یک مادر برای آن ها فرو روید و همه چیز را درست کنید و مادرتان را کنترل کنید اما این موضوع همه چیز را بدتر می کند.
شما در حقیقت نقش مادرتان را از او گرفتید. مادر شما باید دغدغه مند رابطه و زندگی باشد اما شما خیالش را راحت کردید چون میداند فرد دیگری در خانواده هست که از من بهتر و بیشتر این کار را می کند. مادر شما خیانت کرده است و میفهمم چه زخم عمیقی به خانواده زده است و چقدر از او خشمگین هستید اما مادر شما هم نیاز به درک شدن دارد. سعی کنید به او گوش دهید شاید تنها به دنبال یک گوش شنوا باشد.
میفهمم درد و رنج عمیقی را تجربه می کنید اما اصلا خودتان را مسئول رابطه ندانید. شما از این خیانت زخم خوردید و اول از همه باید به خودتان کمک کنید. از امروز مسئولیت شما این است که حال خودتان را خوب کنید.
مطالب مرتبط: من از مادرم متنفرم
شما در نقش یک دختر چیکار میتوانید بکنید؟
- اول از همه احساسات خود را بشناسید: شما قطعا احساسات منفی زیادی را تجربه می کنید. شما حق دارید هر احساسی را تجربه کنید و باید آن را به رسمیت بشناسید. ممکن است احساس کنید از مادرتان متنفرید یا از او خشمگین باشید. احساسات خود را به رسمیت بشناسید. اگر حرفی دارید که میخواهید به مادرتان بزنید، در قالب یک نامه هر آنچه شما را تا این میزان خشمگین و اندوهگین کرده است را بنویسید. برای او از ترس هایتان بگویید و با او درد و دل کنیدو این نامه تنها برای تخلیه هیجانات شماست و لازم نیست به مادر خودتان بدهید.
- برای مدتی از مادر و پدر خود فاصله بگیرید و سعی کنید زمان های کمتری در کنار آنها باشید. اکنون اولویت ما این است که شما حالتان خوب باشد هر چقدر بیشتر در کنار آن ها باشید مدیریت این موضوع سخت تر می شود.
- در یک فرصت مناسب زمانی که آرام تر شدید به صورت نامه یا به صورت حضوری با مادرتان صحبت کنید و به او بگویید که در جریان این رابطه هستید اما درمورد رابطه و اینکه بخواهید درست کنید یا مادرتان را محدود یا کنترل کنید به هیچ عنوان صحبت نکنید. فقط از خودتان بگویید؛اینکه زمانی که متوجه شدید چه حس و حال را تجربه می کردید و اکنون چقدر افسرده و نا امید هستید. یادتان باشد مکالمه شما نباید حاوی بی احترامی باشد.
- به مادرتان گوش دهید، هیچکس بدون دلیل دست به خیانت نمیزند. زمانی که به او گوش دهید شاید بتوانید کمی او را درک کنید. نمیدانیم مادر شما دقیقا دنبال چه چیزی بودند اما مطمئن باشید این اقدام از یک خلا در رابطه می آید.
- خیلی خوب است که خودتان هم به مراجعه به مشاور متخصص فکر میکنید؛شما در بحران قرار گرفتید و مسلما برای مدیریت این بحران مشاور می تواند کمک کند.
ممنونم از همراهی و توجه شما
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
من پدرم در سن ۱۴ سالگیم به مادرم و خودم خیانت کرده و کسی دیگه را در زندگی ما آورده و الان در سن ۱۹ سالگی مادرم هم با کسی دیگه رابطه داشته ولی من خبر نداشتم الان من باید چیکار کنم پدرم نه خرج من را میده و نه مادرم را و رفته با زنی ک پول داشته و بعد در این چند روز فهمیدهم که مادرم رفته با کسی که بهش پول بده من از اتفاق خیلی احساس بدی دارم و روحیه ام خراب شده و نمیدانم باید چیکار کنم و مادرم فقط بهم میگه ببخشید ببخشید باید چیکار کنم روحیه ام خراب شده
مشکل من ازبچگی بوده متوجه خیانت مادرم شدم واین درد ازکودکی بامنه وهمین روند ازبچگی تاالان ادامه داره من واقعا نمیدونم باید چیکارکنم هیجوره نمیتونم باکسی ارتباط برقرار کنم حتی پدرم
من بابام به مامانم خیانت میکنه ولی مامانم نمیدونه یعنی قبلنا که بابام هیچی نداشت مامانم باهاش ساخت و همه چیزشو به پاش گذاشت حته کار میکرد برای خودش چیزی نمیخرید یا میداد به بابام یا برای خونه خرج میکرد ولی الان وضع بابام هم خوب شده اون طرف هم میدونه که بابام زن و بچه داره هر چند وقت یبار هم ما یه ویلا داریم میبرش اونجا هیچ کس نمیدونه فقط من میدونم نمیدون چیکار کنم فکرم خیلی مشغوله
من چند وقتیه متوجه شدم که پدرم پیام هایی به دخترخالم میده در واقع سعی میکنه مخشو بزنه و این چرخه خیلی وقته که ادامه داره شاید از ۴ یا ۵ سال پیش ولی من حدود ۳ ماه پیش این موضوعو فهمیدم ولی فکر کردم که تموم شد این ماجرا به خاطر همین منم بیخیالش شدم گفتم که دردسر برای مامانم درست نکنم اما امروز دیدم که دوباره بهش پیام داده که خانومی و عزیزم و اینجور چیزا میخاسته تولدشو تبریک بگه و براش کادو بفرسته دخترخالمم هم جوابشو نداده بود الان من نمیدونم کار درست چیه خودمو به ندونستن بزنم یا اینکه به مادرم همه چیزو بگم لطفا راهنماییم کنید ممنونم
سلام من دخترم ۱۴ سالمه مامان بابام خیلی خوبن برام کم نمیزارن بابام
اما مشکلی که وجود داره اینه با نامحرم ارتباط دارن ببینید بابای من با زن حرف میزنه مامانم هم میدونه اما من دلم برای مامانم دیگه نمیسوزه چون مامانم با چند تا مرد صحبت کرده که جالب اینه بابام اونارو میشناسه
بچه که بودم مامانم با دو نفر حتی رابطه جنسی داشته الان ولی فکر نکنم و انگار توبه کرده
آخه خانوادگی اصلا اهل این کارا نیستیم مامان بابام هم مذهبی نیستن ولی خب از این کارا هم خوششون نمیاد خودمم مذهبی هستم
الآنم چند دقیقه پیش ساعت اینا دیدم داره با یکی حرف میزنه البته با این حرف میزد قبلا دوباره حرف میزنه
سر این موضوع قبلا دعوا کردم با مامانم گفتم خودتو میفروشی از این جور حرفا
چیکار کنم
من دلخوشیم مامانم بود که آدم شده کمکم کنید
اونم من دختر ۱۴ ساله
سلام، من یه دختر 17 ساله ام که نه شکست عشقی خوردم نه چیز دیگه ای، فق خیانت بابامو دیدم با دختر عمش دو ماه پیش وقتی فهمید من متوجه همه چی شدم و تمام تماس هاشون رو ظبط کردم کلی التماسم کرد ابروشو نبرم و گفت همه چیو میزاره کنار، منم یه هفته نزدیکش نمیشدم چون ازش واقعا میترسیدم، اما پدرم بود نمیشد ازش کینه به دل داشته باشم، تا اینکه امشب گوشیشو برداشتم و یه پیام از اون خانوم رو گوشیش بود و من دوباره تمام صحبتای عاشقانشون که هنوز تو گوشمه به یادم اومد میشه راهنماییم کنید چجوری از پس این مشکل که به تنهایی دارم به دوش میکشم بربیام؟؟
سلام منم دختره ۱۵ ساله ای هستم که چند سال پیش میدونم نادانم بایکی دوسته و باهاش حرف میزنه نمی خوام از چند سال پیش و اینکه جه بلاهایی به سرم اومد بگم فقط می خوام بگم من مند وقت پیش با اینکه حتی بعد جندسال میدونستم و نمی خواستم، داشتم داداشم رو میبردم کلاس که متوجه شدم مامانم مشکوک میزنه پس گوشیمو رو خالت ضبط صدا گذاشتم و مخفی کردم و بعد از اینکه اومد جرعت گوش دادن نداشتم. بلاخره بعد چند هفته گوش دادم دیدم مامانم با دوستش که اتفاقا ما میشناختیمش داره درمورد چیزی حرف میزنه همون حرفا ها مدرک کافی بود ولی وقتی مدرکم کامل شد که دوستش رفت پایین تا حواسش باشه کشیک بده و یه مرد اومد بالا و من فهمیدم مامانم داره نه تنها به بابام بلکه به کل خانواده خیانت میکنه. من بعد از اون با اینکه می دونستم ولی یه ضرب خیلی شدید خوردم با اینکه وقتی ویس رو گوش دادم چون از قبل میدونستم زیاد شوکه نشدم. و پلنی که چیدم اینه: یه مدرک ویدیو ای ازش بگیرم بعد ویس و ویدیو رو بزارم تو فلش و قائم کنم حالا یا به بابام بگم این موضوع رو که خیلی سخته یا اینکه یبار به حای اینکه برم زبان فقط داداشم رو ببرم و برگردم خونه و تو پارکینگ منتظر بمونم که اون دوستش بیاد بره بعد میرم از پشت در گوش میکنم بعدش میرم تو و وقتی مامانم رو دیدم میرم بیرون و داداشم رو برمیدارم و میرم خونه دوستم یا تو خیابون ها میگردم. اگه بتونم یه به دوستم میگم و نیاز به گوشمو برطرف میکنم اگه هم نکه هیچی. بیشتر از همه نگران داداشم هستم اون فقط هشت سالشه و بابام که هیچی کم نذاشتم اون صدشو گذاشته برای این خانواده واقعا حقش این نیست. قبلاً تا الویت داشتم یک بابام دو مامانم سه داداشم. حالا هم ۳ تا الویت دارم به این تفاوت یک خودم دو بابام سه داداشم امیدوارم مامانم چیزی که حقش رو بگیرم و بابام حقش این نبود که با این زن نمک نشناس ازدواج کنه و منم حقم این بود مامانم این باشه و اصلا حق نداشتم به دنیا بیام. امیدوارم زودتر همچی حل بشه:)
سلام بابای من مامانمو از لحاظ ذهنی خیلی اذیت میکنه ، به این صورت که بابام توی این ٢٢ سال زندگی مشترکشون همش به مامانم خیانت میکنه و مامانم این موضوع رو میدونه و بابام همش میگه اشتباه میکنه و مامانم خیلی بار ها مچ بابامو گرفته. موضوع اینجاست که مامانم از خانواده ش به خاطر رفتار های بدشون با مامانم ازشون جدا شده و ارتباط نداره . هیچ دوستی هم نداره چون با هر کی دوست میشد بابام باهاش اوکی میشد . الان تنهای تنهاست و فردا هم سااگرد ازدواجشونه ولی بابام همش مامانم حرف میزنه میگهتو چیزی نگو تو نمیفهمی تو بلد نیستی و این حرفا ، مامانم حرفه خاصی بلد نیست فقط خیاطی بلده و نمیتونه اگه یه وقت طلاق بگیره چجوری زندگی کنه میشه راهنمایی کنید که به مامانم کمک کنم؟ من ٢٢ سالمه خودم و مجردم یه برادرم دارم کوچک تر
سلام من دختر ۱۳ ساله هستم، مادر من عاشق پدرم هست پدرم هم همینطور هیچ چیزی برای ما دوتا کم نزاشت. بعد مشکل من اینه برای چی باید خیانت کنه مامانم مامانم هرگز اینکار رو نمیکرد ولی فهمیدم این موضوع رو کلا روح و روانی بهم خورد من جلوی خودم رو تازه میگیرم که بتونم به مادرم احترام بزارم من دو روز خونه ی خالم بود مامانم هی اصرار میکرد و من رفتم و برگشتم بعد روز بعد میخواستم برای مامانم عکس بفرستم دیدم یک پیام به نام محدثه اومد گفت(عشقم چقدر با سلیقه یی کاش من تو رو میگرفتم) بعد کلی اشک تو چشمام جمع شده بود مادرم صدام زد خوب شد ندید که پیام خوندم بعد رفتم اتاقم نمیتونستم نفس بکشم بعد رفتم به مادرم گفتم من برم کوچه دور بزنم،دو روز بعد میخواستم برنامه تو گوشیه مامانم بریزم بعد پیام اومد گفت(عشقم دخترت دیگه نمیره خونه خالش خیلی بهم کیف داد تو رو بغل کردم بوست کردم کلا یک جوری شدم) بعد دیگه نتونستم جلوم رو بگیر سریعی رفتم اتاقم کلی نشستم گریه کردم بعد سه روز بعدش پیش مامانم خوابیدم دیدم بلند شده داره آماده میشه بعد گفتم چیزی نگم بره تا بیاد بفهمه همه چیزو فهمیدم رفت سوار ماشین شد من اومدم حال نشستم تا بیاد اومد گفتم کجا بودی تو گفت دخترم حالم بد شد رفتم بیرون هوا بخورم گفت باشه دیگه گفتم راز دار باشه
مادرم داره به پدرم خیانت میکنه دیگه تحمل یک سال رو ندارم انقدری یک بغض تو گلوم گیر کرده نمیدونم چرا مامانم به پدرم خیانت میکنه من همه ی متن هاش رو خوندم فهمیدم که به پسر میگه که من نمیخوام باهات دوشت باشم او مرد همش تقصیر اون مرد بود مه مامانم رو وابسته آش کرد من چیکار کنم پدرم عاشق مادرم هیچ کم کاری از پدرم ندیدم من دو روز خونه ی خالم بود مامانم اون مرد رو وارد خونه کرد همه متن هاش رو خوندم فهمیدم چیکار کنم یکم کمکم کنید
من دخترم و سن کمی دارم خانواده ام سر رسم رسوم های خانوادگی ازدواج کردن و مادرم از اول ازدواج به پدرم خیانت میکرده ولی من بهش حق میدم چون پدرم مشکلات عصبی داره و مذهبی و ساده است تنها چیزی ک براش مهمه پوله و خانواده خودش به ما اهمیتی نمیده من دوتاشون خانواده خودم حساب نمیکنم مادرم از بچگی با چندین نفر بود و من همشون رو دیدم جدیدا دوتا داداش کوچیک گیرم اومده دوقولو آن من نمیخاستم ک مثل من بزرگ بشن و دوست پسر های مامانم رو ببین اما نمیتونم جلوی مامانم بگیرم میترسم از اینکه باهاش صبحت کنم ک حداقل بچه هارو نبره از طلاق گرفتن بدم میاد چون نمیخام داداشام سختی بکشن و مامانم روانی میشه و منو تا حد مرگ میزنه احتمالا بابا م هم روانیه من بابام رو ۳ سالی یکبار میبینم پس زیاد نگران نیستم تو طول روز هم مامانم کم میبینم ولی دوستام بهم میگن تو مشکل کمبود توجه داری و کمبود محبت چون از خانواده ات نگرفتی من خیلی مهربونم و هیچوقت اذیتشون نکردم من اندام خوبی ندارم پس از بچگی خانواده اعتماد بنفس رو کم کردم خاله و اینا وقتی میرم بیرون نمیتونم لباس تنگ و کوتاه بپوشم احساس میکنم جایی از لباسم بده مردم نگاه میکنن یا دارن درباره من حرف میزنن همچینن من تاحالا بیشتر از ۳۰ تا خودکوشی ناموفق داشتم هرچی خودکوشی بوده رو ۲ ۳ بار امتحان کردم ولی کسی متوجه نشده بیشترشون ک باعث شد غش کنم ولی کسی متوجه نشد خوردم ۴۵ تا قرص بود بعد از اینکه مامانم فهمید افسردگی دارم رفتاری باهام بدتر شد من کلی مشکلات دیگه دارم
وقتی خیلی بچه بودم مادرم با یک مردی وارد رابطه شد من می فهمیدم از حالت هاش از همه چیزش می فهمیدم اما به روی خودم نمی آوردم تا اینکه بعد از ۱۴ سال گفت ما خیلی از هم جدا می شدیم و دوباره پیش هم میومدیم و الان ۳ ساله که ارتباط ندارم باهاش
من هیچ وقت دلم نمی خواست که خود مامانم بگه اصلا جایگاهش توی ذهن من ریخت و نابود شد قبل از این رابطه خیلی خوبی باهم داشتیم ولی بعد از اینکه گفت من دیگه نتونستم خشم و نفرتم رو ازش کنترل کنم دلم برای پدرم می سوزه از مادرم متنفرم که با وحود این همه عشق از بابام بازم این کارو کرد می دونم به خاطر عدم ارتباط گرفتن با بابام رفت با اون مرده ولی بازم چرا تلاش نکرد تا رابطشو با بابام درست کنه چرا یکم سعی نکرد بابای من آدم اهل پیشرفته پس چرا نکرد و نگفت الان همیشه از پایانم دوری می کنم نقشم شده روان درمانگر خانواده مامانم خیلی خود خواه و خیلی این حوری که به احساسات کسی زیاد بها نمی ده و فقط خودش رو می بینه متنفرم از این جور اخلاق ها بدم میاد چطور می اونی احساسات یک کس دیگه ای رو نادیده بگیری چطور می تونی فقط به خودت فکر کنی چطور آخه چرا مگه دل من یا بابام بی ارزش بود که این کارو کردی من واقعا نمی تونم بفهمم چرا مامانم این قدر سنگدله
بنده متاسفانه پدرم با یه خانوم که همکارشونه رابطه دارن چندسال پیش فهمیدم و به مادرم گفتم و مادرم کنار اومد چون نمیخواست طلاق بگیره اما خب بابام هنوز به رفت و امد و چت کردناش ادامه میداد و من میدونستم تا اینکه دیشب بابامو با اون خانومه دیدم کلی داد و بی داد کردم وسط خیابون بابام افتاد دنبالم و التماس که این اون نیست و از این جور حرفا ولی خب من میدونم خودش بود الان من نمیتونم به مامانم چیزی بگم و فشار زیادی دارم تحمل میکنم از اون طرف هم بابام تحدید کرد که خونه و ماشینو میفروشه و مارو از خونه میندازه بیرون دیشب با زنه حرف زدم هم بابام هم اون خانوم انکار میکردن گفتن ما فقط همکار معمولی هستیم من فردا میخام برم سراغ ماشین اون خانوم و اسیب بزنم به ماشینش که شاید دست از سر زندگیمون برداره تموم فکر و ذهنم شده بابام و اون خانوم اصلا درس نمیتونم بخونم دارم دیوونه میشم. الان به نظر شما من باید چیکار کنم
سلام شما دراولین مورد به فرد اسیب دیده میگین تو مسیول کار مدر و مادرت نیستی از نطر حقوقی فرزند لز خیانت والدینش میتونه شکایت کنه
راستش من همین امروز فهمیدم مامانم به بابام .واقعا نمیتونم اسمشو خیانت بزارم چون مامانمو خیلی دوس دارم
از ۳ سال قبل مامانم به بابام خیانت میکرد ه هی میدیدم تو اتاق خیاطی با یه نفر تصویری صحبت میکنه ولی اصلا قیافشو نشانم نمیداد یه دفعه که ۱۲ سالم تو آشپز خونه نشسته بودم یهو مامانم اومد دیدم گوشی دستشه و یه چیزی شبیه مرد تو تصویره
مطمعن بودم بابام نیس
بعد ۲ سال گذشت و مامانم با یه زنه دوست شد آقای اون زنه کسیه که مامانم داره باهاش خیانت میکنه
جالب اینجاس که اون مرده دوست صمیمیه بابامه و ۱۵ سال از مامانم بزرگتره و همینطور معلم مدرسه داداشمه
همین دیروز هم به خاطر تولد ابجیم اومده نبودن خونه ی ما
مرده دو تا پسر داره که زن مرده خواهر بزرگمو واسه پسر بزرگش میخواد
منم همین امروز که یه لحظه گوشیه مامانمو برداشته بودم صفحه چت رو دیدم که میگفت دخترم واسه دیروز خیلی ازت تعریف میکرد
و گفت فیلما خیلی خوب افتاده بودن
مرده هم گفت بفرس گوشی زنم منم ببینم
وای امروز که فهمیدم خیلی دلم به حال بابام میسوزه هر دفعه که میبینم بابام با چه عشقی به مامانم نگاه میکنه گریم میگیره
در حدی بودم که امروز میخواستم تو حموم خودکشی کنم
وایییی چیکار کنم توروخدا بهم بگین
بچه ها ترو خدا انقدر گریه کردم دیگه اشک ندارم من الان که دارم این پیامو میدم مامانم در حال خیانته
اصلا نمی تونم نفس بکشم به بابامم نمی تونم بگم چون اگر بگم از هم جدا میشن
به هرکی میگم میگهدبه تو ربتی نداره، میخوام خودکشی کنم
دیگه نمی تونم
تازه من از همه بدبخت ترم مامان من با یکی خیانت نمی کنه
اولین بار اسفند کلاس هشتمم متوجه شدم. پدرم خوابیده بود و مادرم رفته بود حمام. موبایل مامانم رو برداشتم تا به اینترنتش وصل بشم و بازی کنم صفحه اش روی یه صفحه چتی باز بود نگاه نکردم بچه ای نبودم که سرک بکشم قبل اینکه گوشی رو قفل کنم چشمم خورد به یه پیام نوشته بود خیلی حال داد عزیزم. بقیه پیام هارو خوندم ویس هارو گوش کردم. عکس فرستاده بود باز کردم عکس پایین تنه اش بود اوق زدم تا گلوم اومد گلوم سوخت. از یادم نرفته هنوز توی گوشم صدای قلبم رو میشنیدم محکم میزد ترسیده بودم نمیخواستم باور کنم. مادر من مادری که با نبودنای طولانی مدت پدرم دلم بهش خوش بود کسی که هیچوقت فکر نمی کردم ازش همچین چیزی رو ببینم. من رفتم تو اتاقم قران رو برداشتم گرفتم تو بغلم فکر می کردم چیکار کنم به بابام می گفتم مادرمو میکشت خواهر کوچیکم بی مادر بزرگ میشد و گند میخورد به تمام روابط من با دوستانم و با هرکس دیگه ای که من و مادر هرزه امو میشناخت. از حموم اومد پدرم خونه نبود نمیدونم چند دقیقه گذشت صدام کرد حتما فهمیده بود من یه چیزی فهمیدم من میخواستم این موضوع رو تا ابد تو ذهنم نگه دارم فراموش کنم با خودم میگفتم دیوونه ای مگه حتما یه چیز دیگه بود حتما یه پیامه فقط مامان کاری نکرده که یه پیامه. اومد بالاسرم شاید از قیافه ام فهمید گریه نکرده بودم هنوز باورم نمیشد سیلی زد تو صورتم از من طلبکار بود که چی دیدی چیکار کردی تو ذهنم جیغ می کشیدم ولی دهنم باز نمیشد چت ها جلوی چشمم بود و به مادرم فکر میکردم وقتی این پیام هارو فرستاده بود. گریه میکرد دوباره منو زد گفت چی دیدی من فقط گفتم بهم دست نزن اون موقع یه موجود نجس میدیدمش نه مادرم گریه میکرد میگفت ابرومو میبری تو ذهنم جواب میدادم تو ابروی منو بردی تو ابروی خودتم بردی دهنم رو باز کردم میخواستم بهش فحش بدم ولی نمیتوننستم حرف بزنم به این فکر کردم برم از اشپزخونه چاقو بردارم اول اونو بکشم بعد خودم رو اینجوری کسی نمیفهمید چی شده کسی درمورد من و مادرم تو مدرسه حرف نمیزد کسی قرار نبود بفهمه مادر من هرزه است که از سر اون منو تحقیر کنه همه با یاد اینکه مادرم چه زن خوب و مادر دلسوزی بود و من چه دختر درسخون اما دیوونه ای بودم مارو فراموش میکردند بعد از مدالای المیپادام صحبت میشد از اینکه حیف شدم بعد از مادرم که خیانت کرده بود نمی گفتند. رفتم سمت اشپزخونه منو زد دوباره رو زمین افتادم به خواهر کوچیکم فکر کردم زندگیش خراب میشد به برادرم فکر کردم به خودم فکر کردم که چیکار کنم افتاده بود زمین قلبشو گرفته بود خودشو زده بود به موش مردگی مثلا من پشیمونم صورتش برام مثل صورت شیطان بود حالم از صورتش بهم میخورد رفتم اتاقم درو بستم قفل کردم به در میکوبید حرف میزد من فکر کردم خودم رو بکشم به اتاقم نگاه کردم چیزی نبود تمام سرم منقبض شده بود سرمو کوبیدم به دیوار چندبار چشمامو بستم دیگه به در نمیکوبید داداشم اومده بود خونه میترسید من به اون چیزی بگم اون شب یک لحظه چشمام بسته شد خواب دیدم مامانم داره لباس اتو میکنه من به بابام گفتم اون رفت سمت مامانم اتو رو چسبوند به صورتش اون جیغ میکشید و به من نگاه میکرد. فردا امده بود جلو در مدرسه دنبالم عقب نشستم یک دفعه سرشو گذاشت رو فرمون و شروع کرد به گریه کردند بهش گفتم از اینجا برو از جلوی مدرسم برو تا خونه حرف زد گفت پشیمونه تو ذهنم یک صدایی می گفت دیدی مادر تو مثل بقیه نیست دیدی قط چندتا پیام بوده بهم گفت فراموش کنم گفتو گفت همش چتا جلوی چشمم بود گفتم باشه قول بده این اخرین بار بوده قسم خورد گفت باباتون اگه اینجوری نبود اینجری نمیشد تقصیر رو انداخت گردن اون گفت من محبت میخوام ال بل حرف میزد من به این فکر کردم که دلم میخواد مثل بقیه عادی زندگی کنم نمیخواستم با چنین اتفاقی در زندگیم همه موفیقت های پیش روم خراب شه گفت ببخشمش و من گفتم باشه اما نبخشیدم هیچوقت نمی بخشمش بعد از اون توی هر فروشگاه تا حرفی با یه فروشنده مرد میزد فورا افکارم میرفت سمت اینکه ازش شماره میگیره میخواد باهاش چت کنه خواب میدیدم تو بغل مردای دیگه است به مردای فامیل فکر مسکردم و مادرمو باهاشون تصور میکردم بعد خودمم اضافه شده بودم من باعث این اتفاقت بودم من باعث شده بودم. یک روز گوشیش رو نگاه کردم یه چت پاک شده بود مطمین بودم همون مرده مطمین بودم خودشه از اولش میدونستم قرار نیست این رابطه تموم بشه فقط میخواست مطمین بشه در دهن من بسته میمونه. نمیتونستم با بابام حرف بزنم خجالت میکشیدم من باعثش بودم. الان که نزدیک سه سال میگذره من میدونم مادرم با اون مرد ارتباط داره و مادر و پدرم بیشتر از دوساله که نه کنار هم میخوابند نه صحبتی دارند مادرم روزی نیست به بابام فحش نده و از طلاق صحبت نکنه. من از اینکه این بار مسیولیت رو روی دوش داشته باشم خسته شدم بخاطر خواهر کوچیکترم مجبورم هیچی نگم بیشتر شب ها بهش فکر میکنم وقتی موبایل دستشه بهش فکر میکنم وقتی خونه نیست بهش فکر میکنم فقط دارم درس میخونم از این خونه برم جای جایش بوی تعفن میده برای من نه میتونم چیزی بگم نه میتونم فراموش کنم من تک نفره دارم با این فکر و ذهن زندگی میکنم میدونم اگه لو بره زندگی منم باهاش خراب میشه و من نمیخوام که لو بره نمیخوام تو این شهر مجبور بشم بمونم که خواهرمو نگه دارم نمیخوام برای همیشه همه اهدافم دودشه هیچوقت مادرمو نمی بخشم و خودش میدونه چقدر ازش متنفرم که اینجوری زندگی منو خراب کرد منم دلم میخواست مثل بقیه بچه ها یه زندگی شاد داشته باشم پدرومادرم همو دوست داشته باشند باهم بیرون بریم اما خیلی وقته تبدیل شدیم به یک سری هم خونه که وانمود میکنند خانواده اند
از بچگی خیانت مامانمو دیدم و الان کل زندگیم نابود شده و تا الان چند بار خودکشی ناموفق داشتم از حس الانم بگم ویرونم داغونم شوهرم دست بزن داره چون باهاش دردودل کردم هر بار بهم میگه مامانت اینه و…….
سلام من ۱۲ ساله کلاس شیشمم از کلاس دوم شاهد خیانت مادرم باخبرم تا کلاس چهارم گفتم مزاحمه حتما ولی کلاس پنجم با مدرک رفتم پیش بابام یه شب بابام گفت بهم برو ببین با مرده حرف میزنه گفتم اره بابام رفت یهو گوشیو از مامانم گرفت پیاماشو خوند گوشیو ازش گرفت کتکش زد منم تو اون زمان چاقو گذاشتم رو رگم بابام نجاتم داد بابام خیلی مامانمو کتک زد من دیگه مرده متحرک شده بودم فقد یه گوشه نشته بودمو بدون صدا گریه میکردم مامانم رفت کارت تلفن عمومی گرفت و با مرده حرف زد یه مردم نبود ۴ تا ? ۱ سال باهم حرف نزدن بعد ۱ سال دوباره بابام به مامانم گوشیو داد مامانم دوباره با مرده ها فقد با ۱ نفرشون حرف میزنه باهم قرار دارن یه شب ساعت ۱۱ شب رفت ساعت ۱ اومد ? بهد ۱ ماه درگیری با خودم تصمیم گرفتم به مامانم بگم چرا با مردا حرف میزنی شب بود گفتم مامانم چهارتا سیلی بهم زد داداشم خواب بود پیج اینستایه مرده رو برداشتم شمارشو دارم اسمش امیره امیر ملک مامانم میره سرکار داداشم شیفت روزه بابام شیفت شب همیشه میام خونه تنهام صبح روز بعد گفت کارای خونه رو کنم ( هروز من کارای خونرو انجام میدم《《اجباری》》 ) گفتم درس دارم گفت اخرش یروز از بابات طلاق میگیرم با معاونا حرف زدم هق هق کردم معاون گفت تو افسرده شدی گفت برو مشاور مدرسه خانوم ابراهیمی رفتم اونم هیچی واسه گفتن نداشت با مدیر درمیون گذاشت مدیر گریه کرد بابام مامانمو خیلی دوست داره ولی مامانم… خلاصه بگم شنبه میخام خودمو بندازم جلو ماشین تا اینجا بخاطر بابام بود چون تحمل مردنمو نداشت میخام قبلش با مدرک یرم پیش داداشم ۲۲ سالشه ولی میدونم بدون مدرک جوابم سیلیه واسه همین مدرک گیر اوردم بهش بگم که الانه خلاصه میخام اگه شد با قرص خودکشی کنم اخه دردش کمه راحت میرم حلال کنید
بمیرم برات ?خودکشی راهش نیست. نکن عزیزم منم حال و روزم بهتر از شما نیست برای من برعکس شماس. بابام ب مامانم خیانت میکنه. مادرمن خیلی خوبه مهربونه همه چی تمومه❤️همیشه ادمای خوب گیر ادمای عوضی میوفتن?
یکی از دوستانم از خیانت مادرش به پدرش اطمینان داره و خب نمی خواد با گفتن این مسئله به پدرش زندگیش رو خراب کنه با مادر صحبت کرده و مادرش این موضوع رو انگار میکنه و با از بین بردن مدارک میگه که چنین کاری نکرده مدارک شامل پیام هایی هستن مثل : عشقم کی میتونم ببینمت
مامان من الان یک ساله که داره به بابام خیانت میکنه واقعا نمیدونم باید چیکار کنم از مامانم نفرت دارم مث یه اشک از چشمام افتاد من حتی به فکر اینکه مامانم داره به بابام خیانت میکنه هم منو اذیت میکنه دیگه چه برسه به اینکه مامانم واقعا همین کارو کرده تورو خدا کمکم کنید نمیدونم باید چه خاکی تو سرم بریزم
سلام مادرم الان چند ساله داره خیانت میکنه زمان تلگرام همش تو گروه ها با مردا صحبت میکرد شماره هاشونو میگرفت پیام میداد زنگ میزد پسره جلوی چشم من قربون صدقه ی مادرم میرفت فکر میکردم بااینکه ۵سال گذشته مادرم درست شده ولی نشده عشق دوران مجردیش و پیدا کرده ۳ساله باهاش ارتباط داره کلامی حتی پیشش هم میره امشب فهمیدم کسی که ۵سال پیش تو گروه باهاش ارتباط،داشته و پیدا کرده حتی دوازده شب پیام داد بهش بیداری من یه دختر ۲۵ساله ام که از ۱۹سالکی شاهد خیانت مادرش بوده هر بار گفتم درست میشه ولی بدتر شد ۲۵سالمه و از تمام ارزهام دست کشیدم خونه نشین شدم هیچی حوشحالم نمیکنه هرروز دارم آب میشم مادرم جون من و قسم خورد که دیگه از این کارا نمیکنه ولی حتی منم براش ارزشی نداشتم هربار پدرم و میبینم به خودم لعنت میفرستم که چرا خیانت های مادرم و به پدرم نگفتم خیلی دارم عذاب میکشم پدر مادرا ازتون عاجزانه خواهش میکنم خیانت نکنید آینده بچه هاتون خراب میشه تو فکر خودکشی افتادم مرگ برام عروسیه امیدوارم لااقل بعد مرگ من مادرم عذاب وجدان بگیره و خیانتشو بزاره کنار
دقیقا مثل منی من وقتی ۵ سالم بود مامانم مرد ممیارورد و بهم میگفت اسمش سپیده س و فکر میکردم من دیگه یادم میره ولی هنوز یادمه و بدتر از اون اگه بری منم رو بخونی میفهمی که مامانم هنوز هم داره خیانت میکنه و حتی از مدرک دارم و یا پلنی برای لو دادنش چیدم و می خوام پرسم واقعا اگه زودتر به بابام بگم بهتره؟؟ و اینکه اگه بهش به صورت ضحبت کردن بگم بهتره از نظر تو یا وقتی مثلا من نیستمو میدونم که مامانم مرد اورده به بابام بگم بره خونه کلید بندازه و همچی لو بره؟؟ دوست دارم نظرت رو بدونم و تا آخر هفته بعد تمومش کنم این ماجرای چرکو
سلام مادرم بعد از یک بحث با پدرم اصرار به طلاق داره در حالی که ما چهار خواهریم که فقط خواهر بزرگم ازدواج کرده و خواهر کوچیکم تازه کلاس نهمه ،با اصرار زیاد ما مادرم قبول کرده که بیاد خونه اما مدام تو یه اتاقه و با هیچکس حرف نمیزنه و از بابام فرار میکنه در حالی که ما میدونیم سه ساله با یه نفر. دیگه در ارتباطه ،هیچ راهی برامون نیست تو شرایط روحی خیلی بدی هستم باید چیکار کنم
سلام خسته نباشید راستش من دختر خالم فهمیده که خالم به شوهر خالم داره خیانت میکنه اونم چند سالی هست دختر خالم میگه نمیتونه با مشاور صحبت کنه و از من خواسته کمکش کنم نمیدونه که باید به پدرش بگه که مادرش داره خیانت میکنه یا نه ممنون میشم کمک کنید
مادرم ۶۵ سالشه. هم تو بسیجه و هم مسجد میره و هم نماز شب میخونه. خلاصه خیلی مومنه. ولی با یه جوون دوست شده. البته بچه که بودم هم با چند تا مرد رابطه داشت. بسیار بد دهن بود. خیلی ولنگار بود. خلاصه منو بیچارم کرد. در حال حاضر نمیدونم چه برخوردی باهاش داشته باشم. خودش که خیلی از خود متشکره. با همه مردا زود رابطه دوستی برقرار میکنه.
سلام خسته نباشین من پدرم داره به مادرم خیانت میکنه چند بار تو صفحه چت دیدم امروز هم اشتباهی حواسش نبود یه کارت بانکی داد به من برم خرید دیدم اسم یه زنه باید چیکار کنم من ؟
سلام من ۱۵ ساهه ام حدود یک سال هست که متوجه خیانت مادرم به پدرم شدم ولی خب به دلایلی نه میتونم متوجه اشتباهش کنمش نه به حرفم گوش میده که از پدرم جدا بشه و طلاق بگیره(ازدواجشون هم از اول اجبار بوده)و خب این خیانت در حد کم نیست در حد رابطه جنسی هم هست میشه راهنماییم کنید
دلم میخواد خودکشی کنم حالم اصلا خوب نیس متوجه شدم مامانم به بابام خیانت میکنه و با مردای دیگه در ارتباطه
متوجه شدم مادرم با مرد متاهل صحبت میکنم و این منو آزار میده نمیتونم بهش بفهمونم که فهمیدم، به روانشناس مراجعه نکردم
سلام من الان ناراحتم چون فهمیدم پدرم با یک زن دیگه رابطه داره و مادر من هم همسر ش است و طلاق نگرفته اند داخل خانواده مان فقط من فهمیدم پدرم با یک زن رابطه دارد
راستش من وقتی کلاس ششم بودم فهمیدم که مادرم داره به پدرم خیانت میکنه و خیلی برام سخت بود که باورش کنم بیشتر از هرکسی بهش اعتماد داشتم چند باری برا همین دلیل خودکشی کردم ولی هر چقدر سعی میکنم نمیتونم بهش بگم که این موضوع رو تمومش کنه چند باری نامفهوم بهش گفتم ولی فهمیدم ختی ازش سرد شدم اما بازم ادامه داد چطور بهش بگم دیگه بااون مرد حرف نزنه. اینم بگم که من خیلی درون گرام و طوری تربیتم کرد که نمیتونم و اصلا حرعت نمیکنم حرف از رابطه و خیانت بزنم ولی دارم نابود میشم و انگار نفس نمیتونم بکشم نمیخوام زندگی کنم افسرده شدم ولی باید قبلش کاری کنم جداشن. ممنون میشم راهنماییم کنید
پدرم به مامانم خیانت کرده من نمیدانم چیکار کنم من ۱۷ سالمه و میترسم و عصبانیم و دیروز این موضوع رو فهمیدم و مطمئن هستم این واقعیته. لطفاً باید چه کار کنم راهنماییم کنید؟ناراحتی،ترس،اظطراب،خشم.میخوام انتقام بگیرم زار زار گریه کنم فریاد بزنم. نمیدانم نباید عجولانه تصمیم بگیرم میخوام
سلام عزیزم خوبی من مادری بودم بی احساس وحشی معتاد پرخاشگر بچمون میزدم خیلی خاطره خوبی تو ذهن بچم نبود خیانت کردن منو دید الان ۸ جدا شدم چهار سال با من بود چهار سال با پدرش الان ۱۶ سالش آوردمش پیش خودم پرخاشگر توهین میکنه وفقط میگه مادر من نیستی
سلام من مادرم نزدیک های چهار ساله داره خیانت میکنه و اینو میدونم چند بار که بهش گفتم قبول نکرده من مقصر شدم
اره یه جور رفتار میکنند و حرف میزنن انگار ما مقصریم که فهمیدیم
گناه ما چیه که سالها با درد و افسردگی و ناامیدی زندگیم کنیم
باسلام صدر خانواده مادرم داخل گوشی پدرم دیده که با یک نفر دیگه چت میکنه و بهش خیانت کرده و مادرم گذاشته رفته و بزور برگشته ولی میگه فقط بخاطر شما دارم این زندگی تحمل میکنم منم دوست نداریم اونها از هم جدا شن حالا چیکار کنم
من دختر ۱۳ ساله ای هستم مادرم رو یکسال پیش از دست دادم بابام چهار روز پیش مارو فرستاد خونه خاله م بعد متوجه شدم زمانی که من خونه نبودم با خانمی که میشناسمش رابطه داره و اورده خونه خواهش میکنم کمکم کنید
سلام خسته نباشید ?♂
من یک پسر ۱۴ ساله هستم یبار تو گوشی مادرم دیدم با یه آقا دارن چت میکنن البته یبار نه دو سه بار از اون وقت همش تو فکر اون قضیه هستم دارم دیوونه میشم همش اظطراب و دلهره دارم نه میخام به پدر بگم که زندگی خودمو و برادر ۵ سالم خراب نشه نه میتونم اینجور بریزم تو خودم واقعا دارم اذیت میشم کسیم ندارم بتونم باهاش درد و دل کنم و فقط میریزم تو خودم واقعا نمیدونم چیکار کنم بعضی وقتا بغض داره خفم میکنه ولی باز میریزم تو خودم. کاش پدر مادرا یکم به عواقب کاراشون فکر میکردن
پدر مادرای که این پیام منو میبینید لطفا قبل از کارای کثیفتون به عواقبش فکر کنید فکر نکنید که ما بچه ایم متوجه نمیشیم.!
من بخاطر کارای مادرم اینده فوتبالیم که در استقلال نونهالان قبول شده بودم خراب شد صدام کم کم داره خش دار میشه نمیتونم مثل قبل بخونم?
من چند وقته متوجه خیانت پدرم هستم تقریبا از کودکی تا الان که ۱۸ سالمه نمیدونم باید چیکار کنم دیگ الان حالم داره روز به روز بدتر میشه
دیگه خوشم نمیاد با مامانم حرف بزنم دیگه نمیخوام مامانمو ببینم دیگه اصلا نمیخوام مادر داشته باشم خسته شدم انقد که مچشو گرفتمو به روش آوردم ولی آدم نشد من ۱۷ سالمه ولی از همون بچگی ام با چیزایی که از مامانم دیده بودم بهش شک داشتم چند وقت پیشم دوباره بهش گفتم خودش گفت من گذشته ی غلطی کردم تموم شده رفته و توبه کردم و فلانو اینا ولی با خالم که حرف میزد متوجه ی چیزایی شدم واقعا حالم بده باید درس بخونم واسه کنکور اما با این حال و اوضاع چطور بخونم اگه مامانم نباشه من واقعا راحتم فکرم راحته ذهنم راحته دیگه از دست این کارای مامانم حرص نمیخورم
مامانم داره به بابام خیانت میکنه البته وقتی که هنوز من به دنیا نیامده بودم بابام هم به مامانم خیانت کرده ولی دیگه خیانت نکرد من میدونم اما مامانم فکر میکنه بابام داره بهش خیانت میکنه نمیدونم دیگه چیکار کنم کاشکی من میمردم و این را نمیدیدم مامانمم نه با یکی نه با دوتا با ۴تا
پدر هیچ وقت خیانت نمیکنه
17 , دختر ، مجرد ، رشته ریاضی دبیرستان مادر و پدرم هر دو خیانت بهم میکنن هر چند مشکلم فقط این نیست و بیشتره ولی مامانم داره خیانت میکنه و فکر میکنه من نمیدونم بدم میاد دیگه باهاش صحبت کنم بغلش کنم چندشم میشه و پیاماشو با اون یارو میخونم حالم بد میشه بیشتر از همه چی از خودم از زندگی از خانواده ام حس خیلی بدی دارن چون مامانم تنها کسی بود که بهش اطمینان داشتم قبولش داشتم مشکل اصلیم اینه اگه بقیه رو کنار بزاریم و خیلی سر این موضوع بهم گیر میده نمیدونم بهش بگم یا نه سر دو راهی موندم از وقتی هم فهمیدم رابطه ام با مامانم بدتر گند تر شده و خیلی وقتا دعوا داریم سابقه هم به پزشک و مشاور نداشتم
من در زندگی یک اشتباه بزرگ کردم که ناخواسته با کسی آشنا شدم با این متاهل بودم وبچه داشتم بعدش قطع رابطه کردم متاسفانه دخترم فهمید حالا به من بدبین شده و بخاطر من داره اینده خودش رو تباه می کنه ۱۵ سال داره درسش خوبه چند بار مچ گرفتم که با افراد پیامک می ده ولی حق نصیحت کردن ندادم چون خودم اشتباه کردم چ کار کنم که آینده دخترم تباه نشه
دلیل ارتباطت با اون مرد چی بود؟چرا اون لحضه ای که با اون شخص می گرفتی به فکر بچت نبودی؟ چرا دلت برای شوهرت نسوخت ؟چرا دلت برای آبروی بچت شوهرت پدرت مادرت برادرت خواهرت نسوخت
من متاسفانه متوجه خیانت مادرم به پدرم شدم اما پدرم در جریان نیست. ایا به پدرم بگم؟
مامانم همش داشت به ی غریبه پیامک میداد و باهاش تماس میگرفت منم فهمیده بودم که مامانم داره با ی مرد حرف میزنه واقعا افسرده شده بودم نمیدونستم چکار کنم هر وقت هم از مامانم در مورد اون مرد میپرسم میگه مشتریمانند هستش
ولی آخه آدم برای مشتریش عکس از خودش نمیفرسته
خیلی ناراحت بودم
دلم میخواد به بابام بگم ولی میترسم از هم جدا بشن و طلاق بگیرن
خوشبختانه داداشم هم فهمید الان یکن آروم ترم که میتونم به کسی حرفامو بزنم
دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم
نمیدونم چکار کنم
من فقط ۱۱ سالمه
داش گل من داداش ندارم وای من د همین حالم
نگا کنید من الان ی مشکل خانوادگی دارم پدرو مادرم طلاق گرفتن پدرو مادرم کلا دنبال کثافت کارین بعد اینکه اصلا منو به عنوان دخترشون نمیدونن. ارزش عاقل نمیشن برام..بعد اینکه مادرم دوس پسر داشت وقتی که با بابام بود و اینکه حتی با رفبقای بابامم بود،پدرمم مثل مادرم بود دنبال رفیقای مادرمم بود بعد اینکه من همیشه
سلام وقت بخیر من بدون اطلاع مادرم وارد اکانتش شدم دیدم با چند نفر رابطه داره و حتی رابطه جنسی داشته خیلی حالم ازدیشب بده واز مادرم متنفرم
14 سالمه دخترم احساس خیلی بدی دارم تو این سن بجای اینکع پر ذوق باشم افسرده ام پدرم همش به مادرم خیانت میکنه دو ساله علافمون کرده خونمونو عوض نمیکنه بااینکه کلی خونه داره اصلا خرج نمیکنه اینم بگم من سنم کمه و از سر هوس با ی پسری دوست شدم خیلی وابستش شده بودم اونم 18 سالش بود بخاطر اینکه نمیتونستم برم ببینمش کات کرد اون قول دادع بود همیشه پیشم میمونه میگفت بدم میاد از کسی که خیانت میکنه الان 40 روزه رفته و من هنوزم به فکرشم…..میدونم واسه این کارا سنم کمه ولی خب چه کنم پشیمونم
دوست عزیز چون پدر و مادر درگیر مسایل خودشان بودند، از شما غافل ماندند، توجه کافی به شما نداشتند و شما برای جلب توجه و محبت وارد رابطه با پسری شدید، قطعا در این سن ورود به این رابطه ها مسائل و مشکلات زیادی را برای شما پیش خواهد آورد، برای ورود به هر رابطه ای ضروری هست که نوع روابط پدر و مادر شخص با همدیگر و با فرزندان بررسی شود تا از سر احساس و هیجان چرخه های معیوب زندگی پدر و مادر برای ما تکرار نشود. پس قطع ارتباط ایشان را به فال نیک بگیر ، هر چند از دست دادن هر رابطه ای سخت و ناگوار است و نیاز به سوگواری دارد، اما هر چه زودتر این مسئله را بپذیری که هر دوستی ممکن است روزی به پایان برسد زودتر راحت می شوی و کمتر آسیب می بینی. پس از این مسئله درس بگیرید، به کارها و اهداف دیگرتان بچسبید، اجازه بدهید از هر نظر به بلوغ برسید بعدا برای این امر مهم تصمیم بگیرید.
منم همین طور
من یه دخترم و الان ۳۳ سالمه و مامانم از وقتی من بچه بودم یادمه با مردای مختلف قرار میذاشت و جلوی من بودن اون مردا منم فکر میکردم باید ساکت بمونم تا اوضا خوب شه الان که ۱۵ سال گذشته من از نظر روانی کاملا از بین رفتم و افسرده و مضظرب دارم تنها زندگی میکنم و به هیچ ادمی دیگه اعتماد ندارم و هیچ وقت بچگی نکردم و نفمیدم چی شد اصلا زندگیم واقعا به نظرم نباید بترسید و سکوت کنید باید به همه بگین من ترسیدم دلم میسوخت که ابرو بابام بره مامانم تنها شه از هم جدا شن اما با سکوتم خودمو برای همیشه کشتم فکد نکنین قراره در اینده تجلیل کنین از خودتون که ابرو داری کردین حق هر انسانه که تو محیط سالم زندگی کنه
به هر روانس شناسی میگی میگه رابطه اونا ب شما ربط نداره مادرت و با مدرت و درک کن همش میخان ب کاری کنن با این موضوع کنار بیایم
این اصلا درست نیست که میگن از دست شما کاری برنمیاد دخالت نکنید
منم عضو این خانوادم وقتی دارم ی چیزی رو هروز میبینم چجوری بی تفاوت ازش بگزرم
این خانواده ها تر زدن تو حال بچه هاشون
وقتی لیاقت ندارید بچه دار نشید
دوست عزیز به شما حق می دهم اینقدر عصبانی و ناراحت باشید، متاسفانه این افراد هنوز در ارضا نیاز های خودشان ماندند و نمی توانند به فکر کودکان خود و آسیب هایی که به آنها می زنند باشند. باید با این ها گفتگو کرد و راضی شان کرد با همدیگر به درمانگر مراجعه کنند ریشه مشکلات خود را پیدا کنند و چرخه های معیوب آسیب را تکرار نکنند.
دمت گرم. حرفت کاملا درسته. من ۴۰ سالمه و این چیزا را از ۶ سالگی دیدم. مادرم ۶۵ سالشه و با یه جوون رفیق شده. تا من حرف میزنم بد وبیراه به من میگه. میگه هیشگی نمیتونه به من حرفی بزنه. تازه هم توی بسیجه وهم مسجد میره. خیلی پر رو هستش.
سلام مامانم داره به بابام خیانت میکنه اولش گفتم حتما یه توضیح برای چیزی که دیدم هست برای همین مامانمو امتحان کردمدو بعدش بهم ثابت شد که داره خیانت میکنه…چیکار کنم؟
سلام دوست عزیز برای من این اتفاق بسیار تلخ پیش اومده
هر روز این تصاویر تلخ از اون روزگار بد میده ازارم ولی هر جوری من حساب کردم به نتیجه ای نرسیدم
مامانم از طریق پیامک و زنگ با کسی در ارتباط باید چکار کنم؟ هی چند بار روی گوشی مامانم پیامک هایی دیدم و چند بار از خونه میرفتم بیرون میدیدم با گوشی صحبت میکنه تا من میومدم قط میکرد…اسمشو ارزو نمیدونم چیوچی صبت میکرد تو گوشیش که من شک نکنم.همیشه با خانوداه و بابام سرده.. به بابا م کم محلی میکنه . همش داد میزنه به خانواده بابام توهین میکنه .ولی بابام نه
راستش تو خانواده من جدیدا مشکلاتی پیش اومده متاسفانه فهمیدم که مادرم داره به پدرم خیانت میکنه خیلی حالم بده فکر کردم اگه با یک مشاور صحبت کنم بتونم یه فکری بکنم که خانواده ام از هم نپاشه. من تقریبا یک ماه پیش متوجه شدم که مادرم داره با یک کارمند بانک به پدرم خیانت میکنه جدیدا داریم خونه میسازیم و مادرم برای جور کردن وام خونه با مرده رابطه داره دیشب هم اونو آخر شب به خونه آورد و با هم رابطه داشتم فکر نمیکرد من بیدار باشم و متوجه بشم. احتمالش که خیلی زیاده از خم جدا بشن چون چندسال پیش هم بابام به مادرم خیانت میکرد و من این موضوع رو به مامانم گفتم اوضاع خیلی بد بود جوری که داشتم طلاق میگرفتن ولی با واسطه بزرگ تر ها دوباره برگشتن سر خونه و زندگی رفتیم یه شهر دیگه ولی الان که دوباره برگشتیم شهر اصلی خودمون دوباره خیانت ها شروع شده
چرا از مامانم بدم میاد. من مامانم به بابام خیانت کرده همیشه هم اخلاقش باهام بده لطفا کمکم کنید نمیدونم چیکار کنم
تنها کاری که میتونی بکنی اینه که بگذرونی میدونم سخته منم تو موقعیت تو هستم اما هرچقدر گشتم و سایت های روانشناسی خوندم هیچی نشد موفق باشی
بگوش نزار بمونه
دوست عزیز به شما حق می دهم از مادرتان متنفر باشید، هم به پدرتان خیانت می کند موجب آزار و رنجش شما می شود و هم با شما بداخلاقی می کند، احتمالا توهین و تحقیر می کند، بهتر هست با روش جراتمندانه با مادرت رفتار کنی، گریه نمی کنی، عصبانی هم نمی شوی بلکه با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون بگویید بعد بگویید من ناراحتم به خاطر این رفتار شما، من عصبانی ام به خاطر این رفتار شما ، من دوست ندارم مورد توهین و تحقیر شما قرار بگیرم، و…به همین سبک احساسات و نیازهای درونی خود را با مادر در میان بگذارید، حتی اگر توجهی نکرد باز شما حرفتان را زدید.
همچنین باید حس همدلی مادر را به چالش بکشید، مادر عزیز اگر پدر با شما این رفتار را می کرد چه کار می کردید؟ چه احساسی پیدا می کردید؟ یا وقتی با شما بدرفتاری می کند بگویید، اگر پدر و مادر شما یا همسر شما یا من با شما اینطور رفتار کنیم چه حس و حالی پیدا می کنی؟
منم مثل شما هستم.
لطفا به منم کمک کنید
من چند وقتی هست که متوجه چت پدرم با یک خانومی شدم ۱۷ سالمه و نمیدونم چیکار کنم اصلا حس خوبی به پدرم ندارم اون خانوم هم میشناسم قبلا هم یه سری جریانات باهاش داشتیم ولی دیگه فکر میکردم تموم شده نمیدونم به مامانم بگم یا نه یا اصلا خودش میدونه. کلا خیلی ذهنم درگیر شده
پاسخ این سوال را مفصل به یکی از دوستان دادم و تمام عزیزانی که آسیب دیدند، تمام تلاش خود را بکنند، خودشان را مقصر ندانند، اجازه ندهند احساس بی ارزشی ، نقص و بی اعتمادی در درونشان ریشه بزند، سعی کنند آدم های مثبت و سالم جامعه را ببینند، به خودشان احترام بگذارند و خودشان را دوست داشته باشند و زمانی که نتوانستند خودشان با این مسئله کنار بیایند و دچار افسردگی، اضطراب و غیره شدند از متخصص کمک بگیرند.
میخوام حضوری برم پیش مشاور درمورد دعوای های خونوادگی حرف بزنم چی بگم. مامانم به بابام خیانت میکنه و هر روز گریه میکنم حالم خیلی بده احیای بمکنم اگه من نباشم ینی یا ازدواج کنم با خودمو بکشم در هر صورت نباشم طلاق بگیرن بهتره هم برا خودشون هم برا من. هر روز دعوای مامان بابام تمومی نداره خیلی خسته شدم دلم میخاد برم یجای دور خیلی سختمه تو چشای بابام نگا کنم و دروغ بگم دارم خفه میشمو تحمل میکنم کاش یه راهی بود دور میشدم از این زندگی و ادماش
دوست عزیز می دانم چه حس و حالی داری و پذیرش این مسئله چقدر سخت و ناگوار هست. شاید هیچ کسی انتظار نداشته باشد که این اتفاق برای خانواده خودش بیفتد، اما در زندگی های ما هر نوع اتفاق ناگواری ممکن هست ببفتد، ممکن هست فرزندمان را از دست بدهیم، فرزندمان ناقص دنیا بیاید، ممکن هست از سمت دوستانمان یا خانواده طرد شویم، ممکن هست عزیزانمان را به هر شکلی از دست بدهیم و ممکن هست شاهد خیانت پدر به مادر یا مادر به پدر باشیم، پس چاره ای جز پذیرش این موضوع و کنار آمدن با آن نداریم، چون زندگی بر مدار قرار نمی چرخد، هیچ چیز ثبات ندارد اگر دنبال قرار و ثبات باشیم خودمان بی قرار می شویم.
شما می توانید این مسئله را با فرد خیانتکار در میان بگذارید که خودتان آرام تر شوید اما مطمئن باشید گفتن شما باعث نمی شود به این کار پایان دهند. وقتی وارد رابطه با فرد دیگری می شوند و بخصوص ارتباط جنسی برقرار می کنند دیگر به راحتی نمی توانند از آن خلاص شوند، چون نوعی اعتیاد و شاید بدترین نوع اعتیاد هست.
اما چه عواملی باعث این اتفاق ناگوار می شود؟ ۱. شخصیت آدم ها
۲. عوامل اجتماعی، مثل در هم آمیختگی مردان و زنان، فقر و غیره
ما در اینجا به عوامل شخصیتی می پردازیم. چه چیزی شخصیت ما را شکل می دهد: ۱: تجارب زندگی، اتفاقاتی که ناخواسته در کودکی برای هر شخص ممکن هست بیفتد، مثل تجاوز، جنگ، قحطی، غفلت والدین و غیره
۲. نیاز های هیجانی اساسی : که شامل ۱. دلبستگی ایمن به دیگران (نیاز به امنیت، محبت، پذیرش، ثبات ) ۲. خودگردانی، کفایت و هویت ۳. آزادی در بیان نیاز ها و هیجان های سالم. ۴. خودانگیختگی و تفریح ۵. محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری .
۳. خلق و خوی هیجانی( خلق خاصی که هر شخص آن را به ارث می برد.)
اکنون ترکیب این سه موضوع می تواند شخصیت های مختلف بوجود آورد.
کسی که خیانت می کند چه شخصیتی دارد: ۱. احتمالا در کودکی مورد آزار جسمی، جنسی، یا کلامی قرار گرفته است. ۲. دلبستگی ایمن در او شکل نگرفته است : مورد احترام و پذیرش نبوده و خیلی وقت ها تحقیر و تنبیه شده است، پدر یا مادر بسیار دیکتاتور ، سخت گیر و آزار دهنده داشته است. پدر و مادر حریم خود را حفظ نکرده اند و کودک زود تر از موعد رابطه جنسی والدین را دیده، والدین غافل بودند و کودک دسترسی به هر فیلمی پیدا کرده است. والدین مرتب با هم دعوا و درگیری داشتند به نحوی که کودک می ترسیده که اینها از هم جدا شوند، والدین در سن پایین از هم جدا شدند، والدین نتوانستند به هر دلیلی محبت کافی به کودک بدهند و کودک از این لحاظ محروم مانده است. که در همه این موارد کودک نسبت به همه ( خودش، دیگران و دنیا )بی اعتماد می شود و شخص بی اعتماد همیشه منتظر هست تا خیانت ببیند و گاها برای اینکه خیانت نبیند خودش پیش دستی می کند و خیانت می کند. یا کلا خودش را از هر رابطه ای کنار می کشد. پدر و مادر الگوی او بودند، مثلا پدر خیانتکار بوده یا چندین بار ازدواج کرده، بنابراین فرزند همواره منتظر خیانت دیدن هست. یا خودش خیانت می کند. یا پدر و مادر بسیار سهل گیری داشته که به هر نیاز کودک پاسخ مثبت داده به نحوی که خویشتن داری و خود انضباطی در کودک شکل نگرفته است. در مواقعی که خانواده سخت گیر بوده و فرزند حق اظهار نظر نداشته و نه گفتن یاد نگرفته باشد ممکن هست ناخواسته در دام بیفتد.
همچنین افرادی با خلق تحریک پذیر، پرخاشگر و بی ثبات بیشتر مستعد خیانت کردن و افراد منفعل مستعد خیانت دیدن هستند.
بیماران روانی مثل دوقطبی، اختلال شخصیت مرزی ، اختلال شخصیت ضد اجتماعی، برخی خودشیفته ها و نمایشی ها همگی مستعد خیانت کردن هستند.
در روابط زناشویی هم وقتی نیازهای اساسی فرد( پنج نیاز اصلی) به خصوص دلبستگی ایمن و خود انضباطی و خویشتن داری کافی نادیده گرفته شود یا برآورده نشود یا فضای کافی برای ابراز نیازها و هیجان ها وجود نداشته باشد، طرفین مستعد خیانت می شوند.
پس افراد خیانت کار را قضاوت نکنیم و انتظار زیادی از آنها نداشته باشیم، فقط اگر می توانیم به سمت روان درمانی سوق دهیم تا کودک آسیب دیده درونشان را ترمیم کنند و باعث تداوم این مشکلات نشوند.