جهت مطالعه نظرات و تجربیات دیگران، به کامنتهای انتهای صفحه مراجعه نمایید
شوهرم دوست نداره با من وقت بگذرونه
سلام من خانمی هستم ۲۹ ساله که ۶ سال پیش با همسرم ازدواج کردم و از همان ابتدا با هم مشکل داشتیم.۶ سال بهش فرصت دادم تا رفتارشو عوض کنه اما نشد و میگه من نمیتونم خودمو عوض کنم. خیلی سرده ما از همه نظر مال هم مشکل داریم ازمشکلات جنسی تا عاطفی تا خانواده. اصلا در برابر دیگران از من حمایت نمیکنه و اجازه میده خانوادش به من توهین کنن. رفتارش تنده داد و فریاد میکنه. برای همه از خانوادش گرفته تا دوست و آشنا وقت میذاره اما برای من نه. یه سال پیش میخواستم بچه دار بشم اما با خودم فکر کردم که بچه راهکار درستی نیست و زندگی اون بچه هم تباه میشه. اصلا به فکر حل مشکلات نیست. کلی از خواسته هام بهش میگم مثلا میگم بهم بگو دوستت دارم اما اینم نمیگه یا اگه میگه همون موقع با مسخره بازی و ادا اصول میگه. دیگه دوسش ندارم و هیچ جای فرصت دادنی بهش رو ندارم. بنظر شما چیکار کنم؟
پاسخ مشاور به سوال چرا شوهرم برام وقت نمیذاره
چیزی که اول از همه باید دربارش فکر کنید این هست که علت اهمیت ندادن همسر به خواسته های شما چیه. گاهی اوقات افراد از روی بی علاقگی و بی میلی چنین رفتار هایی رو از خودشون نشون میدن به همین دلیل این موارد در ازدواج هایی که به صورت اجباری بودند بیشتر وجود داره.
بنابراین من به شما توصیه میکنم که به ابعاد رابطتون با همسرتون به دقت فکر کنید. فکر میکنید که همسر شما به شما علاقه داره یا نداره؟ اگر متوجه علاقه همسرتون به خودتون بودید به این معنیه که در رابطه شما شیوههای ارتباطی ناصحیحی وجود داره و مشکل از بی میلی و بی علاقگی نیست.
همچنین میتونید طی گفت و گو با همسر وقتی که هردو در حالت آرومی قرار دارید این مسئله رو بیان کنید. مثلا میتونید بگید که: نمیخوام سرزنشت کنم اما همونطور که خودت میدونی ما با هم مشکلات زیادی داریم. من واقعا دوست دارم که به هم نزدیک تر باشیم و کمتر باعث رنجش همدیگه بشیم. به نظر خودت علت این مشکلات ما چیه؟ فکر میکنی من بتونم کمکی کنم که تا کمتر بشن؟
متن بالا صرفا یک مثال از لحن مورد نظر بود.
شما با این طرز بیان به جای اینکه همسرتون رو متهم کنید، خودتون رو مشتاق برای اصلاح رابطه و علاقمند به همسرتون نشون دادید؛ در چنین شرایطی احتمال بیشتری وجود داره که همسر شما برای بهبود رابطه با همسر همراهی کنه.
توصیه بعدی من به شما کمک گرفتن از مشاور خانواده هستش. همونطور که فرمودید تا به امروز در حدود شش سال رابطه شما با همسرتون میگذره و شما از ابتدا تا به الان این مشکلات رو داشتید به طوری که الان احساس میکنید که دیگه نمیتونید ادامه بدید. در چنین شرایط حساسی که زنگ خطر رابطه به صدا در میاد کمک گرفتن از مشاور قطعا لازمه.
مشاور علت سردی ها و اخلاقی های همسر شما رو مشخص میکنه و سعی در اصلاح اونها میکنه. علاوه بر اون مهارت هایی رو به زوجین آموزش میده که بتونن راحت تر با هم ارتباط برقرار کنند و مثل گذشته گفت و گوهاشون منجر به بحث و دعوا نشه. حتی اگر تصمیم بر جدایی داشتید مشاور میتونه در موارد زیادی شما رو راهنمایی کنه.
اگر نکاتی که در بالا گفتم اثر گذار نبود و همسرتون راضی به مراجعه به مشاور نشد میتونید به شکل یک اتمام حجت بهش بگید که احساس میکنید اگر تغییری در رابطتون شکل نگیره ادامه دادن براتون ممکن نخواهد بود و اگر همسرتون ارزشی برای رابطه با شما قائل هستش باید با شما برای مشاوره همراهی کنه.
شما همچنین میتونید از طریق راههایی مثل ارسال کلیپ های آموزشی در شبکه های مجازی برای همسرتون سعی در تاثیر گذاری بر ایشون کنید ولی باید دقت کنید که اینکار نباید شکل پند و اندرز گونه به خودش بگیره.
در همه مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
شوهرم با من تفریح نمیکنه
پاسخ مشاور به پرسش ” شوهرم با همه خوبه به جز من “
من میفهمم چقدر برای شما رابطه تان ارزش دارد و دوست دارید زمان های با کیفیتی را با همسرتان بگذرانید. اینکه همسرتان برای خودش ارزش قائل است و زمان میگذارد و به علایقش توجه میکند خیلی خوب است. اما خب قطعا رابطه شما لازم دارد که تفریحات مشترکی تا برای هر دوی شما جذاب باشد را ایجاد کنید. اما چیزی که مهم است این است که ما نمیتوانیم حس های خوبمان را تنها از یک منبع دریافت کنیم و بخواهیم تنها همسرمان حال ما را خوب کند یا تنها با همسرمان وقت بگذاریم.
شما باید ارزیابی کنید که چقدر با دوستان و نزدیکانتان وقت میگذارنید و سعی می کنید با آنها اوقات خوبی داشته باشید؟علایق شما چیست؟ چقدر مانند همسرتان به علایقتان اهمیت می دهید؟ آیا تنها انتظار دارید همسرتان به نیازهای شما توجه کند یا خودتان مراقب نیازهایتان هستید و سعی در برآورده کردن آن دارید؟
اینکه شما شاغل هستید خیلی خوب است. شما از استقلال مالی برخوردار هستید و میتوانید برای خودتان همانطور که دوست دارید هزینه کنید.خودتان را فراموش نکنید. چه کسی برای شما تعیین کرده است، زمانی که همسرتان به کوه میرود خانه تنها بمانید؟ برای خودتان وقت بگذارید و به علایقتان توجه کنید. اگر دوست ندارید جمعه ها خانه تنها باشید میتوانید برای تفریح مورد علاقه خود برنامه ریزی کنید. برای بیرون رفتن خودتان را وابسته به همسرتان ندانید.
اینطور که به نظر می آید کوه رفتن برای همسر شما بسیار اهمیت دارد، بنابراین سعی نکنید آن را حذف کنید آن را به رسمیت بشناسید و اگر برایتان مقدور است او را همراهی کنید. زمانی که همسرتان درباره کفش ۸ میلیونی خود با شما حرف میزند بچه ای را تصور کنید که با ذوق در مورد خریدش به شما میگوید. اینکه بگویید چقدر گرون یا به هر نحوی بخواهید بابت خریدش او را سرزنش کنید،حس خوبی درهمسرتان ایجاد نمی کند.
لازم نیست حتما ذوق کنید اما به علایق شوهر خود احترام بگذارید. شما باید با همسرتان صحبت کنید و مطرح کنید که علایق او برای شما با ارزش است اما برای شما مهم است که اوقات خوبی را در کنار هم بگذرانید. خیلی خوب است که همسرتان به علایق شخصی اش میرسد اما یک رابطه عاطفی امن میتواند بیشتر از هرچیزی حال مارا خوب کند. بنابراین نباید از خانواده غافل شد.حتما بایکدیگر توافق کنید و در روز جمعه زمانی را برای با هم بودن و گذراندن فعالیت های مشترک و لذت بخش اختصاص دهید.
برای هر کسی مهم است که از جانب همسرش درک شود و او را همراهی کند؛خواسته ها و نیازهایتان را مطرح کنید و روی آن بایستید اما همسرتان را از علایقش محروم نکنید.
ممنون از توجه و همراهی تان
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
شوهرم فقط به کارش اهمیت میده
سلام وقت بخیر من شوهرم همش درگیره کارشه وقتی که میادخونه میخوابه به من توجهی نداره چکارکنم. شوهرم راننده است تمام روزمیره و میاد ولی وقتی میاد یا توی گوشیشه یا خوابه. وفتی هم که بیداره با من وقت نمگذرونه. زنگ میزنه به دوستش بیاد پیشش. همیشه دوست داره کسی خونمون باشه شب ساعت ۱۱ میاد از سر کار که سرویس اخرشه من خوابم میاد. دیگه الانم خیلی دلم گرفته دارم دق میکنم. دوست دارم کسی باشه باهاش حرف برنم.
مطالب مرتبط: چرا شوهرم بهم محبت نمیکنه
پاسخ مشاور به سوال ” شوهرم همش سرکاره “
میفهمم چقدر دوست دارید زمان بیشتری را با همسرتان سپری میکنید. به نظر میآید شما دوست دارید با یکدیگر وقت بیشتری بگذرانید. گاهی اوقات افراد برای اینکه از مسائل و مشکلات فرار کنند مدام سعی میکنند خودشان را با چیز دیگری مثل گوشی مشغول کنند. به نظر میاد همسرتان شغل سختی دارند و حتماً زمانی که به خانه میرسند خیلی خسته است. از طرفی برای شما هم گذراندن این وقت طولانی در خانه میتواند بسیار سخت باشد. شاید اگر در طول روز به مهارتی که به آن علاقه دارید یا حتی شروع یک کار پارهوقت در کاهش احساسات منفی تان کمککننده باشد.
برای حل اینکه همسرتان مدام درگیر کار است میتوانید چه کنید؟
- 1- وقتی همسرتان از سرکار میآید با او درباره اینکه روزش را چگونه گذرانده است صحبت کنید. از او بپرسید آیا مشکلی وجود دارد که شما را ناراحت کرده است؟
- 2- با او همدلی کنید: میدانم اصلاً راحت نیست که این زمان طولانی کارکنی حتماً خیلی خسته میشوی.
- 3- بعد از همدلی احساس خود را مطرح کنید: راستش من هم گذراندن این تایم طولانی در خانه خیلی سخت است برای همین وقتی به خانه برمیگردی دوست دارم با تو وقت بیشتری بگذرانم.
- 4- با یکدیگر جایگزینهای ممکن و فعالیتهایی که برای هر دو شما لذت بخش است را مطرح کنید.
- 5- با یکدیگر توافق کنید و استفاده از گوشی را محدود به یک زمان خاص کنید.
- 6- هرگز درباره این مورد او را مورد انتقاد قرار ندهید و همانطور که مطرح شد از احساسات خودتان بگویید.
ممنون از اینکه مشکلتان را با ما مطرح کردید
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
سلام وقتتون بخیر ببخشید من چهار ساله ک ازدواج کردم با همسرم و من همسر دوم هستم بعد از ی مدتی همسر اول شوهرم باهم ب مشکل خوردن و چند سال باهم قهر بودن میخواست جدا شه دوتا بچه ی بزرگ دارن و شوهرم از زندگیش راضی نبود تا اینک بامن اشنا شدکلی حرفای عاشقانه و…ی مدتی خیلی خوب بود زندگیمون منم حامله شدم و ی دختر بدنیا اوردم وازاون روز ب بعددیگه بی محلی هاش شروع شد تو این چند سال شوهرم زیاد بهم اهمیت نمیداد مثلا قبلا واسه هر مناسبتی بهم تبریک میگفت کادو میخرید اما تو این مدت براش مهم نبودم حتی ی بار ابراز عشق نکرد بهم چندساله ک ی بار ی حرف قشنگ بهم نگفته بعداز چند سال با همسر اولش اشتی کرد و کلا رفتارش باهام عوض شد دیگه کلا منو نمیبینه اصلا براش مهم نیستم برا زنش استوری میزاره براش تولد گرفته خیلی بهش میرسه هروقت میاد پیش من دعوا راه میندازه میگیره میخوابه انگار ن انگار ک منم ادمم اصلا ب جای رسید ک من دست ب خود کشی زدم والان اصلا برا هیچی هیچ حسی ندارم دوروزه دیگه تولد شوهرمه و نمیدونم ک منم بی اهمیت باشم بهش یا ی کاری بکنم ک ب چشمش بیام اخه کل خانواده ام بهم میگن منم بهش بی محلی کنم نمیدونم بخدا خیلی سردرگم شدم نمیدونم چکار کنم میشه راهنمایم کنید
سلام وقتتون بخیر…. من سیزده ساله ازدواج کردم قبل از ازدواج با همسرم با ی آقای دیگه شش ماه تو عقد بودم و بعد جدا شدم چون دوسش نداشتم با همسر الانم ازدواج کردم ولی از روزی ک ازدواج کردم بیست سالم بود تا الان ک سی وسه سالمه یک روز خوش ندیدم تو زندگیم همش کتک خوردم از خونش بیرونم میکرد فحاشی خیلی شدید خیلی حرفای بدی بهم میزنه اصلا احترام مو نگه نمیداره و من اولویتش نیستم رابطه ی جنسیش هم بعضی وقتها خوبه بعضی وقتا اصلا طرفم نمیاد و من چندین بار خیانت ازش دیدم تو این چندسال الانم داره خیانت میکنه فحاشی میکنه همش دوتا بچه دارم با بچها بد رفتاری میکنه اونام دخترن خیلی غصه میخورن پول هم ب زور بهم میده..همش ب مادرش احترام میزاره ب مردم غریبه خیلی احترام میزاره ولی تو خونه همش فحاشی… بخاطر دوتا دخترم تا الان باهاش زندگی کردم الان واقعا خسته شدم ازش در حدی ک خیلی بدم اومده ازش دلم میخاد جدا شم ولی دوتا دخترم آیندشون خراب میشه خودمم هیچ پشتوانه ای ندارم جایی ک بخام برم ندارم نمیدونم باید چکار کنم…. بعد اینم بگم خیلی بهش شکاکم و همش دلم میخاد کنترلش کنم ک کجاس با کیه همین باعث شده فک کنه خیلی مهمه و منم همیشه دنبالشم… نمیدونم الان با این همه مشکل باید چکارکنم
بابا کات کن یا طلاق بگیر خودت راحت کن خلاص منو ببین عبرت بگیر یارو پست بد ذات با جنده های گوز غیر ار زدن دهاتی بازی تنه لش ها هیچ گهی نمی خورن منم بدم اومد جدا شدم
سلام من حدود 5سال میشه ازدواج کردم دوتا بچه دارم..البته قبل از ازدواجم یه ازدواج ناموفق داشتم ویه بچه دارم…شوهرم خیلی باهام بدرفتاری میکنه کسی که میاد خونم به عنوان مهمان هم همینطور بچهام کوچک هستن دیگه دارم افسردگی میگیرم شوهرم هم قبلاً ازدواج ناموفق داشته همراه بادوتا بچه که پیش من زندگی میکنن بچهاش خیلی اذیتم میکنه.بهش میگم برمیگرده باخودم دعوا میکنه خیلی اخلاقش بده هیچ اهمیتی بهم نمیده خرجی بهم نمیده خیلی خیلی رفتارش باهم بده هرثانیه دعوام میکنه چیکار کنم من
هوو دار شدی طلاق بگیر خلاص شو
ببخشید من با شوهرم مشکل دارم من شوهرمو خیلی دوس دارم من خیلی رمانتیکمو احساسی ولی شوهرم عکسه ما سه ساله عروسی کردیم ولی خونه مادرشوهرم غذامونو میخوریم چون هم خانوادش هم شوهرم بهم وابستن شوهرم هر سریع ب بهونه نداشتن هعی این ماه جدا میشیم هی ماه بد شد سه سال ک جدا نشدیم شوهرم صب میره سر کار ساعت دو برمیگرده خونه مامانش اینا ناهار میخوریم ساعت سه میریم خونه خودمون ده دقیقه ب زور بیدار نگهشمیدارم باهام حرف بزنه شوخی خنده میخوابه ساعت چهار خانوادش بهش زنگ میزنن میره دنبال کاراشون بد دیگ پیش خانوادشونیم تا ساعت ده دهونیم شب ک میایم خونمون میره کلیپ طنز میبینه میگم بیا با من باش میگه تا میرم تو گوشی اینجوری میگیا خودت ۲۴تو گوشی چیزی نمیگم بعد نیم ساعت چهل دقیقه میگه دیگ بسه بخوابیم میخوابه من میمنمو خودم ن گشتو گذاری ن بیرونی هیچ جاییم بخوابیم بریم با خانوادش باید بریم خب منی ک از خانوادم دورم همه دلخوشیم شوهرمه ولی اون وقت برام نمیزاره عقده ای شدم حسرت زندگی بقیه رو میخورم افسرده شدم امشب معدم درد میکرد معذرت میخوام میگم واقعا ب اغوشش نیاز داشتم ولی رفت تو گوشیکلیپ میدید خواستم ناز کنم نازمو بکشه قربون صدقم بره هیچ انگار ن انگار فقط گفت بیا کلیپ ببینیم یا قرص بیارم دیدم نمیفهمه اشکم در اومد رفت چایی نبات گذاشت اورد برام تو گوشی بود برگشتم سمتش خندیدم میخواستم تشکر کنم گوشی دستشو اومدم بگیرم ک حرف بزنیم محکم گرفت نگیر ول کن ول کن گفتم هیچی خواستم تشکر کنم همین بددستمو درد اورد اشکم در اومد باهم بحثمون شد باز گفت من از صب میرم شرکت با این سروکله بزن با اون بزن میام خونه خونم ارامش ندارم اعصابنو خورد میکنی گفتم مگ من چی خواستم تو انقد برام وقت نمیزاری عقده ای شدم فقط خانوادت خانوادت مبعد منم گفتم بهت نیاز ندارم خودم از فردا میرم دور میزنم میگردم عشقو حال میکنم ب توام نیاز ندارم ک بیشتر شکنجم بدی. ولی فقط کافیه یکی از خانوادش ی مشکلی باشه بخاد دردودل کنه از جونش مایه میذاره از خستگیش میذاره ولی رسیدگی میکنه از شرکت اومد بیرون خواهرشو رسوند خونشون سع ساعت رفت سه ساعت برگشت وقتیم ک اومد پیشه خانوادش گفت خندید ولی اومدیم خونه فقط خستم بخوابیم