هرکسی ممکن است در زندگی، احساس درماندگی یا ناتوانی در واکنش به شرایط منفی، بهخصوص هنگام بیماری یا قرار گرفتن تحت تأثیر یک رویداد آسیبزا را تجربه کرده باشد. با این وجود، احساس درماندگی مداوم میتواند برای مدت زمان طولانی پس از ناپدید شدن درماندگی واقعی فرد، ادامه یابد.
به این ترتیب، احساس ناتوانی و درماندگی ممکن است با زندگی روزانه فرد تداخل پیدا کرده و پیامدهای روانی قابلتوجهی به همراه داشته باشد که در چنین مواقعی، مراجعه به درمانگر میتواند سودمند باشد.
احساس درماندگی چیست؟
احساس درماندگی میتواند در اثر ضربه روحی، غم و اندوه، استرس، مشکلات روانی، انزوا و عوامل متعدد دیگری به وجود آید. بهعنوانمثال، برای فردی که مورد تجاوز قرار گرفته است، ترک کردن خانه بدون همراهی فرد مورد اعتمادش غیرممکن خواهد بود.
افرادی که مشکلات روانی دارند، بهخصوص افرادی که درگیر علایم افسردگی هستند، نیز ممکن است احساس درماندگی را تجربه کنند. برای فردی که مشکل افسردگی شدید دارد، حتی هر صبح از تخت پایین آمدن نیز دشوار است. درماندگی در واقع احساس ناتوانی در مواجه با استرس و عدم باور این موضوع است که میتوان با انجام کارهایی چنین احساسی را کاهش داد. گاهی اوقات، درماندگی میتواند نشانهای از مشکلات فرد در زمینه اعتماد به نفس یا کمبود عزت نفس باشد.
درماندگی همچنین میتواند بهعنوان ابزاری برای تقلب و سوء استفاده بکار رود. برخی افراد بهمنظور جلبتوجه دیگران و اجتناب از احساس رها شدن، خود را به درمانده بودن میزنند.
یک کودک ممکن است به طور عمدی نمرات پایین بگیرد و یک بزرگسال ممکن است به طور عمدی کاری کند تا از کارش اخراج شود تا همدردی و توجه دیگران را به خود جلب نماید. بی کفایتی جعلی نیز نوع دیگری از درماندگی است که میتواند بهعنوان ابزاری برای سو استفاده و تقلب بکار رود.
احساس قربانی شدن چیست؟
مفاهیم درماندگی و قربانی شدن بسیار نزدیک به یکدیگر هستند. قربانی شدن را میتوان بهعنوان احساس دستخوش فریب دیگران قرارگرفتن از طریق احساس بی ارزشی و عدم امنیت یا احساسات منفی آسیبپذیری توصیف کرد. چنین احساسی میتواند ناشی از ترس از شکست و در اثر عدم اعتماد به خود به وجود آید و اغلب با تمرکز کردن بر آنچه قابلکنترل نمیباشد، مشخص میگردد. این تمرکز اغلب میتواند منجر به از دست دادن کنترل زندگی شود. ذهنیت قربانی بودن یا این باور که دیگران مسئول تمام رویدادها و شرایط منفی هستند، شامل موارد زیر است:
- رفتار آموخته شده که در آن فرد بهصورت آگاهانه یا ناآگاهانه دیگران را فریب میدهد تا به او توجه بیشتری بکنند. گاهی اوقات، چنین رفتاری میتواند منجر به وابستگی شدید از نظر عاطفی یا مالی به فرد مراقب شود.
- این احساس که فرد از تمام دنیا طلب دارد و به دنبال آن، احساس خشم و عصبانیت هنگام دست نیافتن به خواسته خود.
- میل به همدردی در مورد مسائلی همچون مشکلات کاری، مشکلات در روابط، بیماری، مشکلات تحصیلی یا دیگر شکستهایی که ممکن است موجب جلب توجه و حمایت از سوی دیگران شود.
- احساس نادرست بی کفایتی که بهمنظور متقاعدکردن دیگران در رابطه با این موضوع استفاده میشود که فرد ناتوان است و کفایت، مهارت یا توانایی کنترل و مدیریت مشکلات شخصی خود را ندارد.
- احساس ناتوانی در مسئول دانستن خود در قبال پیامدهای زندگی.
تعریف درماندگی آموخته شده
مفهوم درماندگی آموخته شده که در دهه 1960 توسط مارتین سلیگمن مطرح شد، برای اولینبار در حیوانات مشاهده گردید. پژوهشگران دریافتند، حیوانی که به طور مکرر در معرض یک محرک دردناک اجتنابناپذیر قرار گرفته باشد، در نهایت دست از تلاش برای فرار میکشد. زمانی که این مفهوم برای انسانها مورد استفاده قرار گرفت، سلیگمن متوجه شد که ایجاد انگیزه برای واکنش با از دست رفتن کنترل اوضاع از بین میرود؛ حتی با تغییر شرایط به گونهای که کنترل اوضاع مجدداً در دست فرد قرار بگیرد.
درماندگی آموخته شده میتواند منجر به ایجاد باورهای منفی در مورد تواناییهای یک فرد و تمایل به سرزنش کردن خود به خاطر شرایط نامناسب و دشوار شود. این شرایط اغلب به دلیل نداشتن کنترل یک موقعیت به وجود میآید. کودکی که مکرراً در مدرسه مورد آزار و اذیت همکلاسیهایش قرار گرفته باشد، ممکن است باور کند که هیچ راهی برای خلاصی از این موقعیت وجود ندارد و دست از مبارزه یا تلاش برای فرار بردارد.
آسیب های دوران کودکی ممکن است موجب احساس ناتوانی در بزرگسالی شود به طوریکه فرد باور کند که قادر به بهبود شرایط زندگی خود نمیباشد. درماندگی آموخته شده میتواند مانع از پیشرفت و یادگیری شود و همچنین منجر به افسردگی و مشکلات روانی دیگر گردد.
درمان احساس درماندگی و قربانی بودن
درمان اغلب میتواند به افرادی کمک کند که تجربه احساس درماندگی آموخته شده یا قربانی بودن طولانیمدت ناشی از مسائلی همچون ضربه روحی دوران کودکی، بی توجهی و کمبود محبت در کودکی، فقدان روابط تابعی با افراد با نفوذ و والدین در دوران کودکی، روابط توهینآمیز یا ترس از موفقیت را تجربه کرده باشند. از طریق روان درمانی، افرادی که تحت تأثیر چنین شرایطی قرار گرفتهاند، ممکن است نحوه تمرکز بر آنچه میتواند کنترل کند و در نتیجه به دست آوردن کنترل بیشتر در زندگی را یاد گیرد.
حساسیتزدایی از طریق حرکت چشم و پردازش مجدد (EMDR) اغلب یک روش سودمند از درمان ضربه روحی است این روش به فرد اجازه میدهد تا بدون توضیح جزئیات ناراحتکننده، ضربه روحی خود را بازگو نماید. EMDR همچنین به ایجاد نگرش مثبت در مورد خود و تلاش برای کاهش باورهای منفی کمک میکند. تکنیکهای درمان شناختی رفتاری نیز به طور موفقیت آمیزی در درمان آنچه که سلیگمن “خوش بینی آموخته شده” نامیده است و میتواند جایگزین درماندگی شود، بکار میروند.
به علاوه، فرد میتواند از تکنیک درمان از طریق مواجهه با ترسهایش روبرو شود و به این طریق، احساس درماندگی خود را کاهش دهد. در این تکنیک، به فرد کمک میشود تا با خاطرات یک رویداد آسیبزا در یک محیط امن مواجه شود؛ به طوری که فرد مطمئن میشود که قرار نیست آن رویداد بار دیگر تکرار شود.
مدیریت مشکل ترس با استفاده از این تکنیک اغلب موجب کاهش شدت ترس میشود. احساس قربانی بودن نیز زمانی برطرف خواهد شد که فرد مسئولیت اعمال و انتخابهای گذشتهاش را بپذیرد. اعتماد به نفس پایین، افسردگی و اضطراب همگی مشکلاتی هستند که ممکن است در ارتباط با احساس درماندگی یا قربانی بودن رخ دهند.
این مشکلات اغلب با تکنیکهای مختلف قابلدرمان هستند و درمان هر یک از آنها موجب بهبود در مشکل بعدی نیز میشود. استرس پس از حادثه نیز ممکن است منجر به پدیدارشدن احساساتی نظیر درماندگی شود که اغلب با درمان اختلال استرس پس از حادثه یا PTSD برطرف میگردد.
معنادرمانی که توسط بازمانده هولوکاست، ویکتور فرانکل توسعه داده شد، یک فرایند درمانی است که به مردم در یافتن معنا و منظور در زندگیشان کمک میکند؛ این تکنیک میتواند برای قربانیان سوء استفاده یا ضربه روحی که پس از تجربه سخت و استرسآور دیگر هدف و منظوری در زندگی ندارند، سودمند باشد.
معنادرمانی خصوصاً برای افرادی مفید است که اضطراب یا انواع فوبیا (ترس بیمارگونه) ناشی از ضربه ی روحی را تجربه میکنند. یکی از جنبههای معنادرمانی، قصد تناقضی است که به فرد کمک میکند تا با تمرکز بر دلایل بروز اضطراب و پریشانی تسکین یابد و مشکل خود را برطرف کند.
بهدستآوردن کنترل زندگی پس از ضربه روحی
برای قربانیان تجاوز، سو استفاده و ضربههای روحی، به دست آوردن مجدد احساس کنترل دشوار است اما بسیاری از آنها متوجه شدهاند که ورزشهایی از قبیل ورزشهای رزمی، دویدن و یوگا میتواند یک روش سودمند به شمار روند که منجر به دست آوردن مجدد کنترل زندگی میگردد.
از آنجایی که اندرو فین رها شده هنگام ورزش میتواند استرس و اضطراب را به حداقل برساند، تنش فیزیکی از طریق ورزشکردن کاهش مییابد و فرد اغلب متوجه میشود که ورزشکردن کمک میکند تا دوباره با بدن و ذهن خود ارتباط برقرار نماید. به علاوه، این ارتباط مجدد فیزیکی و ذهنی ممکن است احساساتی نظیر درماندگی را به دلیل به دست آوردن دوباره کنترل بدن تسکین دهد.
برای قربانیان تجاوز یا جرایم خشونتآمیز دیگر، روبرو شدن با مهاجم در شرایط امن و کنترل شدهای مانند دادگاه میتواند به آنها در بهدستآوردن مجدد احساس کنترل کمک کند. برای قربانی، دانستن اینکه مهاجم زندانی شده اغلب پایانی برای ماجرای تلخ و استرس آوری است که تجربه کرده و در نتیجه موجب کاهش احساس درماندگی او میشود.
مثالهایی از درمان احساس درماندگی و ناتوانی
- احساس درماندگی و قربانی بودن پس از دست دادن شغل: جافا، 44 ساله، شش ماه پیش پس از از دست دادن شغل خود به درمانگر مراجعه کرد. جافا از زمان بیکار شدنش، احساس ناامیدی شدید و منفیبافی را تجربه کرده است. او بهخاطر اخراجش عصبانی است و احساس میکند که به او خیانت شده است زیرا خود را یک کارمند ارزشمند میدانست و فکر می کرد که امنیت شغلی دارد. او به درمانگر توضیح داد که برای چند فرصت شغلی دیگر تقاضا داده است ولی هنوز جوابی نگرفته و به نظر میرسد که دیگر هیچگاه نمیتواند شغل مناسب خود را پیدا کند و محل کار سابق زندگیاش را نابود کرده است. ناامیدی جافا موجب بهوجودآمدن احساس پوچی و بی هدفی در او شده است و به همین دلیل، او دیگر به دنبال یافتن شغل جدیدی نمیگردد. او همچنین دو حمله عصبی را تجربه کرده است که بهموجب آنها احساس ترس و درماندگی دارد. جافا در طول درمان با تکنیکهای ذهن آگاهی بهمنظور کاهش علائم اضطراب خود آشنا شد. درمانگر همچنین به او کمک کرد تا خود را با از دست دادن شغلش تطبیق دهد و منابع پشتیبانی در شبکههای اجتماعی و جامعه را شناسایی نماید. پس از چندین جلسه درمانی، جافا پیشرفت کرد و از دیگران درخواست کمک نمود و بار دیگر به دنبال یافتن شغل جدیدی گشت.
- درماندگی آموخته شده در اثر سو استفاده: لئون، 26 ساله، کمی پس از جدایی از همسرش به درمانگر مراجعه کرد اما به نظر میرسید که تمایلی به صحبتکردن در مورد دلیل مراجعهاش به درمانگر نداشت. او بهصورت مبهم توضیح داد که علائم اضطراب و استرس شدیدی را تجربه میکند اما دلیل داشتن چنین احساساتی را شرح نداد. درمانگر تلاش کرد تا او را وادار به صحبت کند و در نهایت، لئون توضیح داد که ناراحت و غمگین است و احساس میکند موجود بی ارزشی است. او همچنین توضیح داد که احساس میکند لیاقت عشق دیگران را ندارد. درمانگر از طریق مطرحکردن پرسشهای مختلف متوجه شد که همسر لئون، فرد سو استفادهگر و کنترلکننده هیجانی (عاطفی) بوده است. با این وجود، لئون فکر میکند که تمام کارهای همسرش بهخاطر خود او بودهاند. او به درمانگر گفت که هیچ یک از کارهای او از نگاه همسرش درست نبودهاند و همسرش همواره او را تنبل، بیارزش و احمق میدانست. او اغلب تهدید به ترک لئون میکرده اما این لئون بود که با تشویق خواهر و برادرهایش او را ترک کرد. او همچنین به درمانگر گفت که از ترک کردن همسرش پشیمان است و تصمیم به طلاق همسرش را ندارد زیرا میداند که هیچ کس نمیتواند او را بهاندازه همسرش دوست داشته باشد. لئون همچنین توضیح داد که از زمان ترک کردن خانه، هیچ کاری انجام نداده و فکر میکند که زندگی بدون حضور همسرش بیهدف و منظور است. درمانگر متوجه شد که لئون ارتباط خود با دوستانش را قطع کرده است زیرا همسرش از آنها خوشش نمیآمد و بهنوعی انزواطلب و گوشهنشین شده است. درمانگر او را تشویق کرد تا در صورت امکان، مجدداً با دوستانش ارتباط برقرار نماید و تکنیکهایی را بهمنظور افزایش خود ارزشمندی او بکار برد. پس از چندین جلسه درمانی، لئون متوجه شد که همسرش سوء استفادهگر بوده است و با تلاش بیشتر درمانگر، توانست توانایی و اختیار بیشتری به دست آورد. اضطراب، استرس و ناراحتی او بهتدریج کمرنگتر شدند و دیگر قصد برقراری رابطه با همسرش را ندارد.
منبع: www.goodtherapy.org