اختلافات دوران نامزدی و پشیمانی
جوانی 25 ساله هستم که حدود نه ماه پیش با یه دختر خانم نامزد کردیم و خب خداروشکر تا این اواخر رابطمون عالی بود و هیچ مشکلی نداشتیم تا اینکه چند وقت پیش کم کم متوجه شدم داره باهام سرد میشه و خب دلیلش هم خودش اینطور عنوان میکرد که اونجوری که باید از لحاظ مالی و عاطفی ساپورتش نکزدم، موضوعی که برای من سواله اینه که کسی که طبق گفته خودش با تمام وجود عاشقم بوده و بدون من آبم نمیخورد چطور میتونه سر همچین مسئله ای یدفع بزنه زیر همه چی؟ البته منم براش کاملا توضیح دادم که تا حدی که توان داشتم سعی کردم براش کم نزارم ولی متقاعد نشد. ما تو دوران نامزدی بودیم که چند وقت پیش کارمون به جدایی کشیده شد، اخرین بار با والدینم هم رفتیم خونشون صحبت کردیم که شاید بتونیم همه چی درست کنیم منتهی باز حرف حرف خودشون بود، چیز دیگه ای که اینجا برام معما شد اینه که طرفم اصلا بهش نمیاد اون حرفا و رفتارا از خودش باشه و حدس میزنم تحت فشار خانوادش مجبور شد جدا بشه البته خونوادش هم اوایل راضی بودن، من ارتباطم رو کاملا سعی کردم باهاشون قطع کنم ولی خب فکر و ذکرش رو نمیتونم از سرم بیرون کنم اخرین بار دو هفته پیش از روبیکا پیام داد و احوالپرسی کرد و منم سرد جوابش دادم و بعد اون دیگه هیچ پیامی رد و بدل نشده، میخواستم لطف کنین راهنمایی کنید بهترین کاری که الان میتونم در این رابطه بکنم چیه؟ ببخشید پیامم دو تا شد و طولانی
پاسخ مشاور به پرسش سرد شدن مرد در دوران نامزدی
بهترین کار در مورد رابطه شما این هستش که با ایشون شخصا صحبت کنید. این گفت و گو باید بدون محکوم کردن، بحث یا هر رفتار منفی ای باشه تا درست پیش بره. در این گفت و گو شما اول از همه در مورد ضعف هایی که فکر میکنید دارید و موجب اذیت ایشون در رابطه شده صحبت کنید و اون ضعف ها رو بپذیرید. سپس از ایشون بخواید اگر موردی مونده و متوجهش نشدید به شما بگه.
اگر ایشون خودش رو تماما تصمیم گیرنده برای این جدایی بخاطر مشکلاتی که وجود داشته دونست، شما میتونید ازش بخواید که برای حلشون با شما به مشاوره بیان. در مورد مسائل عاطفی و مالی فرد مشاور با آموزش به زوج ها و همچنین تنظیم سطح انتظارات میتونه کمک بزرگی به شما بکنه.
اگر هم که ایشون به دخالت خانوادشون در رابطه اقرار کردند، نظر خودش رو در مورد خودتون بپرسید و ببینید آیا واقعا میخوان که با شما زندگی کنند؟ اگر به شما تمایل داشتند شما ایشون رو به سمت خودتون جذب کنید بجای اینکه ایشون کسی باشه که در برابر تصمیماتش خانوادش اختیاری نداشته باشه. در مقابل شما بجای قطع ارتباط با خانواده ایشون باید سعی کنید در حد لزوم ارتباط داشته باشید و نگاه منفی ای اگر به شما دارند اون نگاه رو تغییر بدید تا زمانی که از طرف خانواده ایشون هم پذیرفته بشید. شما حتی میتونید با خانواده ایشون هم صحبت کنید. توضیح بدید که به همدیگه علاقه دارید و قصد بدی ندارید. صرفا رضایت اون ها رو برای پیش بردن زندگیتون لازم دارید و اگر مسئله ای وجود داره سعی در حل کردن اون کنید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
کارشناس مشاوره باما
پرسش دعوا دوران نامزدی
اما چیزی که الان یه جورایی باعث جدایی ما شده مسله ای هست که ۱۰ روز پیش اومده. مشکل اینجاست زمانی که من با این اقا اشنا شدم از معیارها و ملاکم واسه ازدواج تا حدودی مطلع بودم واسه همین زمانی که ایشون برنامه بعد از عقد رو گفتن که قصد دارند برن خارج از کشور و اونجا مشغول به کشاورزی بشن، تا اینجا من کلی استقبال کردم از پیشنهادشون ولی از اونجایی که ایشون مربی یه رشته رزمی هستن و منم از سلایق خودم خبر داشتم
همون جلسه اول مستقیم از ایشون پرسیدم ایا جز کار کشاورزی میخوای اونجا کار مربی گری هم انجام بدی یا نه ((چون من با این قسمت مخالف بودم بنا به دلایل شخصی و فقط با کار کشاورزی موافق بودم))
ایشون همون ۹ ماه پیش به صراحت گفتن خیر و من برنامم فقط روی کار کشاورزی هست. اما الان ده روزه میگه زندگی بالا پایین داره و ادم از فرداش خبر نداره و احتمال ..۱ هست که اگه کشاورزی به مشکل خورد بخوام مربی گری کنم. گفتم این ی درصدو بکن صفر چون من بهت گفتم از روز اول و الان ته نامردیه که حساسیت منو میدونی و بعد ۹ ماه داری ازین احتمال با من حرف میزنی.
اونم میگه سخت نیست یا قبول کن با من بمون یا میتونی قبول نکنی. ضمنا ایشون ۷ ماه پیش اومدن خواستگاری من و بعد ازون قرار شد که بعد محرم صفر بیاد عقد کنیم که مشکل مالی رو بهونه کرد و با وجودی که پدرش ۱۰۰ ملیون بهش چک داده که برج ۱۱ پاس میشه هیچ اقدامی نکردن.
پاسخ مشاور به بهم زدن نامزدی و سرد شدن مرد در دوران نامزدی
شما اول از همه باید به دلایل مخالفتتون فکر کنید. ارزیابی کنید آیا واقعا دلایلتون منطقی و کافی هستند؟ رابطه متشکل از تلفیق عقاید و نظرات دو طرف هستش و از طرفی ما با واقعیت های زندگی طرف هستیم. همین واقعیت ها باعث میشه که ایشون یک درصد احتمال بدن که اگر در کشاورزی موفق نبودند به مربی گری بپردازند.
در حقیقت این کارها، کارهایی هستند که ایشون در اونها مهارت دارند و برای کسب درآمد و موفقیت لازمه که ما از مهارت هامون استفاده کنیم. بنابراین شما باید با یک نگاه باز و منطقی به این مسئله نگاه کنید.
اگر دلایلتون بنظرتون منطقی و کافی بود اونها رو با ایشون مطرح کنید و اجازه بدید که ایشون هم به طور منطقی به این باور برسند که مربی گری شغل مناسبی براشون نیست. اما در صورتی که مخالفت شما صرفا از روی حساسیت یا عدم علاقه شخصی هستش به شما توصیه میکنم راه حل مشکلتون رو در خودتون جستجو کنید.
اینکه صرفا ما عدم علاقه خودمون به مسئله ای رو ملاک قرار بدیم تا طرف مقابلمون رو از کاری منع کنیم که در ماهیت بد یا آسیب رسان نیست، کار منطقی ای نیست. شما باید سعی کنید که این مسئله رو بپذیرید و در نگاه خودتون نسبت به این موضوع تغییر ایجاد کنید.
توجهتون به این نکته باشه که ایشون بخاطر ارزشی که برای نظر های شما قائل بود اولویت اول خودش رو کشاورزی قرار داد و مربی گری رو صرفا یک راه فرار و یک نقشه دوم برای زمانی که در هدف اولش شکست خورد قرار داد و این مسئله شاید حتی آینده نگری و برنامه ریزی ایشون رو برسونه.
بنابراین ما نباید هیچوقت در رابطه سعی کنیم که تحمیل گر باشیم؛ بلکه اگر دلایل منطقی و موجهی داریم باید سعی کنیم که اونها رو طوری با فرد مقابلمون در میون بذاریم که اون هم به چنین باوری برسه و با ما همسو شه. در غیر اینصورت هم موجب ناراحتی خودمون میشیم و هم طرف مقابل.
هیچ حسی به نامزدم ندارم چکار کنم؟
سلام من 23 سالمه و یک ماه و هفت روزه که نامزد کردم، نامزدیم عجلهای شد و حتی طرفمو نمیشناختم و حتی فرصت نشد باهم حرف بزنیم. ما حتی بخاطر وام ازدواج محضر کردیم. جناب مشاور از وقتی من با این اقا اشنا شدم اولا صحبت که میکنه متوجه حرفاش نمیشم و بعد اینکه به بعضی از خواسته هام اهمیت نمیده و قطعی رد میکنه. حالا اینارو که کنار بزاریم من به یه نفر علاقمند شدم و نمیدونم چطوری با این حسم کنار بیام. اینم بگم که طرفم هم منو خیلی دوست داره،حالا نمیدونم کاری که میکنم درسته یا اشتباه که به مسیرم ادامه بدم یا نه. در صورتی ک کمتر تفاهمی با نامزدم دارم،اینم اضافه کنم تقریبا حسی به نامزدم ندارم اینو به نزدیکانم گفتم گفتن عادیه و بعدن حل میشه،جناب مشاور من هنوز دخترم و دوسدارم قبل اینکه دیر بشه ی تصمیم درست برای ایندم بگیرم،لطفا کمکم کنید.
پاسخ مشاور به پرسش ” به نامزدم حسی ندارم چکار کنم “
میفهمم که چقدر در شرایطی سختی گرفتید. شما بدون گذراندن هیچگونه دوره آشنایی و شناخت قبل از ازدواج وارد رابطهای شدید که هنوز با آن غریبه هستید و هنوز آن را باور نکردید. من کاملاً حس و حال شما را درک میکنم. شما هنوز با دنیای یکدیگر آشنا نشدید و از همدیگر فاصله دارید. شما عقد کردید؛ ولی گویا هنوز پیوندی میان شما ایجاد نشده است. شما حق دارید که هنوز او را بهعنوان همسر خود نپذیرید و به دنبال راه فرار باشید. شما به هر دلیلی فرصت آشنایی و وقتگذرانی قبل از ازدواج نداشتید؛ اما الآن این فرصت را دارید. تصور کنید هنوز ازدواج نکردید و برای شناخت یکدیگر تلاش کنید. خودتان را در این رابطه مجبور به تحمل زندگی حس نکنید. شما هرزمان که بخواهید میتوانید از این رابطه خارج شوید؛ اما قبل از آن، باید مطمئن شوید آیا این رابطه برای شما ارزشی ندارد؟ رسیدن به این سؤال احتیاج به زمانگذاشتن برای یکدیگر دارد.
تمام خودتان را برای شناخت و ایجاد حال و هوای خوب در رابطهتان بگذارید. حال و هوا و احساساتتان را بدون توهین و تحقیر همسر با او در میان بگذارید و از او برای هر دویتان و رابطهتان فرصت بخواهید. در موردعلاقهتان به فرد دیگر نمیدانم آیا رابطهای وجود دارد یا خیر؛ اما بههرحال ادامه این رابطه و تمرکز بر این علاقه چیزی جز آسیب برای شما به همراه ندارد.
شما چه بخواهید در این رابطه بمانید یا نمانید فعلاً تمام تمرکزتان را باید روی رابطه حال حاضر بگذارید. مقایسه این دو فرد یا نوع رابطه شما اشتباه است. به این دلیل که شما بیشتر از آنکه به خود واقعی مرد موردنظر علاقهمند شده باشید به تصورات خودتان از آن فرد علاقهمند شدید.
شما حال و هوایی که نسبت به آن فرد در رابطه دارید را وارد زندگی مشترکتان بکنید و ببینید که چقدر نوع رابطه شما تغییر میکند. برای اینکه بتوانید بهترین تصمیم را بگیرید باید تلاشتان را برای رابطه انجام دهید و با یکدیگر اوقات فراغت و زمانهای مطلوبی داشته باشید؛ باتوجهبه علایق خود برای هفته برنامه ریزی کنید و در نهایت تصمیم شما قابلاحترام است؛ اما اینکه بخواهید به خاطر فرد دیگری به زندگی و رابطهتان پایان دهید قطعاً آسیبزاست چرا که هیچ رابطه کاملی وجود ندارد و ممکن است از اینکه زود تصمیم گرفتید پشیمان شوید.
توجه داشته باشید که قرار نیست شریک زندگی ما تمام خواستهها ما را بپذیرد؛ اما باید در مورد اختلافهایتان حتماً گفتوگو کنید؛ شما همیشه برای اینکه به رابطهتان پایان دهید فرصت دارید؛ اما اگر برای رابطهتان تلاش نکنید و به رابطهتان خاتمه دهید راه بازگشتی وجود ندارد.
مراجعه به مشاور متخصص میتواند برای روند شناخت شما و نامزدتان و بررسی باورها و انتظارات شما نسبت به ازدواج و در نهایت انتخاب درست شما به شما کمک کند.
سلام وقت بخیر من ونامزدم ۵ماهه عقدکردیم من ۲۴سالمه وایشون۲۶سالشونه مشکل ما از چندروزمونده به شب یلدا شروع شد ک خانوادشون تماس گرفتن گفتن میخوان یلدابی مفصل بیارن و۶۰تا مهمون دارن خانواده منم گفتن اطلاع دقیق بدید ما جامونو درنظربگیریم(ازاونجایی ک چندوقت قبلش مادرشوهرم بهم گفتن خونتون بوی اخورمیده و باخواهرشوهرم سراین مسئله تیکه وطعنه زده بودن بهم به خانوادم گفتم من خجالت میکشم لطفا اکر قراره مراسمی باشه توخونه خودمون نگیریم) مادرمم تماس گرفتن ک بگن ما جامون اوکی نشد میتونیم خونه اقوام بگیریم که مادرشوهرم درجواب گفتن برای بله برون ابروی ماروبردید جاکوچیک بود خلاصه همین حرفا باعث دلخوری شد که خانواده منم سکوت کردن وهیچ چیزی رو به روی همسرم نیاوردن وحتی مثل قبل جویای احوال خانوادش بودن اینم بگم ک همسرمم پشت خانوادشو گرفتو شب یلدا سراغی ازم نگرفت وتوخونه خودشون مهمونی مجللی گرفتن و به من هم نگفتن بیاوبعدازچندروز که سراغی گرفت شرط کردم بریم مشاوره ک یک جلسه بیشتر نیومد ولی کم کم همسرم متوجه شد ک مشکل ازسمت خانوادش بوده و دعوای مفصلی کرده در رابطه باهمین مسائل چون من بعداز اون ماجرا برای روز مادر رفتم پیش مادرشون واصلا به روی خودم نیاوردم وخیلی خوب برخورد کردم ولی مادر ایشون نتونستن خود دار باشن و بامن اصلا هم کلام نمیشدن ومدام مثل این که سراین مسائل باهمسرم بحث میکردن والان نزدیک دوماهه با خانوادش قطع رابطه کرده منم هرچی صحبت میکنم باهاش که گذشته ها گذشته من بخشیدم توام ببخش قبول نمیکنه ولی مشکل اصلی اینجاست ک پدرمن منتظره که عیدی بیارن ومیگه اگرنیارن طلاقتو میگیرم من عزت واحترام گذاشتم باسیلی صورتموسرخ کردم که کم وکسری نذاشتن برای دخترم ،دخترم بیوه نیست اینقدر کوتاهی بکنن الان من
سلام. من دیدگاه ها رو خوندم و دیدم که شما چقدر خوب و با ملاحظه جوانب و سنجیده جواب دادید. یک راهنمایی در دوران نامزدی لازم دارم تا تصمیم درست بگیرم. من ۳۱ سالمه و حدود یک ساله با آقایی از فامیل دور خودم نامزد هستم. کاملا هم رو میشناسیم و مشکلی از بابت اخلاق ایشون ندارم. همه چیز عالی بود تا اینکه متاسفانه اخیرا (۶ ماه پیش) با دخالت یکی از خانم های فامیل ذهن مادر شوهرم نسبت به من تغییر کرده. نه اینکه سرد رفتار کنه خیلی در ظاهر خوبیم ولی چون در فامیل، قدیم که بچه بودم با خواست خودم نه اینکه مجبور باشم دست یا پای خاله بزرگم رو می بوسیدم و یکی از عمه های من که میدونست و رابطه نزدیکی با مادرشوهرم داره نمیدونم چطور مطلب رو عنوان کرده که پیش مادر شوهرم اون احترام قبلی رو ندارم. چند بار دستش رو بوسیدم و سعی کردم دلش رو بدست بیارم چون معتقدم باید احترام بزرگتر رو نگه داشت. ولی فقط همین جمله رو گفت که: ” عمه تو میگه چون به خانواده خاله ات علاقه داشتی پای خاله ات رو می بوسیدی” من هم گفتم از روی احترام بوده و چه ربطی به علاقه من و شما داره؟ و رابطمون بدتر شد که چرا خودت قبلا نگفتی؟ دیگه چی ها هست که نگفتی؟ یه کم هم حساسیت روی فامیل داره که حرف درمیارن که حق داره نگران باشه. با حرف های دیگران چکار کنم؟ هنوز نامزدیم من نمیتونم مادر شوهرم رو راضی کنم. با یک حرف ساده از من فاصله گرفته.(مادرم مخالف این بود که من پای کسی رو ببوسم ولی من خودم اصرار داشتم مادر شوهرم راست میگه من خالم رو خیلی دوست داشتم و به لحاظ قیافه هم خیلی شبیه خالم هستم. هر سال چند ماه من رو پیش خودش نگه میداشت و روی تربیت من خیلی حساس بود) به مادر خودم هم گفتم میگه حق با مادرشوهرته من هم بودم دچار فکرو خیال میشدم و عمه من رو مقصر میدونه. با نامزدم یک بار مطرح کردم ولی گفت جدی نگیر و فکرشو نکن حل میشه. چطوری حل میشه؟ الآن ۶ ماه گذشته. ولی حالا فرض کنیم کس دیگری از راه برسه و یک حرفی بزنه دوباره همین تکرار میشه. از طرفی من در دوران خواستگاری قبول کردم که با مادرشوهرم زندگی کنم الآن برای بهتر شدن رابطه چه کنم؟ قرارمون یک سال نامزدی بود ولی الآن یک سال گذشته و انگار نه انگار. نامزدم میگه صبر کنیم بزرگترها تعیین کنند. واقعا زندگی همه همینطوری پر از حرفه؟ چرا آرامش من به هم خورد؟
شما بچه بودید و به دلیل علاقه به خاله پای ایشان را بوسیدید که البته باید خود خاله از این کار شما ممانعت می کرد. همه ما انسانهای دوست داشتنی و قابل احترامی هستیم. هیچ کدام بر دیگری برتری نداریم. شما به خاطر احترام به بزرگتر دست مادر شوهر را هم بوسیدید که اصلاً کار درستی نکردید. نیازی نیست شما راجع به رفتاری های گذشته تان به کسی جوابی پس بدهید. خیلی هم تلاش نکنید دل مادر شوهر را به دست آورید ، زمانی که زیادی احترام بگذارید و خودتان را خاک پای دیگران کنید، به شما به چشم حقارت نگاه می کنند، شما را احمق حساب می کنند. پس اول به خودت احترام بگذار، در روابط با دیگران همیشه با احترام و اقتدار رفتار کن، فاصله ها را حفظ کن، بیش از حد خوبی نکن، تعادل را برقرار کن. رفتارهای گذشته یا اشتباهات گذشته ات را به روی خودت نیار، از حرف های مردم نترس، شما برای دیگران زندگی نمی کنید.
با همسرتان هم صحبت کنید خودتان برای زندگی خودتان تصمیم بگیرید. اگر از نظر اقتصادی شرایط مناسبی دارید دلیلی ندارد کنار مادر همسرتان زندگی کنید که هر روز با چالش های متعدد مواجه شوید.
جوانی 25ساله هستم که حدود نه ماه پیش با یه دختر خانم نامزد کردیم و خب خداروشکر تا این اواخر رابطمون عالی بود و هیچ مشکلی نداشتیم تا اینکه چند وقت پیش کم کم متوجه شدم داره باهام سرد میشه و خب دلیلش هم خودش اینطور عنوان میکرد که اونجوری که باید از لحاظ مالی و عاطفی ساپورتش نکزدم، موضوعی که برای من سواله اینه که کسی که طبق گفته خودش با تمام وجود عاشقم بوده و بدون من آبم نمیخورد چطور میتونه سر همچین مسئله ای یدفع بزنه زیر همه چی؟ البته منم براش کاملا توضیح دادم که تا حدی که توان داشتم سعی کردم براش کم نزارم ولی متقاعد نشد. ما تو دوران نامزدی بودیم که چند وقت پیش کارمون به جدایی کشیده شد، اخرین بار با والدینم هم رفتیم خونشون صحبت کردیم که شاید بتونیم همه چی درست کنیم منتهی باز حرف حرف خودشون بود، چیز دیگه ای که اینجا برام معما شد اینه که طرفم اصلا بهش نمیاد اون حرفا و رفتارا از خودش باشه و حدس میزنم تحت فشار خانوادش مجبور شد جدا بشه البته خونوادش هم اوایل راضی بودن، من ارتباطم رو کاملا سعی کردم باهاشون قطع کنم ولی خب فکر و ذکرش رو نمیتونم از سرم بیرون کنم اخرین بار دو هفته پیش از روبیکا پیام داد و احوالپرسی کرد و منم سرد جوابش دادم و بعد اون دیگه هیچ پیامی رد و بدل نشده، میخواستم لطف کنین راهنمایی کنید بهترین کاری که الان میتونم در این رابطه بکنم چیه؟ ببخشید پیامم دو تا شد و طولانی
معلومه طرف مقابل تمایلی ندارد اما جرات قطع کردن رابطه را ندارد، پس بهتر است شما پیش قدم بشوید و بیشتر از این زمان را از دست ندهید.
دوسال پیش خواستگار اومد برام خانواده خواستگارم عموش خواستگاری و بله برونو یکجا برگزار کرد و تموم شد یک روز بعدمم نامزد کردیم بعد نامزدی یه بار خودش اومد بهم سر زد بعد اون روز دیگه کم کم سر زدناش کم شد خودم دعوت کردنی میومد اصلا بیرون نمیبرد بهم سر نمیزد فقط تلفنی حرف میزدیم و خونشون میبرد کم کم خونشونوم کم میبرد بهم اصلا سر نمیزد خودمم ازش میخواستم سر بزنه میگفت کار دارم نمیومد یه زمینی گرفتن بعد عیدمم پارسال ساختنش از وقتی که اونو ساختن دیگه اصلا بهم سر نزد که خونشونمم نبرد چند ماه خودم برا نگه داشتن رابطه تلاش کردم به زور عید قربان اومد دنبالم رفتم جمع خانوادشون عموهاشم بودن وقتی من میرفتم پیشش زود ازم فرار میکرد میرفت یه جای دیگه چیزیم برام نخرید بعد اینکه اومدم خونمون ازش پرسیدم گفت دستم خالیه چیزی نتونستم بگیرم منم گفتم اشکالی نداره همون طوری بیا و برو من همین طوری دوست دارم بهم سر بزن کافیه درکت میکنم خونه ساختین ولی قبول نکرد بعدشم که قهر کردیم ۶ ماه گذشت مامانم به مامانش زنگ زد گفت بیاین حرف بزنیم مشکل چیه نیومدن دو هفته بعد بابام به باباش زنگ زد گفت فردا شب میایم نیومدن الان سه ماه شده بازمم نیومدن الان چیکار کنم با این ادم جدا شم چطوری جدا شم راهکار بدین شما بگین مشکل این ادم چیه حال دلم خوب نیست
من نامزدی هستم ولی هیچ حسی بهش ندارم دل سرد شدم نمیدونم طلاق بگیرم یانه از اینکه طلاق بگیرم خانواده ام شرمنده کنم ناراحت میشم نمیدونم چیکار کنم
من دیروز نامزد کردم نامزدم وضعشون خوبه خونه داره ماشین داره دستشون به دهنشون میرسه رفتم باهاش صحبت کردم خیلی خجالتی بود زیاد چیزی نفهمیدم قیافشم زیاد خوب نیست یعنی به دل من نمیشینه شرایطم جوریه که میدونم این فقط کیس مناسبیه و دیگه هیشکی مطمعنم یجورایی همه بهم میگن خوشبخت میشی ولی من هیچچچچ حسی بهش ندارم هیچچ اصلا نمیدونم چیکار کنم همه فامیل هم فهمیدن من نامزد کردم و خوشحالن. سلام حالم داغونه توروخدا کمکم کنید
درسته مسئله مالی یکی از ضروریات زندگی است اما آیا همه چیز است. به هر حال باید از هر نظر ایشان را بشناسید و مورد پذیرش همدیگر باشید ، نه اینکه همدیگر را تحمل کنید.
سلام خسته نباشید من بخاطر اشتباهم که خواستگارمو بدون فکر قبول کردم و بعدش پشیمون شدم دیگ نتونستم رد کنم و ۱ سال هست که هنوز نامزدیم تلاش زیادی کردم که بتونم رابطه مونو خوب کنم ولی نمیشه و من هنوز آرزو میکنم که بتونم به همه بگم که ادامه این زندگی نمیتونم و برام سخت تر از ادامه دادنش هست همیشه تظاهر به خوبی میکنم که بین ما هیچی نیست ولی در اصل هیچ احساس عاشقونه ندارم و میدونم که این ازدواج عاقبت خوبی نداره و نمیتونم ادامه بدم واقعاا موندم چیکار کنم تا الانم فقط بخاطر خانوادم ادامه دادم ولی نمیشه و نمیدونم چیکار کنم این رابطه کاملا یک طرفه هست. در تمام مدت احساس بدی دارم و بعد از مدتی تحمل کردنش سخت میشه و فقط و فقط ناراحتی و غصه حتی رفتارهامم کاملا بی تفاوت و سرد میشود. من ۱۹ سالم و آقا ۲۲ ساله. من تلاش میکنم که رابطه خوبی بشه ولی نمیشه بین من و اون آقا حتی دوست دارم نمیتونم راحت بگم هیچ پیامی و یا گوفتگوی خوبی نداریم همیشه درباره مساعل های جدا از خودمون همیشه در حال فرار هستم و بیشتر وقتمو با کار و فیلم میگزرونم هر جا بریم نصف روز جل و بحس فقط از طرف منه و اون هیچ مشکلی نداره و عاشقه ولی من نه. فک میکنم که دوسش ندارم اگه داشتم یکم احترام و ارزش براش قاعل میشودم ولی الان هیچی نیست و فیلم دیدن و وقت گزروندم با بقییه برام مهم تر از بودن کنارش هست. من تنها اشتباهم این بود که همون اول نتونستم بگم نه و به حرف بقییه و مادرم که میگفت کم کم همه چی خوب میشه گوش کردم ولی وقتی میبینم هیچی نشده و بد تر فقط خودم ذجر میکشم ناراحتم میکند. میدونم که نمیشه وقتی در این ۱ سال هیچ حسی ایجاد نشده و بیشتر دعوا و بحس هست تمام عمرم با ایشون همینجوری میگزره و این اصلا خوب نیست تازه ترس بهم زدن این رابطع هم منو میترسونه
کافی است فقط کمی شجاعت داشته باشید و خودتان و طرف مقابل را راحت کنید.
من الان تقریبا یه سال شده ک نامزد کردم و الان هفده سال دارم در شانزده سالگی نامزد کردم همسرم و خانواده اش نسبتا فامیل نزدیکمان هستند و همچنین وضع مالی خوبی هم دارند پنج یا شش ماه پیش جشن نامزدی هم گرفتیم ولی هنوز عقد نکردیم فقط نامزدیم ولی مشکلی ک هست اینه ک من احساسی نسبت به نامزدم ندارم اخلاقی بدی ندارد اتفاقا واقعا خوش اخلاق هم هست و قیافه نسبتا خوبی داره یه چیزی ک هست اینه ک ایشون اضافه وزن دارن و چاق هستن از ظاهرشون خوشم نمیاد و این احساس نداشتن من نسبت به ایشون فکر نکنم ربطی به ظاهرشون داشته باشه من فقط ازشون خوشم نمیاد و باید بگم ک من وقتی ایشون اومدن خواستگاری اصلا راضی نبودم ولی نتونستم این رو به خانواده ام بگم نمیدونم چرا ولی فکر میکنم که مادرم جواب مثبت رو قبل خواستگاری بدون اطلاع من بهشون داده بودن و در مورد سنمون هم گفتم من ۱۷ سالمه و ایشون ۲۴ سالشونه. چیکار کنم لطفا کمکم کنین بهشون علاقه مند میشم به مرور زمان یا باید تمومش کنیم؟
من الان دوماهی میشه که نامزد کردم نامزدم اوایل رابطه خیلی محبت میکرد توجه میکرد ولی الان اصلا محلت توجه نمیکنه اصلا من براش مهم نیستم. البته قبلا بایک نفر ۷سال تو رابطه بوده و من دوبار دیدم ک به دختر پیام داده ولی میگه دیگه تموم شده
زمان نامزدی را بیشتر کنید تا بیشتر ایشان را بشناسید. دلایل کم توجهی ایشان را بدانید.
من با کسی که میخام نامزد بشم زیاد زنگ نمیزنه هیچ حسی بهش ندارم بدشم دو باری ام پیامم یک شب بدش جواب داد با اینکه انلاین بود کاری نمیکنه که دلم بهش گرم بشه
۷ماه نامزد کردم با پسر همسایمون ک میشناختمش و دوستی اجتماعی داشتم باهاش،خاستگار های زیادی داشتم ک موقعیت های خوبی داشتن اما بخاطر نداشتن تفاهمات رد کردم نامزدم از ترس اینکه منو از دست بده پا پیش گذاشت ما هر دو۲۲ساله هستیم و بطور اتفاقی در عین یک هفته همه چی پیش رفت و جشن نامزدی گرفتیم بعد متوجه خسیس بودن بیش از حد خانوادش شدیم و خانوادش هدیه های مراسم از سمت خودشون بود برای ما رو بردن و شاباش هامو گرفتن ازم و منو از ترس اینکه چیز گرونی بخرم ب خرید عروس نبردن و خودشون هرچی خواستن خریدن…بی احترامی زیادی شد و الان نامزد مهرماه هست ک ب سرکار میره و هیچ پس اندازی نداره هرچی پول داشت برای مراسم و خرید خرج شد خانوادش کاری نکردن براش الان براش وسیله نمیخرن و دست ب کاری نمیزنن میگن خودش پول درمیاره میخره درحالی ک شب خاستگاری گفتن ما همه چیز رو میخریم برای پسرمون نمیزارم اصلا سختی بکشه و الان میگیم قرار بود خودتون کمک کنید وسیله بخره میگن پولی ک شب خاستگاری گفتیم داریم رو دادیم ماشین خریدیم*اوضاع مالی خوبی دارن کشاورز و دامداری میکنن*اما خیلی خسیس هستن حتی برای بچه هاشون و این منو اذیت میکنه و ترسیدم ،نامزدم چن بار با جدیت درخواست کمک کرد و وعده پوچ دادن الان نامزدمم بیخیال شده و هیچ قدمی برنمیداره البته بگم ک سرکار میره ولی کوچیکترین پس انداز یا وسیله نداره امیدمون به وام ازدواج بود که با اون پول میشه فقط خونه اجاره کرد،من از خانوادش بیزارم و ۷۰٪باقاطعیت پشیمونم از ازدواجم با این خانواده اما خانوادم اجازه جدا شدن نمیدن چون اعتقاد دارن آبروشون میره و اسم میفته رو من و براشون سخته،دارن سعی میکنن بمن انگیزه بدن اما من حتی دلسرد شدم ب نامزدی ک اوایل دوسشداشتم و دارم روانی میشم دوسدارم
اگر نامزد شما هویت مستقلی داشته باشند به مرور همه چیز را جبران می کنند و حتی با این روش لذت بیشتری از زندگی خودتان می برید، چون با زحمت و تلاش خودتان به دست آوردید.
منو نامزدم تازه ازدواج کردیم اصلا ازشون خوشم نمیاد دوس دارم همیشه باهاش لجبازی کنم تفکراتش برام معنی نداره حرفایی که میزنه اصلا برام اهمیتی نداره و از تنها شدن باهاشون میترسم و حس بدی نسبت به خودش و خودم دارم چون از اول بسم الله بهم گفته بود که من رو بخاطر نیاز های خودش میخواد بخاطر همین ممنون میشم راهنمایی بفرمایید
وقتی اساسی ترین نیاز یعنی امنیت، محبت و پذیرش در رابطه شما وجود ندارد چه اجباری است در کنار هم بمانید.
سلام من ۲۲ سال سن و همسرم ۲۷ سال سن دارند ایشون مهندس هستن و پسر عمه من هستن ایشون دارای وضع مالی مناسب و اخلاق خوبی هستن ولی خانواده ایشون خوب نیستن و دلیل اصلی ما برای نامزدی اصرار خانواده و اطرافیان بوده و من هیچ علاقه و کششی نسبت به ایشون ندارم و حتی با وجود محبت های ایشون باز هم من نسبت بهشون احساس ناخوشایندی دارم
من مدت میشود نامزد شدم اما زمانکه میخواهم با نامزدم حرف بزن مانند این است که برایش داروی خواب آوردن داده باشم یعنی فقط چند کلمه حرف میزنم او بشکل اتوماتیک خواب اش میبرد من خسته کرده. آیا من برایش خسته کن هستم یا کدام دلیل خواص دارد خیلی ممنون
احتمال دارد ایشان معتاد به موادی باشند و یا اینکه مشکلات دوران کودکیش به قدری زیاد بودند که با خواب زیاد از آنها فرار می کند. نمی خواهد بیشتر حرف بزند که مبادا شناخته شود.
من۴ماه پیش به خواسته خوانوادها نامزد کردم از همون روزای اول هم مخالف بودم ولی نتونستم کسیرو توجیح کنم الان۴ماه گذشته ولی من نتونستم بش حسی پیدا کنم از لحاظ روحی داغونم هر چقد می خوام این وضعیت تغییر کنه دوسش داشته باشم نمی تونم
بهتر است نه محکمی به خانواده خود بگویید و خودتان و آن بنده خدا را درگیر نکنید. احتمالا خودتان هم مشکلات زیادی دارید که حتی نتوانستید به خواست خودتان ازدواج کنید. پس حتما به یک روان شناس با رویکرد طرح واره درمانی یا روانکاوی مراجعه کنید.
سلام نامزدم ادم بی احساس و بیتوجه یه ماه ازم دروه بخاطر کار در طول ماه یه بار هم زنگ نزده حالی بپرسه ازم و این که من زنگ زدم ولی اون قط کرده یا پیام دادم جواب نداده زیاد که گیر دادم چرا جواب نمیدی بلاک میکنه این کارش باعث اذیتم شده بهش گفتم دیگه نمیتونم رفتارشو تحمل کنم طلاق میگیرم گفته برو درخاست بده من دوسش دارم اینجوری گفتم که چی میگه و اینکه این ادم نسبت ب خانواده خودش اینجوریه ینی به مادر خودشم تماسی نداشته بنظرتون این ادم مشکل روانشناسی دارن
به احتمال زیاد این شخص از ویژگی های اختلال شخصیت اسکیزویید برخوردار است. نوع کارش را نگفتید و احتمالا به اجبار خانواده وارد رابطه با شما شده است. این اشخاص کاملا بی احساسند و دوست ندارند با هیچ انسانی مراوده داشته باشند.
هفت ماهه با پسری آشنا شدم ک هم سن منه دوتامون ۲۲ ساله ایم . رفتار خوب و ظاهر مقبولی داره و خیلی ب من علاقه منده اما من عاشقش نیستم اما مادرم میگه پسر عاقلیه و باید باهاش ادامه بدم و پاییز مشاوره هم بریم .هم محله ای ما هستن ، من فکر میکنم که باهاش سرد بر خورد میکنم بدون اینکه اون خطایی کرده باشه دست خودم نیست پارسال یه پسری رو خواستم تموم سلولهای تنم اونو میخواست و من عاشقش شده بودم اما آدم خودخواهی بود و باعث شد من خیلی سختی بکشم و شکست بخورم الان دیگه نمیتونم ب مهربونی های این آقا پسر دل ببندم چندشم میشه از توجه و مهربونی زیاد .با اینکه باهاش سرد برخورد میکنم و هر شرطی ک میزارم قبول میکنه اعتیاد پدرم رو قبول کرده با خانوادش صحبت کرده و قول داده ک اگه مشاوره تایید کرد دو سال دیگه بیاد برای خواستگاری اما من هنوزم هیچ احساسی ندارم
شما خوشتان می آید با هیجانات خود جلو بروید و انتخاب کنید. یک بار این کار را کردید و آسیبش را دیدید. اعتماد خود را به مردان از دست دادید.
بهتر است شما هم منطقی باشید و برای این آقا زمان بیشتری بگذارید. ایشان را بیشتر بشناسید. همچنین خودتان و کودکی خودتان را کامل بشناسید . آیا آسیب هایی در کودکی خود ندیدید؟
سلام من ۲۷ سالم هست یک خواستگار سنتی داشتم و الان نزدیک یک ماهه نامزد کردیم البته بدون محرمیت و صیغه تو رفت و امدم فهمیدم ادم کم حرفیع البته با من و تو این رابطه، دیدم ک با ادمای نزدیک تر ساعتها حرف واس زدن دارن از جواب دادن ب سوالم طفره میره هر سوالیو نخواد جواب بده تک کلمه ای با اره و نه جواب میده در مورد اینده هیچ صحبتی نداره وقتی دیر جواب پیامشو میدم خودش تماس نمیگیزه از مادر و خواهرش میخواد باهام تماس بگیرن اصرار داره ک باهم وقت بگذرونیم وقتی همو میبینیم هیچ حرفی نمیزنه شاید ده جمله تو ی قرار دو ساعته اصرار داره ک زود عقد کنیم ولی خانوادش اداب و رسوم و رعایت نمیکنن مثلا از من اجازه میخوان واس قرار بله برون تو این یک ماه حتی یک تماس تلفنی باهام برقرار نکرده وقتی ازش خواستم گف خوب تو تماس بگیر من میگم زندگی تو و منی نیست ولی اول باید ی کششی از طرف مرد باشه تا من بتونم هم قدم باشم باهاش پدرم میگ اگ داری اذیت میشی و اینفدر اداب نشناسن تمومش کن تصمیم گرفتم ب هم بزنم ولی دودلم ی مورد دیگ پدرش تو مراسم خواستگاری حضور نداشت ازش پرسیدم سر بالا جواب داد گفتم نکنه پدرت راضی نیست گف مگ اون میخواد ازدواج کنه
اینکه کم حرف می زند یا جاهایی نمی خواهد حرف بزند، عجله برای این کار دارد و پدرش هم در مراسم حضور نداشته همه جای سوال است و اگر شما به پاسخ مناسب نرسید، حق دارید از این رابطه بیرون بیایید.
من با خانواده نامزدم مشکلات زیادی دارم کاری ک نکردن حرفی ک نزدن دیگه نیست نامزدم ب خاطر خانوادش در قبال من دست ب خدا کشی زد دعوا های زیادی بین خانواده ما و اونا رخ داد مقصر اصلیم خاهراش و مادرش هستن چهار ماه کامل بحث داشتیم تا اینکه یک هفته پیش ب اصرار نامزدم آشتی کردیم یک بار بعد از دعوا مادرش اومد خونه ما اینم بگم فحاشی های خیلی زیادی به من کردند ولی من چون نامزدمو دوست داشتم مقاومت میکردم پای وایساده بودیم هر چند خانواده هم با هم بد شده بودن سر ی بحث کوچک دعوا شد حالا بگذریم ب اصرار نامزدم گفت بگذر ببخش با مادرم صلح کن حتی چند تا بزرگ تراشون گفتن ببخش و این چیزا ما رفتیم خونشون خیلی ب من احترام نگذاشتن در حد سلام خدافز حالا من خیلی نمیرم دوسه روز یک بار ب اصرار نامزدم در حد نیم ساعت. مشکلم اینه هر وقت که میرم سلام میکنم اونم فقط میگه سلام اصلا ازم پذیرایی نمیکنه محل نمیزارع اصلا نمی پرسه کجا بودی چکار میکنی واقعا ناراحت میشم دلم میشکنه یعنی پدر مادرش انگار مرده هست تو خونه وجود ندارن و بعد هم خدافزی میکنم میام اصلا محلم نمیزارن میرن مشغول کارای خودشون میشن لطفاً بگید من چکار کنم با این ها چند بارم نامزدم ازم خواست ک به مادرش تماس بگیرم و حالش رو بپرسم و من این کارو کردم بازم پشت موبایل بهم بی محلی میکردن اصلا نمیگم اون چند بار زنگ زده یک بارم ما بزنیم واقعا نمیدونم چکار کنم؟
پیداست که خانواده نامزدتان به هر دلیلی شما را نمی پذیرند و در خانواده ایشان جایگاهی نداری. از طرف دیگر نامزد شما تحمل ناملایمات را نداشته و دست به خودکشی زده است. یا خانوادگی افراد خودشیفته ای هستند که جز خود کسی را قبول ندارند و نامزد شما برای نمایش دست به چنین کاری زده است و ممکن است فردای روزگار به محضی که شما را عاشق و شیفته خودش یافت ، رفتارهای خانواده خودش را در پیش بگیرد و شروع به تحقیر شما نماید. پس خیلی محتاط عمل کنید.
تازگیا عقد کردم بابام کارش بیرون از شهر هست نامزدم از وقتی عقد کردین میگه دوست ندارم بخای دیگه همراه بابات اگه مامانت اینا خواستن برن همراش میگه نمیخام تو بری، منم وقتی به مامانم به بابام میگم من نمیام میگن نه تو فعلا تو خونه مایی بااید حتما بیایی مامانم وایمیسته داد و بحث کردن که ها اون غلط کرده من تا زیر گلم بخام برم تو رو میبرم … واقعا دیگه خسته شدم از اون طرفم با نامزدم بگم ناراحتی پیش میاد… میگه ایقد که مامان بابات ازم سخت گرفتن تو زندگیم ایقد کسی ازم سخت نگرفته بوده واقعا نمیدونم چیکار کنم
من یه پسر 19 سالم که حدود دوسال و نیمه وارد رابطه با دختری شدم که تو یه شهر دیگس و هرچند وقت یبار همو میبنیم. تو این دوسال ما سر یه موضوعی اختلاف عقیده داریم . موضوع رفتن به مهمونی با دوستای دانشگام و حضور جنس مخالف اطرافم . چند روز پیش تصمیم گرفتیم کات کنیم ولی دیدیم بدون هم نمی تونیم ولی خب باهمم بخاطر این مشکلی که باهم داریم نمی تونیم باشیم . راه چاره چیه ؟
در یک رابطه پنج نیاز داریم که هیچکدام نمی توانند نادیده گرفته شوند.
۱. نیاز به دلبستگی ایمن، نیاز به محبت، پذیرش، ثبات ، اعتماد و امنیت
۲. احترام به استقلال و هویت فردی همدیگر
۳.آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم
۴.نیاز به خودانگیختگی و تفریح
۵. نیاز به محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری
پیداست که شما محدودیت های طرف مقابل را نادیده می گیرید و به ارزش های طرف مقابل احترام نمی گذارید. اگر سایر نیازهای شما در رابطه برطرف می شود، می شود از خیر مهمانی های مختلط گذشت.
تازه عقد کردم بعد دو سه روز الان خانواده خانومم دارن به شدتت با رفت و امد ما برا بیرون رفتن و خرید کرن به جد مخالفت میکنن درصورتی که خود خانومم هیچ گونه مشکلی نداره الان موندم چیکار کنم میگم ما عقدیم مهریم عرفا قانونا ما محرم هستیم ولی باز هم قبول نمیکنن که ما با هم بیرون بریم الانم در بلاتکلیفی مطلق قرار داریم
احتمالا شما در فرهنگی زندگی می کنید که رفت و آمد شما قبل از عروسی را مجاز نمی دانند و خانواده همسرتان هم یا تا حدی دیکتاتورند یا از نگاه ها و قضاوت های دیگران می ترسند. پس تغییر در عقاید فرهنگی سخت و زمانبر است. باید شما و امثال شما به مرور این تغییر را ایجاد کنید.
سلام خسته نباشید من دخترم ۲۳ سالمه و دو ماهه ک نامزد کردم و اصلا از لحاظ روحی حالم خوب نیس یه روز خوبم و یه روز بد به حدی افسرده میشم که فکر خودکشی چندین بار ب سرم زده و فکر میکنم که الکی زنده ام باید خودمو خلاص کنم جدیدا با نامزدم حرف میزنم ناخواسته فحشش میدم و باهاش بد حرف میزنم میخواستم بدونم چجوری اخلاقمو درست کنم
اول از همه باید به روانپزشک مراجعه کنید و دارو بگیرید. در مرحله بعد رابطه شما باید بررسی شود کدام نیاز شما در رابطه نادیده گرفته می شود و سوم اینکه کودکی شما باید واکاوی شود.
سلام.. ۲۸ سال دارم. خانم هستم.چند ماهی هسته که عقد کردم. کارشناسی دارم. از زمانی که عقد کردم با مشکلاتی رو به رو شدم همسرم عقاید عجیبی دارد و هر مشکلی یا مسله به وجود میاد واکنش نشون میدهد و افکارات منفی دارد و ظاهر و باطنش خیلی فرق داره فک کنه همه بدش رو میخوان و کسی چشم دیدن اون رو نداره.. به همه چیز بد بین هسته و اصلا اشتباهات خود رو نمیپذرید و بیشتر همه رو مقصر میدونه..
زندگی با چنین افراد با ویژگی های شخصیت پارانوئید بسیار سخت و فرسایشی است.
لازم است خودتان را هم بیشتر بشناسید که چرا جذب چنین آدمی شدید؟ شما هم کودکی خوبی نداشتید و الان زندگی کودکی را تکرار می کنید. یا حق و حقوق خودتان را نمی شناسید؟
من الان تقریبا یک سال ک رفتم خواستگاری دختر عموم. ولی چون کارگرم و گاهی اوقات با راننده گی (تاکسی)خرج مخارج خودمو به دست میارم شرایط مالی خوبی ندارم برای همین نتونستم شرایط ازدواج مثل تالار و مهمون چندصدتایی .طلا و….. بقیه رو براش فراهم کنم اونم خدایی گفت طلا و اینا نمیخوام حالا بعد یک سال رفت امد جزئی پدرم رفته گوسفنداش فروخته خرج کل عروسی رو قبول کرده ما هم رفتیم با هم وسایل عروسی هرچی ک فکر کنید رو خریدیم حتی نامه های مهمونا نوبت عاقد ازمایش کلاس های قبل ازدواج هم رفتیم یک هفته مانده به عروسی برادر بزرگ ش میگه یا باید بری سرویس طلا بیاری یا ازدواجی در کار نیست یک سری جملات و الفاظ زشت و توهین امیز به هم گفتیم. الان اونا وسایل و حلقه و طلا های اولین روز خواستگاری رو پس دادن منم دلم زده شده ولی طرف مقابلم رو دوس دارم اونم همینطور البته اینم بگم چندتا خواهر و زن برادر داره ک اونا باعث بانی این اختلاف شده و کلا ازدواج کنسل کردن من چون تو یه شرایط محدود اجتماعی بزرگ شدم بیشتر مذهبی هستم و از تنبک ارگ و اینا بدم میاد من گفتم بریم ماه عسل اون قبول نکرد
شما دو نفر که با هم مشکلی نداشتید. خانواده ها باید بنشینند و دلایل منطقی مخالفت خود را عنوان کنند.
سلام خسته نباشید مدت ۱ساله پسرم عقد کرده اوایل خوب بودن ولی تازگی پرخاشگر وحساس شده کمی هم خجالتیه خانمش هم شاکی شده به نطر شما چکار کنم؟ دلیل مشکل من فک میکنم تجملاتی بودن عروسم واز نطر فرهنگی متفاوت بودنمون با عروسم ریاد صحبت کردم میگه به من اعتماد نداره عروسم هر اتفاقی بینشون میفته به پدر و مادرش میگه وپسرم از این موصوع شاکیه از نطر اون اینرفتار ی نوع مشورت ولی پسرم میگه چراااتصمیم گرفتم باپسرم صحبت کنم وبراش این مسعله راعادی کنم به نطر شما درسته.
دو نفر باید خودشان مشکل خودشان را حل کنند، اگر تفاوت فرهنگی و طبقاتی زیادی دارید ممکن است در آینده با چالش های بیشتری مواجه شوند و اینکه همسر پسر شما با خانواده اش مشورت می کند دو دلیل ممکن است داشته باشد.یکی وابستگی خودش به خانواده و دیگر اینکه امکان دارد فرزند شما را دست کم می گیرد و خود و خانواده اش را برتر می داند. پس نیاز هست که بیشتر همدیگر را بشناسند.
4 ماهه نامزد کردیم. بعد از دوسه ماه متوجه یه سری مشکلاتی از قبیل جسمی و رفتاری در طرف مقابلم شدم که مورد پسندم نبود. به خاطر خانواده ها و خود نامزدم که دوستم داشت پیگیر حل مشکلاتش شدم .فک میکنم دارم بهش ترحم میکنم.ازدواجمون سنتی و بر پایه شناخت خانواده هاست.از طرفی اون شرایط مالی منو قبول کرد ولی کمکم هم خودش هم خوانوادش دارن مورد به مورد میزنن زیرش.من به خاطر خانوادم و عدم تجربه در رابطه که فک میکردم خب همینه یا مثلا عشق ایجاد میشه در اینده تا حالا دووم اوردم . نمیدونم عشقه یا حوس . وقتی باهاشم حالم خوبه وقتی ازش جدا میشم با خودم تازه به این فکر می افتم که ایا این همونه که من میخواستم . تو خیاابون همش تو ذهنم با دیگر خانوما مقایسه میکنم . ممنون میشم کمکم کنید .
پیداست که شما نتوانستید با تمام وجود ایشان را بپذیرید و به دلایلی مثل خانواده یا دلسوزی و غیره در کنارش هستید. پس اگر نمی توانید ایشان را بپذیرید نه خودتان را عذاب دهید و نه ایشان را.
ببخشید همسر من ادمی هست کاملا منطقی وضع مالیش هم نسبتا خوبه اما تا حدودی خسیس هست بسیار مهربان و دلسوزه من خودم هم دختر اروم و مهربونی هستم چند روز پیش سر مسائل مالی به مشکل خوردیم ایشون با من قهر کردن نه به پیامهام جواب میدن نه تلفنهام قبل از قهر هم بهم گفتن اصلاح رفتار زن جزو وظایف شوهر هست حالا ۵ روزه کلا سکوت کرده و البته کنار مادرشون هستن چون نامزدیم هنوز الان من موندم قصدش تموم کردن رابطه هست یا تنبیه من
در صورتی که ایشان فرد منطقی هستند و مشکل زیادی با هم نداشتید جای نگرانی نیست. خساست ایشان هم بر می گردد به الگو های خانوادگی ایشان، یا احتمالا در کودکی فقر را تجربه کرده، یا زمانی پدرش ورشکسته شده یا خانواده مرتب از فقر و نداری دم زدند.
سلام من الان یه ساله ک ازدواج کردم و همش توی این یه سال با همسرم بحث و دعوا میکنیم بطوری ک همسرم میره و نمیاد تا چند روز میشه بگین باید چکار بکنم ک این اخلاق بدمو ترک کنم سر چیز های الکی بحث میکنم همیشه هم مقصر خودمم بعدم پیشیمون میشم
اگر فکر می کنید مشکلی ندارند و مشکل از طرف شماست. احتمالا پر تنشی داشتید. در کودکی آسیب دیدید.پس بهتر است اول خودتان را بیشتر بشناسید زخم های دوران کودکی خود را ترمیم کنید. اگر تغییری در رابطه شما ایجاد نشد از یک زوج درمانگر کمک بگیرید.
سلام من ۵ ساله نامزدم توی این ۵ سال ۴ سالشو قهرو دعوا داشتیم دلیلشم دخالت خانواده اون بوده با بعضی از کاراشو رفتاراش من فکر میکردم که براش مهم نیست بعد از اون ۴ سال که خانوادش کاری به کار ما نداشتن ما نزدیک به یک سالشو باهم خوب بودیم تا اینکه با یه حرف و رفتار باهام قهر کرد و الان میگه خواهرم گفت تکلیفه زندگیتو روشن کن و خودشم نظرش اینه که جدا بشیم من واقعا نمیدونم دیگه چیکار کنم
رابطه ای که فقط قهر و دعوا بوده و آقایی که اقتدار لازم برای زندگی خودش را ندارد و تحت تاثیر اطرافیان هست آیا می تواند تکیه گاه مناسبی باشد؟
سلام من و همسرمحدودا ۲سال در دوران عقد هستیم همسرم دانشجو هست و خانوادش شهر دیگه خوابگاه متاهلی گرفته که چند روز در هفته میرم اونجا ، بخاطر یک سری اختلافات پارسال عروسی ما بهم بخورد ، و قرار شد امسال تابستون مراسم کوچیکی بگیریم و الان همسرم بخاطر شرایط مالی زیر همه چیز زده و میگه یک سال دیگم خوابگاه بمونیم ولی من دیگه نمیتونم این وضعیتو تحمل کنم. من ۲۸ساله و شاعلم ،همسرم ۳۱دانشجو ، ایشون بخاطر شرایط مالی بدش کلا منکر عروسی گرفتن هست من خیلی کوتاه اومدم از همه نظر حتی مالی من بهش کمک میکنم ولی اون توقع دارم بازم کوتاه بیام و از خواستم ک یک مراسم ساده هست هم بگذرم
شرایط هر دو طرف شما کاملا قابل درک هست. شما دوست ندارید این فرصتی که فقط یکبار اتفاق می افتد را از دست بدهید. به هر حال ایشان نمی توانند از حمایت خانواده خود بهره مند شوند؟ نکند از آن تیپ آدم هایی است که از فقیر شدن می ترسد؟ یا دوست دارد همیشه شما کوتاه بیایید؟
سلام وقت بخیر ،من ۲ سال هست که نامزد کردم ،اما همسرم مدام بهم شک داره ،جایی نمیزاره برم ،گوشیم و چک میکنه، بهم توهین میکنه و خیلی چیزای دیگه ،با وجود اینا چون دوسش دارم نمیتونم دوریش رو تحمل بکنم اما دیگه خسته شدم ،بنظرتون چیکار کنم؟
اینکه ایشان اینقدر بی اعتماد و کنترل گر هستند. ریشه در کودکی ایشان دارد. احتمالا پدر و مادرش رابطه ای پر تنش و پر از دعوا و درگیری داشتند، یا فرزند خود را تنبیه و تحقیر می کردند، سرزنش می کردند، تهدید می کردند، یا پدر و مادر غافلی بودند که کودک مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته است. و اینکه شما وابسته این شخص هستید و دوستش دارید نیز به گذشته شما برمی گردد، احتمالا پدر و مادر شما هم با هم مشکل داشتند، یا از همدیگر جدا شدند. شما احساس نکردید که دوستتان دارند یا همیشه از رها شدن می ترسیدید بنابراین جرات ندارید به خودتان تکیه کنید. شرایط را می پذیرید و ایشان را با این شرایط تحمل می کنید. پس بهتر است از یک روان شناس با رویکرد طرح واره درمانی، یا هیجان مدار کمکبگیرید.
سلام وقت بخیر. ما نامزد هستیم و اقا داره زیرحرف هاش میزنه، من باید چکارکنم؟مثلا من ازشون پرسیدم زمانی که قرارباشه یک تصمیم مهم بگیرید، چکارمیکنید و ایشون گفتن همفکری و مشورت با همسر.ولی الان ایشون بدون مشورت با من میخان ماشین عوض کنن و تازمانی که نپرسیدم چیزی نگفتن. یا مواردکوچکتروجزیی تر. بنده28وایشون29و همچنین من میدونستم ایشون مشروب میخورن ولی گفتن دیگه نمیخورن الان میگن اجازه بده بخورم دوست ندارم مجبوربشم یواشکی اینکاروانجام بدم. اینک صداقت داره خیلی خوبه ولی من همه ترسم از اینک یکی یکی زیرقولهاش بزنه. علاوه بر اینک تاثیربد روی جسم و روان داره، اعتیادآوره، و اتفاقاتی ک ممکنه بعد از خوردن مشروب رخ بده. بنده ادم استرسی هستم ولی درمورد ازدواج کلا خیلی خیلی بیشترشده، خودم کاملا دارم حسش میکنم
ایشان از قبل مشروب می خوردند و با قول دادن به شما نمی توانند به راحتی کنار بگذارند. چون اعتیاد هست و به راحتی نمی توانند از آن رها شوند. مسئله دیگر مشارکت ندادن شما در تصمیم های مهم زندگی است. وقتی یکطرف رابطه احساس کند نقشی در زندگی ندارد و کنترل تمام امور دست طرف مقابل است کم کم از این رابطه خسته می شود. به هر حال لازم است بیشتر همدیگر را بشناسید و نیز خودتان را. برای شناخت بیشتر می توانید از یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی بهره بگیرید.
سلام وقتتون بخیر بنده نامزد هستم حدود ۹ماه هست تقریبا اوایل همه چی خوب بود پلی حدود ۳ماهه ک وقتی زنگ میزنم خیلی خلاصه و سریع قطع میکنه پیام ب هیچ عنوان نمیده حتی خونه ام باشه میگه کاردارم بیکار نیستم حتی روز زن و ولنتاین تبریک یا کادویی نخرید دیروز هم تولدم بود یه کرم لایه بردار ۸۰تومنی خرید روز پدر هم حتی ب دیدن پدرم نیومد همش میگه با خانواده من باید بریم بیرون تفریح حتی سرکوچه خسته شدم کلا حرف خانوادشه
سلام وقت بخیر. من دوسالی هست با آقایی رابطه داریم که مادرهامون باهم آشناهستن.خیلی باهم بحث و جدل داریم اوایل کسی متوجه نمیشد اما الان خانواده ها میفهمن.چند روز پیش که مادر ایشون از دست آقا ناراحت بودن پیش من گلگی کردن کلی و گفتن چون رابطه ی شما شرعی نیست و محرم نیستین انقدر دعواتون میشه و از این قبیل حرفا. من هم برای اینکه مطمین شم چیزی از مسائل شخصیمون متوجه شدن یا ن به اقا این حرف رو گفتم .تا اینکه دیشب تصمیم گرفتم به اقا پیشنهاد بدم که رابطه رو جدی تر کنیم و ایشون مخالفت کردن و وقتی این حرف رو زدم برای همین با مادرشون دعواشون میشه.مادرشون هم به من هجوم اوردن و توهین کردن که چرا این حرفارو به آقا گفتم .حالا من نمیدونم چیکار کنم به مادرشون پیام بدم از دلشون دربیارم باید یان اینکه اشتباهی نکردم خواهشا راهنماییم کنید
به نظر شما رابطه ای که پر از بحث و جدل باشه، چه دلیلی دارد ادامه پیدا کند. وقتی دوستی، احترام، پذیرش و اعتماد نباشد.وقتی به هویت همدیگر احترام نگذارید. وقتی نتوانید راحت در کنار هم از احساسات و نیازهای درونی خودتان بگویید، وقتی نتوانید زمان های مشترکی را در کنار هم از صحبت های هم لذت ببرید، با هم تفریحاتی داشته باشید. وقتی نتوانید قوانین و محدودیت هایی را در روابط بپذیرید. رابطه شما رو به زوال خواهد رفت. البته باید دقیق خودتان را بشناسید، شاید از گذشته ها و کودکی خودتان مشکل دارید که الان نمی توانید با هم کنار بیایید.
من ۱۸ سالمه یک ساله که نامزد کردم . تو این یک سال خیلی به مشکل خوردم با شوهرم و خانوادش ( مادرش) . چند باری ام دست رو من بلند کرده کتک ام زده . خیلی رومون به روی همدیگه باز شده حتا دیگه کارمون داره به طلاق میکشه. من دوست دارم مشکلاتمو حل کنم اما نمیدونم چطوری . نیاز دارم برم پیش یه مشاور خوب که بتونه مشکلاتمو حل کنه. میخاستم اگه مشاور خوب اینجاها یا نزدیکی هست به من معرفی کنید واقعا نیاز دارم
نامزدی زمانی است که طرف مقابل را کامل بشناسید. از قبل از نامزدی باید زمان بگذارید. خودش ، خانواده اش و گذشته اش را کامل بشناسید. دقیق نگفتید مشکل شما چی بوده؟ چرا نتوانستید در این یک سال درست حرف های همدیگر را بشنوید؟ آیا ایشان آدم انعطاف ناپذیری هستند؟ ِآیا شما مشکلاتی داشتید؟