سلام من خانومم 8 ساله ازدواج کردم 2 تا بچه دارم عاشق پسری 24 ساله شدم اونم عاشقم شده پافشاری کردم برگردم گفت خودمو میکشم ترسیدم موندم الان از زندگیم سرد شدم از شوهرم که هیچوقت توجه محبت نکرد بهم لطفا کمکم کنین. شوهر من هیچوقت پشت من نبود همش ازم بدگویی میکرد پیش خانوادش الان تصمیم به طلاق گرفتم پدرم و مادرم اجازه طلاق نمیدن بخاطر 2 بچه هم اون منو میخواد هم من اونو. لطفا کمک کنین
پاسخ مشاور به پرسش ” طلاق به خاطر ازدواج با عشقم “
میفهمم که چقدر برایتان دریافت توجه و محبت و هیجان یک رابطه فارغ از تمام مسئولیتهای زندگی جذاب بوده است؛ اما واقعیتی که وجود دارد شما متعهد به همسرتان و فرزندان هستید. حق چنین رفتاری را نداشتید. رابطه زن و شوهری همانطور که خودتان اشاره کردید نیاز به توجه و محبت دارد. برای زندهماندن احتیاج به مراقبت دارد. اگر شما و همسرتان مانند روزهای اول زندگیتان از رابطهتان مراقبت میکردید مطمئن باشید هیچگاه به این مرحله نمیرسیدید.
شما وارد یک رابطه کور شدید و با رویای آن زندگی میکنید. درحالیکه اگر همان زمان را به گذراندن اوقات خوش با یکدیگر بگذرانید نتیجهاش در رابطهتان هویدا میشود.
در ازدواج تمام جنبههای زندگی ما فعال است؛ یعنی ما با تمام ابعاد فرد آشنا میشویم و در ارتباط هستیم؛ بنابراین نمیتوانید عشقی که تجربه کردید را با رابطه زن و شوهریتان مقایسه کنید؛ چرا که پر از مسئولیت است و با چالش همراه است و این معنای یک زندگی واقعی است.
زندگی مشترک همواره با چالشهایی همراه است که نیازمند رسیدگی است نه اینکه زندگی را رها کنی و بگویی پس چرا اینجوری شد؟ در نهایت تصمیم به طلاق شما کاملاً قابلاحترام است و تصمیمی است که فقط خودتان باید بگیرید؛ اما اگر میخواهید آسیبهای آن هم برای خودتان و هم برای فرزندتان به حداقل برسد به خودتان فرصت دهید و تصمیمتان را بررسی کنید. و به این سؤالها پاسخ دهید
- آیا اطمینان دارید که تمام تلاشتان را برای حفظ رابطه انجام داده اید؟
- چه تلاشهایی برای بهبود رابطه با همسر خود کردید؟
- اگر فردا بلند شوید و بینید تمام مشکلات رابطهتان حل شده است حاضر به ادامه رابطه هستید؟
- چه چیزی باعث شد رابطه شما به جایی برسد که به طلاق فکر کنید؟
- نقش و سهم خودتان را در بروز این اختلافات در رابطه چه میبینید؟
- برای فرزندانتان بعد از طلاق چه برنامهای دارید؟
مراجعه به مشاور میتوانید برای اینکه بتوانید به تصمیم قطعیتری برسید کمککننده است. مطمئن باشید اگر خانوادهتان حس کنند تمام جوانب را سنجیدهاید و بعد تصمیم گرفتهاید به تصمیمتان احترام میگذارند.
برایتان آرزومند راهی پر از نور و روشنایی آرزومندم.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
سلام من از ۱۷ سالگی در اثر شکست عشقی دچار حملات عصبی میشدم بعد از ازدواج در سن ۲۴ سالگی در اثر زایمان افسرده میشدم هر سال در فصل پاییز افسرده میشدم تا اینکه بعد از ۱۵ سال از شوهرم به دلیل اینکه اعتیاد داشت جدا شدم و بجم هم پیش پدرش بود شرایط روحی بدی داشتم تا اینکه بعد از ۵ سال دوباره با عشق سابقم نا خواسته روبرو شدم و ازدواج کردم و متوجه شدم که ایشون هم اعتیاد دارن الان واقعا حالم بده دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه و هیج هدفی ندارم نمیدونم چه کار باید کنم. چند سال هم قرص افسردگی مصرف کردم ولی به محض قطع قرص حالم بد میشه و ادامه زندگی برام سخت میشه
سلام من یه دختر ۲۸ساله ام که سه ساله نامزدم شوهرم شش ماه تو زندان از لحاظ مالی صفریم اما همه جوره هوای شوهرمو داشتم وخیلی برای زندگیم تلاش کردم اما اون آدمی که بهم محبت نمیکنه و اینکه کلا آدم چشم هیزی وخیلی هم هرز بوده اما با همه ی این وجود برای زندگیم تلاش میکردم حتی هزار بار بهش گفتم من هیچی ازت نمیخوام جز محبت اما گوش نمیکنه دوسم داره اما محبت نمیکنه یعنی بلد نیست و اینکه به دخترای دیگه توجه میکنه
اما مشکل من اینه که من از ۱۳سالگی عاشق پسری بودم که اونم عاشقم بود اما به دلایلی به هم نرسیدیم واینکه هیچوقت با هم دوست نبودیم کلا دختری بودم که تو فاز دوست پسر نبودم کلا آدم مذهبی بودم
اما از وقتی ازدواج کردم وتحت فشار قرار گرفتم به کل نماز و روزه وحجاب را همه را کنار گذاشتم حتا تا پای خود کشی هم رفتم
حالا بعد ۱۶سال. پسری که میخواستم بهم پیشنهاد دوستی داد و اینکه این پسر هم مجرد وخیلی عاشقمه
حالا قرار برای اولین بار با هم رابطه داشته باشیم
هم از این که به شوهرم دارم خیانت میکنم میترسم هم نمیتونم از عشقم دل بکنم. بخدا بلاتکلیف شدم بهم بگین چکار کنم بد جور گیر کردم
هم دلم برای شوهرم میسوزه که ترکش کنم هر چند رابطه ام با همسرم خیلی شکننده است اما به دلایلی نمیتونم طلاق بگیرم
واین که عشقم هنوز مجرده از خیلیا شنیدم که گفته من دیگه ازدواج نمیکنم حتا به منم گفت یا تو یا هیچکس
دختر اون فقط برای رابط جنسی ترو میخواد هیج وقت زن نمیکنه
سلام من ۷سال پیش خواستگاری داشتم که عاشقم بود وبعد از این مدت ازدواج کرد بنا به دلایلی که نمی دونم .خواهرش سوالاتی درموردم مدام می پرسید خودش هم هنوز به من علاقه داره منم ۱۰ساله که ازدواج کردم ونمی تونم فراموشش کنم وبه اسرارمادرم باکسی که علاقه نداشتم ازدواج کردم و۲تابچه دارم من نمیدونم اگر بخوام ازهمسرم جدابشم آیا بامن ازدواج می کنه یاباید فراموشش کنم ممنون ازراهنماییتون.
چرا میتونی اگر بتونی مقابله کنی با این حس میشه این فرد مایحتاج زندگی تو تامین میکرد؟ کرایه خونه میداد؟ خرج خورد و خوراک میداد؟لباس تهیه میکرد چیکار میکرد برات فقط با ارتباط کلامی شمارو اقناع میکرد میدونی تهیه همین نیازها چقدر به مرد فشار میاره تو داری همسرت و این مرد رو باهم مقایسه میکنی و به این نتیجه میرسی که همسرت مرد خوبی نیست.
سلام من 10ساله ازدواج کردم دوتا بچه هم دارم قبل از ازدواج با یکی ازفامیلای مامانم دوست پسرم بود الان هم چن ماهی هست دوباره باهاش حرف میزنم نمیدونم چیکار کنم به خاطربچه هام موندم سردوراهی جدا بشم ازشوهرم بادوست پسرم ازدواج کنم یانه لطفاً راهنمایم کنید.
سلام من عاشق یه آقای بودم خیلی براش تلاش کردم تا هم تو کارش هم زندگیش موفق باشه اونم خیلی هوامو داشت ولی از اومدن به خواستگاریم همیشه میترسید که نکنه خانواده منفی بدن منم بخاطر این موضوع باهاش کات کردم بعد ۲ ماه یه خواستگار واسم اومد منم قبولش کردم نامزد کردیم و بعدش عقد بلافاصه بعد عقد گفت توروخدا نگرانت شدم کجایی چ کار میکنی وقتی شنید ک عقد کردم ناراحت شد مادرش بهم زنگ زد که چرا بی خبر ازدواج کردی ما میخواستیم بیایم خواستگاری .الان حس میکنم اونو دوس دارم .البته شوهرمم یه اخلاقایی داره ک باعث میشع ب اون فکر کنم .شما میگید چکار کنم .میشه عقدمو بهم بزنم؟
من یک ازدواج ناموفق داشتم و بعدش عاشق کس دگ شدم چون پدرش مخالف بود من براش صبر نکردم و دوباره ازدواج کردم با کس دگ الان یه دختر9ماهه دارم شوهرمم خیلی دوسم داره یکم اخلاقش بده وادم شکاکیه …حالا من میخوام ازش جدا بشم چون دوسش ندارم اشتباه انتخابش کردم همون کسیو میخوام ک قبلا عاشقش شدم اونم منو میخواد…چجوری از شوهرم جدا بشم؟ من ازدواج اولم اجباری بودخانوادم بزور مجبورم کردم تو سن کم 18ازواج کردم…وبعد بزور بدون هیچ پشتیبانی جدا شدم ولی هنوز خانوادم با حرفاشون سرزنشم میکردن بخاطر همین دگ نتونستم طاقت بیارم و برای کسی ک دوستش دارم صبر کنم و بی عقلی کردم و اینو قبول کردم الان پشیمونم از همون ماه اول ازدواجم افسردگی گرفتم و شکاک بازیاش بیشتر اذیت شدم الان واقعا میخوام جدا بشم
سلام من شوهردارم یه بچه ۴ ساله هم دارم با دوست پسر دوران مجردیم ک خونوادم نذاشتن دوباره هموپیداکردیم اگه باهاش فرارکنم جرممون چیه؟اصلارابطه جنسی هم نداریم فقط قصدمون ازدواجه
یه پسری هست ۲۵ ساله و منم یه زن مطلقه ۲۷ ساله با یه بچه ۵ ساله دارم من شوهرمو دوس ندارم این پسر منو خیلی دوس داره الان پنج ماهه همو دوس داریم خیلی عاشق منه همش برامگریه میکنه هروقت باهاش حرف نمیزنم مث دیونه ها میشه.
من خانم متاهل هستم و ۲۱سالمه شوهرمو دوست ندارم ازدواج سنتی داشتیم و عاشقش نبودم و الان عاشق یک پسر شدم و اونم خیلی منو دوست داره نمیتونم به شوهرم بگم که میخوام طلاق بگیرم به خانوادم نمیتونم بگم اصلا دیگه نمیتونم با شوهرم کنار بیام و میخوام یه نامه براش بنویسم و برگه طلاقو یک طرفه امضا کنم و براش بزارم و با پسری که عاشقشم بدم
من یه خانوم ۳۷ساله ام ازدواج کردم و. یک فرزند دارم همسرم دچار اختلال دوقطبی است و فرزندم پیش فعال و دارای لکنت زبان است خودم با یک پسر دوست شدم الان نزدیک دوسال و. نیم است و ان پسر دیگه راضی به ادامه رابطه نیست دارد ازدواج میکند من حالم خیلی بد است نمیدونم چیکار کنم؟
سلام. زنی 33 ساله هستم. 12 سال هست متاهلم ولی بچه دار نشدیم. از اول زندگی هم من مخالف این ازدواجم بودم و انصافا همسرم هم زیاد درکم نکرده اند و من قرص سرترالین و…. مصرف میکنم. ونسبت به اوایل ازدواج بنانه تهدید هایی که برای طلاق گرفتن داشتم بسیار تفاوت کرده اند. مدتی است که پسری مجرد و 5 سال کوچکتر از خودم ابراز علاقه کرده و بعد از آنکه از متاهل بودنم باخبرشدند. اصرار دارد از همسرم جدا شوم.نمیدانم چه تصمیمی برای زندگیم بگیرم بمانم و بسوزم یا طلاق و زندگی دیگری را شروع کنم؟
من ۲۹ همسرم۳۵ ازدواج و اشنایی و زندگی ما پر از جریان و داستان باید خلاصه خدمتتون بگم من قبل از ایشون ازدواج کرده بودم بعد همسر اولم مشروبی بودن و رفیق باز من زفتم چند ماهی خونه مادرم ایشون شش ماه نیومدن سراغ من و مادرم کفت بذار برای مهریه اقدام کنیم شاید گریزی شد و اومد و بعد چندماه اومدن سراغم ولی نه برای تعامل و اشتی برای توافق و چون فاصله افتاده بود و حرمت ها شکسته منم هم دوس دلشتم برگزدم هم نه تو این دوران که جدا بودیم من تو اینستاگرام به استاد دانشگاهم پیام دادم ایشون تو دوران دانشجویی منو میخواستن ولی یه خواستن معمولی چون قدمی هرکز برنداشتن و من هم نامزد بودم همینطوزی شد من پیداشون کردم و بهشون پیام دادم چون تنها افسزده بودم و نیاز به صحبت داشتم و استادم کفت شنیدم ازدواج کردی گفتم استاد کاش هیچ وق نمیکزدم و خلاصه داستان و استارت رابطه شروع شد دوسال پیش اردیبهشت ماه و من شش ماه از همسر اولمم خبر نداشتم اون اقا همسر اولم تصمیمش توافقی بودم منم رو هوا بودم ن دوس داشتم طلاق بگیرم نه برگردم از طرفی ام با این استادم حرف زدم هوایی شدم به مادرم کفتم کفت نکن برگرد سر زندگیت اما این استادم جوری منو هوایی کرد منم ی ادم بی عقل پر از مشکل تنها دل بستمو بهش اعتماد کردم کاش هیچ وق رکب حرفاشو نمیخوردم ایشون یه پسر با تخصیل دکتری مذهب سنی کرد زبان من فارس و شیعه ایشون مجرد منم که نه متاهل بودم نه مطلقه فقط رو هوا ایشون خیلییی وعده ها داد کفت خوشبختت میکنم منم کول خوردم دربرابر مادرم پذرم همه ایستادم امااااا افسوس افسوس همش حماقت من بود الانم خیلییی اذیتم تحقیر میشم دوسال بحای ارامش شب و روزم عذاب من از دکتر و مشاوره رفتن حتی ترسی ندارم اصلا نمیکم سالمم یا بی نقص اما دارم با ی موجی روزم. مهریه ای ام ندارم با ایشون که قابل ارزش باش من بخاطر ایشون خیلی کارا کردم اما الان ی ادم پوچ توخالی افسرده و دیگ منم دارم روانی میشم و چ بسا شده باشم ایشون خیلی قول ها داد ک طلاق بگیر من خوشبختت میکنم فلان بهمان اما من تا زیر یک سقف نرفتم نفهمیدم چ ادمیه یه ادم سنی مذهب بد خلق عبوس عصبی روانی موجی.
من یکی دیگ رودوست داشتم ولی خانوادم نزاشتی الان سه ساله که ازدواج کردم بایکی دیگ ولی حسی که میخام داشته باشم وندارم میخام طلاق بگیرم بعدش برم باتون فردی که دوسش دارم ولی طلاقم بگیرم نمیخام برم پیش خانوادم میخام برم یه شهردیگ میخام بدونم که میتونن خانوادم کاری کنن.
سلام متهلم ۲۸ سالمه ازدواجم از روی عشق و علاقه نبود الان ۱۰ ساله زندگی میکنم با یه شوهر بد اخلاق و عصبی تو یه شهر دور افتاده و غریب،الان هر کی میاد تو زندگیم بهم پیشنهاد دوستی میده سمتش کشیده میشم و سریع بهش وابسته میشم و هر چی ازم بخواد براش محیا میکنم حتی رابطه جنسی الان یه مجرد اومده تو زندگیم من دوستش دارم ولی اون نمیدونم قلبن چطوره ازم رابطه میخواد چیکار کنم دلم میخواد جدا بشم ولی شرایطشو ندارم.
من متاهلم و سه ماه هست با پسر مجرد آشنا شدم که چون وضعیت مالی من به عنوان خانم شاغل اوکی هست خیلی حمایتش میکنم و اونم از نظر عاطفی و جنسی هر کاری برام میکنه ولی چون همسرم مشکل داره و بچه دار نمیشیم خیلی دلم می خواد طلاق بگیرم ولی چونیک بار قبل از این دوست پسرم شوهرم فهمید با شخصی در ارتباط بودم الان دایم میگه میخوای طلاق بگیری وشوهر کنی و از اون قضیه داره برای ساکت کردن من استفاده میکنه که به همه میگم که به شوهرت خیانت کرده و چون از اقوام دور مادرم هستن خیلی تو فشارم و الانم چون یکی از همسر دوست های قدیمی دانشگاهم که دخترن چون من جریان رابطه جدیدم رو براش تعریف میکردم که دوست پسرم خیلی مهربونه و قربون صدقم میره وبا من خوب رفتار میکنه ودوستم این موضوع رو به شوهرش گفته بود که من خوبه مثل این دوستم علاوه بر شوهرم یک دوست پسر مهربون داشته باشم و همین موضوع باعث دعوا و بحث بین اونا شد و شوهر دوستم همبه خطم پیغام دادمیخوام باهات دوست بشم وخودش رومعرفی نمیکرد ویک شب که خونه بودم وشوهرم پیشم بود شروع به اذیت من کرد که من رو اداب کنه ودایم میگفت الان پیش کدوم دوست پسرت هستی و سر بسته توپیامکها میگفت مواظب باش از عشقت ضربه نخوری و خلاصه با کلی بد بختی و حرف دوستم که من الان با کسی نیستم و دوستم موضوع نفر قبلی زندگیم روبه شوهر ش گفته این بار م شوهرم کوتاه اومدولی دیگه اخطار داده که اگر بفهمم این بار زنده نمیزارمت ولی مننمیتونم بیخیال عشق و علاقه جدیدم بشم و اگر شوهرم طلاقم میداد در لحظه با این پسر ازدواج میکردم حالا بگید چه کار کنم. در ضمن شوهرم بی نهایت مردی هست که حتی دوست و رفیق نداره ودایم میگه دوست رفیق زن وزندگیم رواز دستم در میارن و خیلی نجیب و سنگین ولیاز نظر محبت ورفتاری هیچوقت با من خوب رفتار نمیکنه. شوهرم اصلا اهل سیگار و مشروب وقلیون و هیچ چیز نیست و فرزند ندارم به خاطر مشکلات شوهرم امکان بارداری ندارم
حالا خانم دکتر حدود دوماهی من با اون عشق قبلی صحبت کردم تلفنی بعد ۷سال مشکلاتمو باهاش درد دل کردم اونم تشویقم میکرد به طلاق متاسفانه عکس خودمو براش فرستادم عکس باحجاب عکسای زیادی دلم براش تنگ شد اون میگفت هنوز عاشقنم اون موقع اسم منو خال زده بود دربدنش هنوز مونده بود اون منو تشویق به طلاق میکرد منم گفتم واقعا زندگی خودمم پرمشکله دیگه به عشقمم میرسم دیگه من برگشتم خونه پدرم گفتم جدا میشم بعدکه فهمید میخام جدا شم یهوو گفت من نمیتونم ازدواج کنم باهات اولش ولی خیلی دلش میخاست گفت هدف های خودم مهمترن همسرمم خانم دکتر میخاست برای کار خارج بره دوماه سعی کرد نتونست توترکیه موند الان اونم برگشته ایرانه ومیگه برگرد سرزندگی الان خونه پدرممم سه ماهه همسرم میگه بخدا تغییرمیکنم بزار جدانشیم بچه هم ندارم. الان به نتیحه رسیدم که اون ادم بدرد من نمیخورد دیگم نمیخامش فقط حیف باهاش خیلی درددل کردم گفتم خیلی میخاسمت هنوز این چندسال. الان به نتیجه رسیدم همسرم رو فقط بخام اما ازاین وراسترس دارم عذاب وجدان که چرا باهاش حرف زدم یا بهش عکس دادم. کمکم کنین ممنونتون میشم. میخام بعد ۷سال یه زندگی تازه با شوهرم شروع کنم اما موندم این موضوع شده عذاب وجدان من که با این پسر حرف زدم الان میخام فقط زندگی خودمو بسازم اما غصه اشتباهم نمیزاره