Home / مشاوره فردی / خانواده سخت گیری دارم محدودم میکنن |رهایی از محدودیت های خانواده
خانواده سخت گیر محدودم میکنن
خانواده سخت گیری دارم محدودم میکننرهایی از محدودیت های خانواده پدر مادر

خانواده سخت گیری دارم محدودم میکنن |رهایی از محدودیت های خانواده

دعا برای رفع محدودیت خانواده

سلام من 23 سالمه دختری هستم که خونواده سختگیر ازهرنظر داشتم وپدرومادرم منوتویجمع خارمیکنن ازخودشون به من حرف میزنن منوادم‌ خیلی بی عرضه ای خطاب میکنن واینکه حتی محبت کلامی ندارن واگرم کاری انجام بدم ودلسوزی گنم به چشمشوم حتی نمیاداما کاراشونوانجام ندم من میشم یه ادم خیلی خیلی بدودعامیکنن توزندگیم خوشی نبینم من ارزو دارم بامادرم خوش باشم وصمیمی اما حتی باکوچکترین حرف باخونوادم معمولادعوامون میشه احساس میکنم منوادم‌حساب نمیکنن حتی ازبس که‌خودشون خوب میدونن ومنو بد. من فرزندبزرگ خانواده هستم ویک برادر کوچکتر که10سالش هست دارم. کلا خونواده پدریم همچین اخلاقی دارن ولی خب الان هم پدروهم مادر من روی کوچکترین حرف من حساس شدن والان حس میکنم که وجود اضافی دارم توی خونه وبهترهرچه زودتر ازطریق درس یاازدواج برم ازاین خونه. هرچی میگذره بدترمیشن واقعا حس میکنم مادرم خیلی منودوس نداره چرابمونم توخونه ای که کسی دوسم نداره همیشه توی یچگی تاالان مورد مقایسه قرارگرفتم دیگه نمیخوام ارتباطمو ادامه بدم باخونوادم.

پاسخ مشاور به پرسش ” رهایی از محدودیت های خانواده “

میتونم درک کنم که شما در چه شرایط آزار دهنده‌ ای قرار دارید. خانواده شما باهاتون رفتار مناسبی ندارند، رفتارهای خوب شما به چشمشون نمیاد و مدام شما رو با دیگران مقایسه می‌ کنند. این موضوع موجب شده که شما از خانوادتون قطع امید کنید و به دنبال قبولی در کنکور یا ازدواج باشید.
ببینید دوست عزیز، یکی از دلایلی که گاهی موجب پیش اومدن مشکلاتی مشابه مشکل شما میشه این هستش که افراد نزدیک ما به رفتارهای خوب ما عادت کردند یا حتی اون رفتارها رو بخشی از وظایف ما میدونند؛ به همین دلیل دیگه خوبی های ما به چشمشون نمیاد. در حقیقت رفتار اونها لزوما به این دلیل نیست که ما رو دوست ندارند. ممکنه متوجه خوبی های ما نباشند و صرفا نقاط ضعف ما به چشمشون بیاد.
برای حل این مشکل شما میتونید با روش های متفاوت تری علاقه خودتون به خانوادتون رو نشون بدید. ببینید که پدر یا مادرتون با چه کارهایی خوشحال میشن و تا حدی که در توان شماست تعدادی از اون کارها رو انجام بدید. این ابراز محبت باید به شکل محسوس تری باشه تا اونها بتونند به چشم رفتار شما رو ببینند. برای مثال خریدن یک کادو یا گل. بیان کردن علاقه به صورت زبانی. در آغوش گرفتن و…
افراد در برابر چنین رفتارهایی عموما واکنش های مثبت خواهند داشت و بهتر متوجه چنین ابراز محبت هایی میشن.
شاید به دلیل ناراحتی هایی که از اونها دارید انجام چنین کاری بنظرتون دشوار بیاد اما نکاتی وجود داره که باید اون ها رو به خاطر داشته باشید:
۱. به طور طبیعی ما با محبت کردن محبت خواهیم دید. شما با انجام رفتارهای محبت آمیز مهر خانوادتون رو راحت تر میتونید به دست بیارید.
۲. ما قربانی والدین هستیم و والدین قربانی والدینشون. این حرف بدین معناست که نه شما بخاطر رفتارهای پدر و مادرتون تقصیر دارید و نه اونها. افرادی که فرزندانشون رو مقایسه میکنند  یا رفتار مناسبی با بچه های خود ندارند خودشون هم در کودکی مقایسه شدند و مورد بدرفتاری قرار گرفتند. بنابراین ما قربانی قربانیان هستیم. درک این مسئله به ما کمک میکنه که راحت تر بتونیم والدینمون رو ببخشید، باهاشون کنار بیایم و کمتر رفتارهاشون رو به دل بگیریم.
یکی از راهکارهای دیگه در مورد مقایسه گری های خانوادتون این هستش که باهاشون مستقیما و به صورت مثبت صحبت کنید. بپرسید چه معیارهایی برای یک فرزند خوب مدنظرشون بوده که شما نتونستید اون رو برآورده کنید. همچنین میتونید در ادامه در مورد احساسات بدی که در برابر مقایسه گری های اونها میگیرید توضیح بدید و اجازه بدید که متوجه تاثیرات رفتارشون روی شما بشن.
در نهایت یکی از اثربخش ترین راه ها در جهت اصلاح روابط شما با والدینتون کمک گرفتن از مشاور هستش. در صورتی که اونها تمایل دارند و با حضور در جلسات مشاوره موافق هستند میتونید به یک مشاور متخصص خانواده مراجعه کنید. مشاور سعی در اصلاح روابط شما با خانوادتون میکنه و نتایج مثبتی رو احساس خواهید کرد. حتی در صورت عدم همراهی خانواده شما میتونید از مشاور مدرستون به صورت فردی راهنمایی بگیرید و راهکار هایی برای تعامل مثبت تر با اونها پیدا کنید.
به عنوان حرف آخر باید خدمتتون بگم که فکر به ازدواج برای رهایی از خانواده مثل پریدن از چاله به چاه هستش. ازدواج نیازمند مولفه های خاصی هستش که باید به اونها دست پیدا کنید تا آماده ازدواج بشید. بنابراین با چنین فکری شما خودتون رو در معرض خطر بزرگ تری قرار خواهید داد.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.

کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

مطالب مرتبط: از مادرم متنفرم

خانواده سخت گیری دارم بهم گیر میدن

سلام چجوری میتونم با مشاور در رابطه با افسردگی شدید حرف بزنم؟؟خانوادم خیلی تحت فشارم میزارن و دلم میخاد که از خونه برم راهی هست؟؟

پاسخ مشاور به پرسش سخت گیری والدین به نوجوانان

ای کاش توضیحات بیشتری راجع به شرایط خودتون میدادید تا به صورت متنی راهنمایی های سودمند تری رو خدمتتون ارائه میدادم.
در مورد حالات افسردگیتون که فرمودید ناشی از فشارهای خانوادتون هستش باید بگم که برای حل این مشکل نیاز هستش که اطلاعات بیشتری در مورد تعاملاتتون با خانوادتون داشته باشیم. اما در مورد احساس افسردگی تلاش خواهم کرد که راهکارهایی رو خدمتتون ارائه بدم تا بتونید حال بهتری پیدا کنید.
ما آدم ها در طی روز با فشارهای مختلفی دست و پنجه نرم می کنیم. این فشارها میتونه ناشی از درس، خانواده، دوستان و… باشه. شاید ما کنترلی بر این منابع فشار نداشته باشیم و نتونیم همشون رو تغییر بدیم ولی نباید فراموش کنیم که با وجود همه اینها مسئولیت سلامت روان و حالمون با خود ماست. اگر ما فشارهایی رو جانب خانواده تحمل میکنیم چند راه برای ما وجود داره. یا به روش صحیحی در جهت کمتر کردن اون فشارها تلاش کنیم و یا راه هایی رو پیدا کنیم که اون فشارها تاثیرات منفی کمتری روی ما داشته باشن. راه اول نیاز به بررسی روابط شما با خانوادتون داره اما مورد دوم کاملا بستگی به خودتون داره. برای مثال برای فردی ورزش کردن میتونه راهی برای کاهش تاثیرات منفی فشار ها باشه و برای فردی هم وقت گذروندن با دوستانش.
شما باید امکاناتی که براتون وجود داره و سلایق خودتون رو بررسی کنید. سپس چند فعالیت رو برای بهبود وضعیت روحیتون انتخاب کنید. در نظر داشته باشید که افسردگی دائما تلاش میکنه که از ما فردی منفعل بسازه؛ بنابراین باید با این حس مبارزه کنیم و کاری انجام بدیم. در ادامه من چند فعالیت رو به عنوان نمونه خدمتتون ذکر میکنم:
۱.یاد گرفتن تمرینات پرآگاهی(مایندفولنس)
پرآگاهی یا ذهن آگاهی و یا مایندفولنس به تمریناتی گفته میشه که شما با کمکشون میتونید بر فرایندهای ذهنیتون کنترل بیشتری پیدا کنید و در نتیجه افکار و احساسات منفی رو از خودتون دور کنید. تمریناتی که برای پرآگاهی وجود داره بسیار متفاوت و زیاده و شما میتونید با یک سرچ ساده تعدادی از این تمرینات رو پیدا کنید.
۲.ورزش کردن
شاید پیش خودتون بگید که ورزش کردن و یا تمرینات پرآگاهی که دردی از من دوا نمیکنه و ربطی به مسائل من ندارند. اما همونطور که اول حرف هام گفتم مسئله اصلی شما یک مسئله جدا از احساس افسردگی شماست. شما در کنار اینکه نسبت به منبع اصلی مشکلاتتون آگاهی دارید و سعی در حل اون مشکلات میکنید با کمک چنین تمریناتی با احساس افسردگی خودتون هم مبارزه میکنید. چرا که هرچقدر دیگران موجب حال بد ما بشن باز هم خود ما مسئول احساسات خودمون هستیم. ورزش کردن هم یکی از دشمنان اصلی افسردگی هستش. در صورتی که براتون مقدوره میتونید در یک باشگاه ثبت نام کنید. با چنین کاری علاوه بر اینکه مدتی از خانواده فاصله میگیرید با افسردگی خودتون هم مبارزه میکنید. همونطور که گفتم افسردگی میخواد مارو منفعل کنه بنابراین ورزش و فعالیت به افسردگی چنین اجازه ای رو نمیده.
۳.وقت گذرانی با کسانی که دوستشون داریم.
شما میتونید با افرادی که دوستشون دارید مثل مادربزرگ و پدربزرگ، خاله، عمه و دیگر افراد فامیل و یا دوستان وقت بیشتری بگذرونید و سعی کنید که اوقات خوشی رو برای خودتون بسازید.
۴.انجام فعالیت هایی که دوست دارید.
این مورد کاملا بستگی به سلیقه خود شما داره که از چه کارهایی لذت میبرید و موجب آرامش شما میشه. مثل نوشتن، نقاشی، رقصیدن و…
اینها تنها چند نمونه از کارهایی بودند که شما میتونید برای مقابله با افسردگی انجام بدید. تنها مسئله ای که اهمیت داره ایستادگی در برابر احساسات منفی هستش و شما میتونید تعداد بی نهایتی به این تمارین اضافه کنید.
در رابطه با مشکل اصلیتون هم حتما از مشاور کمک بگیرید و شما حتی در پرسش‌ها میتونید به طور کامل تری مشکلتون رو شرح بدید تا من و یا همکارانم بهترین راهنمایی رو خدمتتون ارائه بدیم.
در تمامی مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.

کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

مطالب مرتبط: پدر بداخلاق و عصبی

توی خونه پدر و مادرم سختگیرن

من از همه چی محدودم. خوانوادم به من اعتماد داشتن تا اینکه من رل زدم توی عید و بعد از چند مدت بابام فهمید و منو از گوشی و تفریح محروم کرد و با من سرد رفتار کرد چند هفته از این اتفاقات میگذره من بابام رفتش سفر بهد به هفته برگشت وقتی برگشت صبح زود بود اما عصر که بابام رفت بیرون من چون میدونستم اونا محدودم کردن و نمیزارن برم پیش دوستام یواشکی رفتم خونه رفیقم که بابام فهمید و دعوام کرد و دوباره منو از همه چی محدود کرده. منم دخترم ازادی میخوام عاشق میشم دوست دارم برم تنها بیرون نباید محدود بشم خیلی دارم اذیت میشم من با گوشی برادرم با شما صحبت میکنم.

پاسخ به پرسش چیکار کنم خانوادم بزارن برم بیرون؟

شما با فردی وارد رابطه شدید و خانوادتون متوجه این مسئله شدند و محدودیت های زیادی رو برای شما ایجاد کردند. علاوه بر این، شما به صورت یواشکی خونه یکی از دوستانتون رفتید که خانوادتون متوجه شدند و محدودیت هاشون نسبت به شما سخت تر شد. تمامی این موارد دست به دست هم دادند تا خانواده شما سخت گیری های شدیدی در برابر شما داشته باشند. بنابراین به عنوان اولین نکته طبق گفته های خودتون به نظر میرسه که شما خانواده حساسی دارید؛ شما باید سعی کنید این حساسیت ها رو بشناسید و در رفتارهاتون اونها رو در نظر داشته باشید. در غیر اینصورت، روز به روز احساس بی اعتمادی رو در والدینتون بیشتر خواهید کرد.
علاوه بر این، شما میتونید در مورد بعضی از این حساسیت ها به صورت منطقی و مودبانه با خانوادتون گفت و گو کنید. براشون توضیح بدید که شما نیاز به آزادی هایی دارید و رفتارهای محدودیت آمیزی که با شما دارند موجب رنجش شما میشه. اونها باید از این مسئله آگاه بشن، در صورتی که والدین قابل اعتمادی برای فرزندشون باشن شما هم از اعتماد اونها سواستفاده نخواهید کرد.
یعنی اصلاح رابطه شما با والدینتون نیاز به همکاری دو جانبه داره تا بتونید با اعتماد بیشتری با همدیگه کنار بیاید. به هر جهت ما باید یک سری واقعیت های فرهنگی رو در جامعمون بپذیریم. داشتن رابطه با جنس مخالف در دوران نوجوانی هنوز در بسیاری از خانواده ها پذیرفته نیست و ما چاره ای جز پذیرفتن این حقیقت نداریم.
باید ارتباطات خودمون رو به گونه ای تنظیم کنیم تا در روند تعاملمون با خانواده دچار مشکل نشیم. در این روند حضور یک مشاور به عنوان پلی بین شما و خانوادتون میتونه بسیار کمک کننده باشه. بنابراین در صورتی که براتون مقدوره به همراه والدینتون به یک مرکز مشاوره مراجعه کنید تا به بهترین شکل مسائلتون رو بتونید حل کنید و روابطتتون رو تنظیم کنید.
علاوه بر اینها شما میتونید از طرق مختلفی فضای خصوصی بیشتری برای خودتون ایجاد کنید. برای مثال در کلاس‌هایی مثل زبان ثبت نام کنید و یا در کتابخانه درس بخونید. همونطور که در ابتدا گفتم، نکته مهم اینه که بیشتر از این حساسیت والدینتون رو برانگیخته نکنید و در جهت کسب هر گونه استقلالی سعی کنید که به صورت منطقی باهاشون گفت و گو کنید. در این مسیر کمک گرفتن از مشاور بسیار کمک کننده خواهد بود.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.

کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

از طرف خانوادم سختگیری دارم

سلام وقتتون بخیر من از طرف خانوادم سختگیری دارم و سر هر اتفاق کوچیک مامانم از خود بی خود میشه. ۱۶ دختر مجرد تجربی شغل ندارم واقعا از اینکه بهم بعضی اوقات سختگیری میکنند منو اذیت میکنه یا رفتار های خیلی خشن تصمیم دارم ک ازشون فاصله بگیرم و خیلی دوست داشتم ک بعدا تنهایی زندگی کنم و پیششون نباشم و فکر میکنن اینجور ایراد ها مراقبته. بله من الان باید باهاشون چیکار‌ کنم؟پدرم اجازه نمیده از خونه بیرون برم و مادرم رفتار های خشن انجام میده من نمیخوام کنارشون باشم ازشون متنفرم

پاسخ مشاور به طرز رفتار با خانواده سخت گیر

شما خانواده سختگیری دارید به گونه ای که حتی اجازه بیرون رفتن رو هم به شما نمیدن. از طرفی فرمودید که مادرتون در رفتارهاش با شما خشونت به خرج میده و این رفتارها موجب شده که نسبت به اونها احساس نفرت پیدا کنید و حتی به دنبال فرصتی برای دور شدن ازشون باشید.
خشونت و سختگیری در خانواده ممکنه به دلایل مختلفی از جمله فرهنگ، تربیت، تجربه‌های گذشته و موارد دیگه شکل بگیره. این نوع رفتار معمولاً شامل نقض حقوق و آزادی‌های فردی، اعمال فشار روانی و جسمی، تحریم‌های سختگیرانه و غیره هستش که می‌تونه برای افراد خانواده آسیب‌ زا باشه.
همچنین خشونت و سختگیری ممکنه به دلیل عدم آگاهی از روابط بین فرد و خانوادگی، عدم توجه به نیاز‌های روحی و جسمی فرد، عصبانیت، استفاده از قدرت برای کنترل دیگران و … شکل بگیره.
در واکنش به چنین رفتارهایی راهکارهایی وجود داره که چند مورد رو ادامه خدمتتون ارائه می کنم:
1- صحبت کنید:
شما میتونید به صورت کاملا مودبانه و در فرصتی مناسب با والدینتون در مورد رفتارهاشون با شما و تاثیرات منفی رفتارشون صحبت کنید. همچنین سعی کنید به دلایل و نگرانی های اون ها هم گوش بدید و اون ها رو درک کنید. سپس اگر جواب منطقی ای برای دلایلشون داشتید اون ها رو ارائه بدید. این گفت و گو باید کاملا خارج از جدل باشه و حتی اگر اونها واکنش منفی ای دادند، شما سعی کنید با واکنش های مناسب اون ها رو آروم کنید. گاهی اوقات افراد از تاثیرات مخرب رفتاراتشون آگاه نیستند و ما باید سعی کنیم که از طریق همین گفت و گوها اون ها رو آگاه کنیم.
2- برای تغییر رفتارها تلاش کنید:
شما باید تلاش کنید تا با صبر و حوصله، رفتار اونها رو به سمت مثبت تغییر بدید. شما می‌تونید با استفاده از فرصت‌های مناسب اعتماد اونها رو نسبت به خودتون جلب کنید و نشون بدید که فرد عاقل و قابل اعتمادی هستید، قادرید که از پس خودتون بر بیاید و درک درستی از مسئولیت پذیری دارید.
3- جستجوی پشتیبان: در صورت لزوم، شما میتونید از بعضی از نزدیکانتون که رابطه خوبی باهاشون دارید به عنوان پشتیبان کمک بگیرید‌. مثل خواهر یا برادر بزرگتر، پدربزرگ یا مادربزرگ، عمو یا دایی، خاله یا عمه و…
این افراد به دلیل اینکه از لحاظ سنی به والدین شما نزدیک تر هستند ارتباط بهتری میتونند باهاشون برقرار کنند و در مورد رفتارهای نامناسبشون اون ها رو آگاه کنند.
4- کمک گرفتن از مشاور:
در صورت تمایل و همکاری والدینتون شما میتونید با هم به یک مشاور خانواده مراجع کنید و مشکلاتی با همدیگه دارید رو اونجا مطرح کنید. مشاور شیوه های ارتباطی خانواده شما رو مورد ارزیابی قرار میده و سپس تلاش برای اصلاح رفتارهای نامناسب می کنه. همچنین در صورتی که مدرستون مشاور داره میتونید از مشاور مدرسه هم کمک و راهنمایی بگیرید‌.
بنابراین شما راهکارهای مختلفی در پیش روی خودتون دارید که مهم ترینش صحبت مستقیم با خانوادتون هست. اگر اینکار رو به درستی انجام بدید تاثیرات مثبتی رو خواهید دید. در مرحله بعد شما میتونید اعتماد و توجه مثبت خانوادتون رو نسبت به خودتون جلب کنید و همچنین میتونید از حمایت اطرافیانتون هم کمک بگیرید. در نهایت مراجعه به یک متخصص از کارهای بسیار اثر بخشی هستش که در صورت همراهی خانوادتون میتونید انجام بدید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

خانوادم خیلی محدودم میکنن چکار کنم؟

خیلی محدود میکنن، حتی حق بیرون رفتن با دوستا و خرج کردن پول خودمم ندارم، حتی انتخاب مدل مو و پوشش هم…
اکثر اوقات یا خیلی ناراحتم…یا هم به خودکشی فکر میکنم…احساس خفگی تو این خونه بهم دست میده…از طرفیم سال کنکورمه…۱۸ سالمو رد شدم…چیکار کنم؟

پاسخ مشاور به پرسش رفع محدودیت خانوداه برای فرزندان

خانواده شما محدودیت های زیادی رو نسبت به شما اعمال می کنند و حتی حق انتخاب تو مسائل پیش پا افتاده رو هم از شما سلب می کنند که این مسئله بسیار ناراحت کننده هست و درک می کنم که چه حسی از این رفتارها میگیرید.
در مورد علت چنین رفتار هایی اگر بخوام توضیح بدم عوامل مختلفی میتونند دخیل باشند. مثل عقاید و نوع تربیت خود والدین. در حقیقت بسیاری از ما قربانی والدینی هستیم که خودشون هم قربانی والدینشون بودند. احتمالا اونها هم وقتی همسن شما بودند بسیاری از آزادی هاشون توسط خانواده سلب میشده و همین موضوع در رابطه با شما در حال تکرار شدنه.
اما چه کارهایی میتونیم انجام بدیم تا جلوی این مسئله رو بگیریم؟
در جواب به این پرسش من در ادامه چند راهکار رو خدمتتون ارائه می کنم که امیدوارم براتون مفید باشند.
۱- صحبت کنید:
شما میتونید به صورت کاملا مودبانه و در فرصتی مناسب با والدینتون در مورد رفتارهاشون با شما و تاثیرات منفی رفتارشون صحبت کنید. همچنین سعی کنید به دلایل و نگرانی های اون ها هم گوش بدید و اون ها رو درک کنید. سپس اگر جواب منطقی ای برای دلایلشون داشتید اون ها رو ارائه بدید. این گفت و گو باید کاملا خارج از جدل باشه و حتی اگر اونها واکنش منفی ای دادند شما سعی کنید با واکنش های مناسب اون ها رو آروم کنید. گاهی اوقات افراد از تاثیرات مخرب رفتاراتشون آگاه نیستند و ما باید سعی کنیم که از طریق همین گفت و گوها اون ها رو آگاه کنیم.
۲- برای تغییر رفتارها تلاش کنید:
شما باید تلاش کنید تا با صبر و حوصله، رفتار اونها رو به سمت مثبت تغییر بدید. شما می‌تونید با استفاده از فرصت‌های مناسب اعتماد اونها رو نسبت به خودتون جلب کنید و نشون بدید که فرد عاقل و قابل اعتمادی هستید، قادرید که از پس خودتون بر بیاید، درک درستی از مسئولیت پذیری دارید و توانایی تشخیص انتخاب های درست از نادرست رو دارید.
۳- از مشاور کمک بگیرید:
اگر با صحبت کردن موفق نشدید که تغییری در نگرش و رفتار والدینتون ایجاد کنید سعی کنید که اون ها رو برای مراجعه به مشاور راضی کنید. مشاور با صحبت با شما و والدینتون کمک خواهد کرد که تعاملات ناسازگار موجود بین شما خانوادتون تبدیل به تعاملات مفید و اثر بخش بشه و شما بتونید به اندازه لازم استقلال خودتون رو به دست بیارید.
۴- شرایطی رو برای خودتون فراهم کنید که زمینه ساز استقلال شما باشه:
برای مثال شما با ورود به دانشگاه حتی اگر در شهر خودتون تحصیل کنید زمان زیادی رو در خارج از خانه صرف خواهید کرد و همین مسئله میتونه زمینه ساز استقلال در شما باشه. حتی الان هم میتونید از طریق فعالیت هایی که براتون مقدوره مقداری از محیط خانواده فاصله بگیرید مثل درس خوندن در کتابخانه.
۵- جستجوی پشتیبان:
در صورت لزوم، شما میتونید از بعضی از نزدیکانتون که رابطه خوبی باهاشون دارید به عنوان پشتیبان کمک بگیرید‌. مثل خواهر یا برادر بزرگتر، پدربزرگ یا مادربزرگ، عمو یا دایی، خاله یا عمه و…
این افراد به دلیل اینکه از لحاظ سنی به والدین شما نزدیک تر هستند ارتباط بهتری میتونند باهاشون برقرار کنند و در مورد رفتارهای نامناسبشون میتونند که اون ها رو آگاه کنند.
توجه داشته باشید که افکار خودکشی میتونه پیش زمینه ای برای افسردگی باشه و نباید به سادگی از کنار این مسئله عبور کرد. توصیه اکید من به شما مراجعه به مشاور هستش. در صورت لزوم میتونید در مورد افکاری که دارید با خانوادتون صحبت کنید تا اونها مجاب بشن که شما رو در جلسات مشاوره همراهی کنند. به هر جهت خانواده تا یک جایی امکان دخالت و تصرف در امور فرزندانشون رو خواهند داشت و رفته رفته شما استقلال بیشتری از طریق کار یا دانشگاه کسب خواهید کرد.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

مامان بابام بهم گیر میدن

من دخترم ۱۶ سالمه، مامان و بابام همش بهم گیر میدن و بیرون نمیزارن برم. بهترین نمره ها رو میام باز میگن چرا بد گرفتی مثلا یه درسمو ۱۹ و ۷۵ شدم بهم میگن چرا کم گرفتی. چون همش تو گوشی و اینا خیلی بهم گیر میدم اصلا درکم نمیکنن من وقتی پریود میشم کمرم خیلی درد میگیره ولی توقع دارن همه کار های خونه رو من انجام بدم ، لطفا راهنماییم کنید.

پاسخ مشاور به پرسش ” خانوادم همش بهم گیر میدن “

یکی از مشکلات اصلی در دوران نوجوانی احساس درک نشدن از جانب خانواده هستش. در حقیقت ما احساس میکنیم که درک نمیشیم بنابراین دست از برقراری ارتباط با خانواده میکشیم. صحبت هامون با خانواده محدود میشه و کمتر احساس رضایت از رفتارهاشون میکنیم.
شما احتمالا فشار زیادی رو از جانب خانواده تحمل میکنید. نکته مهمی که فرمودید همراهی خانواده در دوران عادت ماهانه بود که حداقل انتظار شما از خانوادتون بود که نسبت به اون توجهی نمیکنند.
توصیه من به شما احیای ارتباط خودتون با خانواده هست. در حقیقت ما باید قبول کنیم که خانواده هامون متوجه مسائلی نیستند و این ما هستیم که باید سعی کنید اون ها رو به این مسائل آگاه کنیم.
حالا چجوری؟ روش‌های مختلفی وجود داره که چند مورد رو خدمتتون ذکر میکنم:

لازمه تمامی این روش ها حفظ آرامش شماست. یعنی نباید با پرخاشگری یا عصبانیت این موارد رو به خانواده بیان کنید. در حقیقت هرچه با محبت و بیان نرم تری صحبت کنید، اثر گذاری بیشتری خواهید داشت.
یکی از این روش ها صحبت مستقیم با والدین هستش. مثلا شما میتونید در مورد دوران قاعدگی خودتون با مادرتون صحبت کنید و توضیح بدید چه شرایط سختی دارید و نیاز دارید که کمتر بهتون سخت گرفته بشه. قطعا مادرتون که با شما همجنس هست درک خوبی از این مسئله میتونه داشته باشه.
روش دیگه ارسال مطالب مرتبط از طریق فضای مجازی هست. برای مثال شما میتونید در اینستاگرام مطلبی که در مورد سخت گیری های والدین هست رو برای والدینتون ارسال کنید. اینکار باعث میشه که خانواده شما نگاه روشن تری به شیوه رفتارشون داشته باشند‌. البته باید دقت کنید که این ارسال محتوا نباید انقدری زیاد باشه که دیگه خانوادتون بهش بی توجه بشن و در صورت زیاده روی میتونه برداشت های بدی ایجاد کنه.
همچنین معرفی کتاب و فیلم های مرتبط با مسائل شما میتونه کمک کننده باشه. برای مثال کتاب والدین سمی به بررسی رفتارهای نادرست والدین و اثراتش میپردازه‌.
روش آخری که میتونه تاثیر زیادی داشته باشه کمک گرفتن از مشاور مدرسه هستش‌. شما میتونید مسائلی که دارید رو با مشاور مدرستون مطرح کنید و بعد از بررسی جوانب مختلف مشکلتون با والدینتون، مشاور خانواده شما رو دعوت خواهد کرد و سعی میکنه از طریق صحبت با والدینتون اونها رو از رفتارهای نامناسبشون آگاه کنه.
خانواده ها عموما سخت گیری هایی نسبت به فرزندانشون دارند چون فکر میکنند که این سخت گیری ها به نفع بچه هاشون هست. احتمال داره که این فکر اونها در مواردی اشتباه باشه‌‌‌. بنابراین این شما خواهید بود که باید با روش های مناسب اون ها رو از این مسئله آگاه کنید‌.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید‌.

کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

159 comments

  1. من از دوشنبه ۲۸ آبان با مادرم بحثم شد و این موضوع تا امروز هی بدتر و بدتر داره میشه و از اونجایی ک مادر پدرم جدا شدن من هیچکسو ندارم با مادرم زندگی میکنم.‌سر یه کیلیپ که گرفته بودم. ازش نظر خواسته بودم کیلیپ بدیم نبود نه پوشش بدی داشتم نه چیزی یهو شروع کرد به دادو فریاد تو خیلی خراب شدی فلان شدی من از سر اعصبانیت بهش گفتم مامان ذهنیتت عقب موندس ک اینجوری راجبم فکر میکنی بعد باهام لج کرد و در و خونه رو قفل کرد نذاشت که کلاس ریاضیمو برم منم نمیدونستم برم به کی بگم مشکلمو رفتم با رفیقم دردو دل کردم دیروز گوشیمو چک کرد پیامامو خوند بعدش گوشیمو ازم گرفت منم نمیدونستم چیکار. کنم میخواستم به خودم اسیب بزنم ولی بعدش گفتم بهتره برم از خونه بیرون یکم تنها باشیم جفتمون اونم نذاشت کلی حرف زد بهم گفتم گوشیمو میدی بهم یا گوشیمو ورش دارم گفت نه میدم نه حق داری جایی بری حرف حرف منه فلان بسار منم گوشیمو ورداشتم یهو با رفتار پرخاشگرانه اومد تویه اتاقم لباسامو ریخت کتابای مدرسمو پاره کرد وسایلامو شکوند و شروع کرد به زدن ک یهو دستشو گرفتم گفت تو رو من دست بلند میکنی ازت نمیگذرم هیچ وقت کلی نفرینم کرد بعد زنگ زد به خانوادش گفت ستایش خستم کرده اسیرم کرده دیگه نمیتونم باهاش بسازم

  2. خیلی داغونم طوری شدم که حتی به فردای خودمم امید ندارم به فکر اینده هم نیستم و احساس میکنم که همه ی اینا بخاطر خانوادمه چون همیشه اونا بهم سخت میگیرین هرچی خواستم گفتن نه هرکاری خواستم بکنم گفتن نه در مورد همه چی خودشون تصمیم میگیرن حتی اگه یچیز کوچیک ازشون بخوام بحث راه میندازن من وقتی بچه بودم پدرم مرده و فقط با مادر و خواهرم زندگی میکنم خواهرم همیشه عادت داره وقتی یه اتفاقی بیوفته همیشه مامانمو شیر کنه همیشه عادتشه من محبتی از طرف خواهرم ندیدم و حتی مادرم مادره من یه بار تاحالا منو بغل نکرده یه بار بهم محبت نکرده من حتی تو خونه حقه یه تاپ پوشیدن ندارم همیشه هم فقط بلده سخت گیری کنه و همیشه منو قضاوت میکنه همیشه هم منت میذاره اگه هم بخواد دعوام کنه از بچگیم شروع میکنخ به گفتن تا العانم هرچقدر که سعی میکنم گذشتمو فراموش کنم بازم به یادم میاره گذشتمو درسته شاید حاله العانم همش بخاطر خانواده نباشه ولی بازم ۸۰ درصدش بخاطر خانوادمه من واقعا از این زندگی خسته شدم و نمیدونم باید چیکار کنم فقطم بلده بگه برو شوهر کن من قبلا خودزنی میکردم و حتی خودکشی هم کردم و طوری شده که خودزنی فقط ارومم میکنه واقعا نمیدونم باید چیکار کنم

  3. سلام راستش خانواده ی من منو خیلی تحت فشار گذاشتن خیلی بهم سخت میگیرم اشتباهات گذشتمو هی تو سرم میکوبن خیلی تنهام هیچ کسو ندارم چندین بار به خودکشی فکر کردم ولی خب جرعتشو ندارم من این زندگیم نمیخام هیچکس واسه من ارزش قائل نیست هرکس هرچیزی از دهنش در میاد به من میگه هرکس از راه میرسه واسه ی زندگیم تصمیم میگیره مثلاً این کارو باید بکنی خب چ باید وجود داره من دوست دارم خودم واسه ی زندگیم تصمیم بگیرم ن دیگران😔

  4. عذر میخوام‌مزاحم شدم اما واقعا کنترل خودم رو از دست دادم فشار زندگی زیادی روی من هست از طرف خانواده و واقعا نمیدونم چیکار کنم دقیقا چند دقیقه پیش با مامانم بحثم شد در رابطه با ارتباط داشت با دوست هام،من هر وقت که از اتاق بیرون میرم با کوچیک ترین صحبت با مامانم بحثم‌میشه به دلیل گیر های الکی خیلی از همه نظر محرومم خیلی سخت میگره بهم زندگی واسم خیلی سخته بعد از مدت ها منو فرستاد کلاس زبان بعد به خاطر اذیت نشدن خودشون گفتن اموزشگاه عوض کن کلاس زبان انگلیسی رو جایی اوردن واقعا راضی نبودم خیلی بد بود ۴ ماه رفتم‌بعد گفتم مامان کلاس زبانه خوب نیست فقط وقت تلف میکنم اهمیت نداد دیگه من نرفتم چون غیر از صرف وقت چیز دیگه ای نداشت

  5. سلام راستش من یه خانواده خیلی سخت گیری دارم اصلا روشن فکر نیستن خیلی تعصبی هستن به عقایدم احترام نمیزارن با هرکی که میخام دوست بشم میگه خانوادش چطوره خب این منو ناراحت میکنه من با اون دوست میشم اخه چرا باید با خانوادش اشنا بشم نمیزارن با دوستام برم بیرون از این که هیچ جا هرم نرفتم دیگه دوست ندارم بیرون هم برم رابطه خوبی با پدر مادرمم ندارم زیاد دعوا میکنیم وقتی میخان پول بدن هم سین جینم میکنن میگن باید طبق خاسته ما پیش بری حق نداری جای بری کلا محدودم. و حتی نمیتونم برای زنذگیم تصمیم بگیرم یا حتی دانشگاه راستش خیلی رویا داشتم ولی با محدود بودن همه به خاک رفتن الان تنها میخام درس بخونم و تا میام دو کلمه درمورد درس میگم مثلا دوست دارم برم فلان دانشگاه فوری میگن نهه تو دختری نمیزارم جای بری فقط نزدیک بابات نمیزاره و از این حرفا من از اون ادما نیستم که درس بخونم یه شغل گیرم بیاد ازدواج کنم بچه بیارم و در اخر بمیرم نه اصلا اینو نمیخام دوست دارم ازاد باشم مستقل باشم روی پای خودم باشم دوست ندارم یه زندگی ساده داشته باشم ولی متاسفانه خانواده میخان منو مثل خودشون بزرگ کنن بچه اول خانواده واقعا خیلی سختی میکشه

  6. سلام … من یک دختر ۱۸ ساله هستم و مشکلم با پدر و مادرم هست … من توی یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم ولی خب خودم از وقتی که یادمه علاقه ای نداشتم که به شیوه پدر و مادرم پیش برم ولی به توصیه اون ها محجبه و چادری شدم ولی خب اصلا علاقه ای نداشتم و هم به خاطر سن کمم و همین که تمایلی نداشتم که نظر منفی ام رو نشون بدم چون این باعث ناراحتی اون ها میشد و اصرار اون ها به تغییر من … به خاطر همین به این روش ادامه دادم و الان به مرحله ای رسیدم که چون خودم نیستم و افکارم با ظاهرم فرق داره حس اعتماد به نفس بسیار پایینی پیدا کردم و نمیتونم برای رسیدن به اهدافم اقدامی بکنم چون در تضاد با پدر و مادرم هست ولی راجبش اصلا باهاشون صحبت نکردم چون قطعا اون ها به جای احترام گذاشتن به تصمیمم دست به تغییر من میزنن ! این واقعاا مشکل اصلیمه که باعث مشکلات ریز دیگه شده … نمیدونم باید چه جوری خودم باشم ؟

  7. من دختر ۲۳ ساله ای هستم که چند سالی هست با خانوادم سر خواسته هام اختلاف نظر شدید داریم در حدی که فقط بحث دعوا و گریه داریم . خانوادم با ساده ترین چیزا روزمره مشکل دارن از تایم بیرون بودنم تا مسائل بزرگتر . بعد کش مکش های طولانی یکم کمتر به ساعت ورود و خروجم گیر میدن ولی هنوز که هنوزه بازم وقتی برمیگردم قیافه میگیرن یا سرد برخورد میکنن . با پدرم که اصلا صحبتی نمیکنم نمیتونم ارتباط بگیرم اگرم خواسته ای داشته باشم به مادرم میگم انتقال بدهد . در حال حاضر من با شخصی که تو رابطه هستم که مادر و خاله و خواهرم اطلاع دارن یه دورهمی دعوت شدیم ولی انقدر ری اکشن بدی دارن و من ترسیدم از بیانش به خالم گفتم به مادرم بگه با اینکه به راحتی میتونستم بپیچونم و برم بیام کسیم متوجه نشه . ولی خواستم با صداقت وارد بشم و به مادرم اطلاع بدم تا هم خبردار باشه هم شریک خوشحالیم باشه ولی طبق معمول مادرم استرس گرفته که الان برام بدترین اتفاقا قراره ببوفته و جواب پدرمو نمیدونه چی بده و حالش بده فکرش درگیره با وجود همه حرف زدنای من و که اعتمادشون جلب کنم از حالم اطلاع بدم بازم باهام سرد برخورد میکنه و هنوز بهم جواب نداده اوکی هست برم یا نه من نمیدونم چجوری باید برای خواسته های عادیم قانعشون کنم که با حال خوب اجازه بدن بهم اعتماد کنن بزارن لذت ببرم ممنون میشم راهنمایی کنید چجوری قانع کنم
    بله . با وجود درک کردن پارتنر من که اشکالی نداره اگه نشه اگه خانوادتت روی مثلا فلان چیز حساس هستن و در کل با وجود درک کردن اون ولی من باز خودم شدیدا ناراحت میشم که چرا خانوادم باید سر مسائل کوچیک هم خودشونو اذیت کنن و هم منو . انقدر این اواخر سر هر چیز کوچیک و بزرگی باهم بحث کردیم که من خودم شخصا مریض شدم همش گریه استرس شدید سردردای بد که به اورژانس کشیده میشم و چیزای دیگه . خانوادم منو باور ندارن که میتونم با وجود شرایطی که اونا نگرانشن من میتونم مراقب خودم باشم فکر میکنن من عقل ندارم و استقلال بهم نمیدن اصلا . و مثل بچه ها که از بچگی یه تربیت وابسته طور ایجاد کردن اونجوری باهام رفتار میکنن . من از این ناراحتم که چرا وقتی باهاشون میخوام رفیق باشم همه چیزو رک بگم اعتماد میکنم ولی اونا همش بهم نه میگن . امکان نداره بزارن لذت ببرم از یه چیزی الانم باید برم باهاش صحبت کنم که ببینم اجازه رفتن دارم یا نه ولی میدونم که دعوا خواهد شد. ممنون میشم کمک کنید چجوری اعتمادشو جلب کنم و حرف بزنم

  8. من با خانوادم مشکل دارم مخصوصا مادرم خیلی بهم گیر میده دائما دعوا میکنیم دائما سرکوفت میشنوم ازشون اذیتم میکنن منو خستم میکنن حالم خوش نیست اصلا من ۱۹ سالمه ولی هیچ وقت با دوستام نرفتم بیرون همش توهین میکنه همش مقایسه میکنه منو یا اونیکیا خیلی بهم داره فشار میاره .دوست دارم منم حق انتخاب داشته باشم منم آدم حساب کنن بعضی وقتا کم میارم خیلی دوست دارم برم جایی ک خانوادم نباشن جایی ک بهم احترام قائل باشن ولی کجا برم اخه. نمیدونم چیکار کنم کلا اجازه همه چی بده خیلی سخت گیره و البته چون خونه دار هستش دائما حرفای قدیمی میزنه اصلا آپدیت نیست مامانم واقعا خسته شدم از همشون دیگه دوسشون ندارم اصلا بدم میاد کمکم کنید توروخدا زندگیم اوکی بشه ممنون میشم‌…

  9. سلام ببخشید من هر کاری میکنم خانوادم میگن ن من می‌خوام با رفیقام برام بیرون میگن نه تو اگه میخوای بشین درس بخون منم چون بهم میگم نرو بیرون بشین خونه درس بخون از درس بدم میاد بعدش من هر چی میگم انگار که من وجود ندارم هرچه باهاشون حرف میزنم یکی کلش تو گوشی اونم یکی های دیگه هم گوش نمیدن یعنی من الان چند روزه مریضم فقط برا سوپ درست کردن من خوابیدم هی میان بالا سرم غر میزنن میرن انقدی خسته شدم که الان میخوام.رگ خودم رو بزنم از دستشون هی میگن اگه بری پرو میشی اگه اینجا بری پرو میشی من یکسال و نیم داشتم سختی می‌کشیدم بعدش آبجیم منت میذاره که چیه چیه من رفتنی کفشم نو بود بخاطر این که منکفش آونو پوشیدم تا برم مدرسه که مامانم پولش رو بزنه برای اون بعد اون اینجوری میگه منم بهش میگم زمانی که تو آونجا بودی ما تو خونه مرغ نداشتیم بعد میگه من چیکار کنم بعدش میگی مامان من میخواستم بگم بزار بره ولی این پرو میشه بره فردا روز از خونه پرتتون میکنه بیرون ولی من تو فکرم که فرار کنم که راحت باشم از دستشون چون دارم عذاب میکشم شما بگید من چیکار کنم چیزی بخورم راحت بخوابم که ن اونا عذاب ببین ن من بهترین راه هیچ کس تو خونه حرفم رو باور نمیکنه زمانی که میگم حالم بده سرما خوردم میگه عداس بعد تو لیوانی که من چایی نبات خوردم چایی خورد گفتم نخور من مریضم گفت ن تو داری عدا در میاری خورد دو روز تو رختخواب بود بعد من میگم حالم بد باور نمیکنن. بعدش من اجازه گرفتم موهام رو رنگ کنم میگن ما اجازه دادیم موهات رو رنگ کنی سینما ن ما اجازه دادیم این کار رو کنی دیگه قرار نیست کار دیگه ای کنی من 4هودی دارم میگم خودی می‌خوام میگه داری دیگه بعد کل دوستام هم مدرسه ایم همه چی جدید گرفتن من سال تحصیلی رو با کفشی که برا خودم خریدم شروع کردم که داشت پاره میشد میگم باید کفش بخریم میگه برا کی میگم برا من میگه تو که داری حالا میگم خراب شده میگه اشکال ندارع تو بپوش فعلا برات میگیریم بعد من موندم روزی 10به من پول میدن که جمع کنم تا الان شده 130بعد میگن تو پول جمع کن نیستی آخه با 10 پول آدامس نمیدن به آدم تا من پول ی کتونی رو جمع کنم ی چی دیگه خراب شده من چیکار کنم آخه برم خود فروشی کنم پول در بیارم سرکار هم نمیزارن برم میگن کار برا چی ما که بهت پول میدیم آخه 10پوله به گدا بدی قهر می‌کنه. بهم میگن تو که کم بود محبت نداری که بری دنبال پسر ولی من انقدر که محبت ندیدم همش دنبال جنس مخالفم‌ که باهام خوب باش قربون صدقم بره

  10. خانوادم باعث تشدید شدن دوباره افسردگیم شدن امسال سال آخر دبیرستانمه ولی مثلا نمیتونم برم خونه ی دوستام میتونم برم ولی بعدش باید کلی جواب پس بدم یا مثلا دوستام نمیتونن بیان خونمون اصلا معتقدن نباید رفتو امدی باشه و اگم اومدن کلی بعدش باید بحث داشته باشیم یا مثلا نمیتونم برم بیرون میرم ولی باید کلی رف بزنما یا برگشتم عصابم با کاراشون خورد بشه الان همه دارن برای کنکور میخونن ولی نمیدونم چرا من اصلا کلا نمیتونم تو خونه چیزی بخونم هرچی درسم تاحالا امتحان دادم رو تو مدرسه خوندم نمیدونم هروفت میرم خونه مثلا حتی اتفاقی هم تو مدرسه نیفتاده ولی میرسم به شدت خسته میشم کلی تو مدرسه بهم خوشگذشته وا ولی خونه باعث عصبی شدنم استرس شدید گرفتن میشه میشه اونقدر استرس میگیرم که اینجوریم که بیخیالش مامانم حدودا شهریور بچه تو شکمش سقط میشه ولی کلا از قبل اعلام افسردگی رو داشت مثلا من کاملا یادمه وقتی بچه بودم خودزنی میکرد یا مثلا آرزوی مرگ میگرد بابامم به شدت آدم فانون مند و جدیه بحث های منو خواهرم که همینجوریه براش خیلی سنگینه مثلا حق نداریم حتی بهم چیز بگیم از وقتی بازنشسته شده احساس میکنم افسرده هم شده هردوشون افسرده ولی معتقدن نباید رفت مشاوره نمیدونم چرا باید چیکار کنم تموم استرس و اظطراب شدیدشون داره روم تاثیر میزاره بابام حتی از وقتی بازنشسته شده مشکل کم خوابی هم پیدا کرده کم خوابی که چه عرض کنم کلا شبا نمی‌خوابد تغذیه خیلی کم شده مامانم خیلی احساسی تر شده بعد از اون اتفاق کلا جوریه که اگه ما یه روز با هم بحث نکنیم غیر طبیعیه نمیدونم چیکار کنم ببرمشون مشاوره چون کاملا دارن اثر میزارن یه سری اوقات به تموم کردن زندگیمم فکر میکنم تموم شدن برای همشون راحتره یه سری اوقات واقعا دیگه نمیتونم مشاور. تنها دلیلی که قبلا میخواستم درس بخونم این بود که از این شهر برم ولی الان حتی اون نمیتونم عملی کنم و اینکه تا چندساله دیگه قراره اینجوری زندگی کنم عذاب اوره کم کم دارم تبدیل میشم به آدم افسرده پارسال که بر اثر یه رابطه سمی اینجوری شده بود و همینجور تحت فشار خانواده و مدرسه بود هزینه های همون مشاوره هم که میرفتم زیاد شد و اون موقع ها خیلی به فکر خودکشی بودم یه بار رفتن مشاور یکم براشون غیر قابل حضم بود ولی حضم کردن ولی فکر میکنن الکی بوده مشاور مدرسه هم حتی نوبت نداره یا نیست هزینه ای هم پرداخت نمیکنن بابت این قضایا واقعا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم

  11. سلام من نوزده سالمه و تازه دانشگاه قبول شدم. مدام پدر و مادرم فکر میکنن که اگر من در دانشگاه باشم با پسری ارتباط میگیرم با وجود اینکه من سابقه چنین کاری رو ندارم و اصلا اهل اینکارا نیستم. مدام منو چک میکنن . حتی یه کرم و ریمل که الان همه جوونا استفادع میکنن رو سخت میگیرن و پدرم میگه کسایی به موفقیت رسیدند که به فکر اینا نبودن و یا اکر بخواهم کمی ابرو های خود را تمیز کنم مادرم دعوا میکند چ میگوید بعدا اینکار رو بکن. واقعا خسته شدم . هم تو دوران کنکور منو تحت فشار گذاشتن هم الان . درک نمیکنن که فضای جازی ، کمی آرایش و رسیدگی به خود لازمع. تو دوران کنکور اینقدر سخت گرفتن که من سع سال با هیچکس از طریق مبایل حرف نمیزدم . درک نمیکنم که چرا پدرم سره یه کرم ضدافتاب و ریمل اینقدر حساسیت نشون میده و در مورد تصور بدی دارع من حق میدم که نگران باشن ولی این تصور و سختگیری و فشارشون بیشتر منو اذیت میکنن و باعث میشن به سمت مخالفت سوق داده بشم
    چیکار کنم که درک کنن ، چیکار کنم که پدرم بفهمه ارایش کم هیچ ربطی به موفقیت ندارع

  12. من یه دختر ۱۶ سالم،رشته تجربیم سال یازدهم،من تو یه خانواده ۵ نفره زندگی میکنم که فرزند دوم هستم،یه مادر به شدت سختگیری دارم،طوری که حتی اجازه بیرون رفتن از خونرو ندارم،من نمیتونم با افکار قدیمی ایشون کنار بیام و مدام باهم دعوا میکنیم،مثلا به پروفایل اینستای من که کاملا پوشیدست گیر میدن یا مثلا من احساس راحتی میکنم و راجع به پسری با ایشون حرف میزنم که جواب منفی دادم بعدا به روم میاره ،من تا به این سن با پسری وارد رابطه نشدم نمیگم رفیق پسر ندارم ولی نمیخوام تو این سن حساسم وارد رابطه شم که ممکنه دچار اشتباه شم و اسیب ببینم ،مادر من متوجه این موضوع نمیشه که من خودم نمیخوام وارد رابطه شم ،بر خلاف سنم بیشتر از سنم فکر میکنم به همه چی فکر میکمم اینکه این دو سال برام اینده سازه نباید با انتخاب اشتباهیی خرابش کنم کلا سعی میکنم مثل هم سن و سالام نباشم ،و مادرم فکر میکنه با محدودیت های شدیدش میتونه از من محافظت کنه در صورتی که من واقعا دارم اذیت میشم،نه با دوستام میرپ بیرون و با خانوادمم جایی نمیرم کلا یا مدرسم یا خونه یا در حال فیلم دیدن یا گوشی یا درسم ،واقعا احساس افسردگی شدید میکنم تصمیم گرفتم با یه مشاور در میون بزارم ،امیدوارم بتونید کمکم کنید چون نمیخوام باهاشون لجبازی کنم

  13. سلام من خونواده ام اجازه نمیدن برم خونه دوستام یا تنهایی برم بیرون وحتی بادوستام اجازه نمیدن برم بیرون از نظر موبایل بشدت محدود بودم الان کمی بهتر شد ولی هنوز اجازه نصب اینستا وتلگرام ندارم این محدودیت خیلی منو اذیت میکنه علاوه بر اینا افسردگی دارم بی دلیل گریه میکنم همیشه حالم بده واحساس خستگی وناامیدی میکنم چند بار خودکشی ناموفق داشتم خونوادم هردو شاغلن و هیچ وقتی برای من ندارن با این کارهاشون حس نفرت دارم بهشون احساس تنهایی میکنم و راوبط اجتماعیم زیر صفره اعتماد بنفس ندارم و همیشه درحال سر زنش کردن خودم هستم 🙂

  14. سلام من خانوادم خیلی سخت گیرن برای کار کردن و درس خوندن خیلی محدودم کردن الان که 18 سالم شده هیچ کاری نه بلدم انجام بدم نه میتونم از پس خودم بر بیام وضعیت مالی خانواده هم بخاطر ورشکستگی اصلا خوب نیست من بخاطر اینکه دوسال نزاشتن برم مدرسه کلی تو مدرسه فشار رومه رشته خیاطی کار دانش میرم و با دانش آموزی مقایسه میشم که دوسال تجربه خیاطی داره و من 6 ماه هم ندارم به فکر منبع در آمد بودم با گوشیم ولی مدل گوشیم خیلی پایینه و برنامه های مختلف مثل اینستا گرام انواع برنامه ادیت عکس فیلم روش باز نمیشه و من جدی دنبال یک راه کسب در امدم نظر شما دربارش چیه دختر هستم و تو خانواده ای که هستیم از نظرشون دخترا هیچکار نباید انجام بدن و اگر انجام بدن به راه بد کشیده میشن خراب میشن حتی یک خاله یا دایی که بخاد پشتیبانیم کنه ندارم و خانواده پدری هم همین تفکر حتی سمی تر از این تفکرو دارن من از اجتماع ترس دارم حتی یک اوتوبوس سوار شدن برام یک کار سخت و استرس اوره ولی میخام که این وضعیت رو تغییر بدم خودمو تغییر بدم ولی راهشو نمیدونم هنر زیادی ندارم ولی نقاشی و آشپزیم خوبه بودجه کافی هم برای راه انداختن منبع در آمد ندارم خاستم پیج اکسسوری بزنم و اندازه که پول دارم اکسسوری بخرم ولی نه آشنایی دارم که بخاد ازم خرید کنه نه اینستا گرام زیاد در دسترسمه نه جایی میتونم برم که بفروشمشون

  15. باسلام وقتتون بخیر دختری 15 ساله هستم‌ در یک خانواده ای که همش مادرم میگه ما قدیما حق فلان کارو نداشتیم و اینطور چیزا و منو بخاطر کارایی که خودش نکرده محدود میکنه دوست صميمیم برای تولدش منو با 3 نفر دیگه دعوت کرده خونشون و تازه گفته مادرت هم با خودت بیار ولی‌ مامانم همش میگه ما قدیما حق نداشتیم بریم تولد دوستمون حالا تو چرا میخوای بری اصن چه معنی میده این کار فقط این نیس پدرم هم با مادرم موافقت‌ میکنم برادرام تولد دوستانشون وقتی همسن من بودن خیلی رفتن ولی چرا نباید حق اینو داشتع باشم چرا باید انقد محدود باشم مگه من آدم نیسم مگه حق تصمیم گیری برای خودم رو ندارم دختر بودن توی این دنیا یعنی محدود بودن بابت همچی واقعا از بس هیجا نمیرم دارم دیوونه می‌شم فقط یه کلاس زبان و مدرسه میرم وقتی میرم کلاس زبان یه شلوار نیم بگ میپوشم با یه شومیز که یکمی خیلی کوچولو یقش بازه حالا میگن باید یقت رو سنجاق بزنی معلوم نشه? ميگم این که اصن معلوم نیس میگن نه زشته گردنت معلوم باشه‌ بخدا اصن هیچی معلوم نیس بعدشم که با یقه من کار داره اونم وقتی پدرم منو با ماشین میبره و میاره آدم وقتی از طرف خونوادش مورد درک قرار نگیره باید ببخشیدا برم زیر گِل دارم دیوونه می‌شم اصن احساساتم براشون مهم نیس صب تا شن اکثر موقع ها من ضرفارو میشورم بعدش یه شب بگم خستم نمیتونم بشورم داداشام میگه مگه از صب تا شب تو به جز خوابیدن چیکار میکنی جالب‌ اینجاس مامانم هم حرف‌ش رو تایید میکنه اصن کارام به چشمشون نمیاد حالا کافیه یه تولد بخوام برم دهنمو سرویس میکنم به قرآن خستم چرا باید یه دختر 15 ساله اینجوری زندگی کنه این عدالته؟ الان که من یقمو سنجاق بزنم دیگه خونوادم درکم میکنن یکمی محدودیت هامو کم میکنن؟
    واقعا متاسفم برای آدمایی که بچه هاشون رو انقد اذیت میکنن و بخاطر یه تولد کوفتی انقد اذیت میکنن به قرآن من از 7 سالگیم تا الان که 15 سالمه یه تولد توی عمرم نرفتم دوستام همش میگن چرا خونوادت انقد گیرن مگه چشه یکم بخوايم دور هم باشیم خب منم خجالت میکشم خونوادم اینجورین دیگه واقعا انگار میخوام جرم کنم که یکم با دوستام دور هم شاد باشیم منه بدبخت که توی‌ خونم نمیتونم شاد باشم لاقل پیش دوستام شاد باشم حتی شاد بودن هم برآم محدود کردن…

  16. سلام خسته نباشید من دخترم 19 سالمه مادر من اجازه هیچ کاری رو به من نمیده نه گوشی دارم نه تنهایی میتونم برم بیرون کارهای خونه رو هم نمیکنه هرچندوقت یکبار یه غذایی درست میکنه فقط مدامم غر میزنه و جیغ جیغ میکنه چندروز پیش بهم گفت چرا همش پای تبلتی صبح تا شب و فحش داد منم بهش گفتم باهام درست صبحت کنه(با داد) اومد بهم گفت تو خنگی که 2 سال موندی پشت کنکور خیلی زشتی ولگردی و….. بعد موهای منو کشید منم با پام زدم تو سینش (آروم) که ولم کنه و باقی ماجرا … من باید چیکار کنم؟ میخوام با دوستام برم بیرون .بعدشم کاری ندارم هیچ کاریم نمیزاره بکنم پس صبح تا شب چیکار کنم به جز تبلت ؟

  17. سلام من ۱۴ سالمه و مشکلی که دارم اینه که پدر و مادرم اصلا به من آزادی کافی رو نمیدن حتی اجازه نمیدن برای چند ساعت تنها برم بیرون البته من هم نگرانی اونها رو درک میکنم و قبول کردم که زمان خلوت بیرون نرم اما خب اونها به هیچ وجه قبول نمی کنن میگن که نباید تنهایی با دوستانت بری بیرون بدون ما و گفتن تا ۱۸ سالگی اجازه تنها بیرون رفتن رو نداری بخوام چند تا از مثال هاش رو بگم :اولیش این بود که قرار به یک روزی با دوستام بریم کوه برای کوهنوردی و به پدرم گفتم و گفت من هم باید بیام و من هم اصلا مخالفت نکردم و قبول کردم که محیط کوه بهتره که تعداد زیاد باشه و پدر بقیه دوستانم هم می خواستن بیان خلاصه اون هفته برای پدرم یک مشکلی پیش اومد که نمی تونست بیاد و من گفتم اینبار حداقل به خاطر این که ۴ تا بزرگتر همراه ما بودن این اجازه رو میده که بدون اونها برم اما علی رغم این موضوع این اجازه رو به من ندادند دفعه دیگه ای که این اتفاق افتاد اینطوری بود که من ظهر میخواستم برم پارک و ورزش بکنم(پارک پلیس) و گفتن که ظهر چون که خلوته خطرناکه و اگر عصر میخواستی بری ما اجازه می دادیم بعد از یک مقدار صحبت من هم قبول کردم که ظهر ممکنه خطرناک باشه و روز بعدش گفتم که عصر میخوام برم پارک و اونها برخلاف حرفشون گفتن که نه تا هجده سالگی بدون ما اجازه بیرون رفتن نداری خواستم نظر شما رو در این باره بدونم ?

  18. من توی یک خانواده ای هستم که خیلی سختگیر هستن و کلا مشکوکن و خیلی هم پولدار نیستیم. این کارا و وضعیت مالی بهم واقعا فشار آورده و از اونجایی که عاشق شدم و این دوری اذیتم میکنه دست به خودارضایی زدم ولی هرباری که خودارضایی کردم ارضا نمیشدم و این مسئله بیشتر اذیتم کرد. الان هم خیلی پشیمونم نمیدونم چیکار کنم. ممکنه راهنماییم کنید؟

  19. سلام من خانواده سختگيري دارم و هر روز تو خونمون دعواس بيشتر مواقعه دعوا هاي من با برادرمه ك هميشه من رو مقصر ميدونن از كوچيكي هم من مقصر ميدونستن برأي بيرون رفتن ميگن اجازه بگير ما بهت اجازه ميديم ولي موقعي ك ميرم اجازه بگيرم ميگن كجا با كي ما بايد ببينيمش ك تو امروز واقعا با اين داري ميري بيرون و هروقتم از صبح بهشون خبر ميدم حتي اگه برنامه اي نداشته باشن همون ديقه ك من گفتم ٢ديقه نگزشته ميگن ما امروز ميريم فلان جا شمام نميخواد تنها برين بياين با ما من ١٦ سالمه و تو رابطم ولي هيچكي از اعضاي خانواده بجز خواهرم اطلاعي نداره خيلي وقت بود ك همو نديده بوديم بخاطر سخت گيرياي خانواده امروز طرفاي ساعت ٧گفتم ميخوام برم بيرون و باز شروع كرد برنامه چيدن بخاطر سخت گيرياشون مجبورم دروغ بگم منم گفتم ميخوام با دوستم برم و باهاش هماهنگ كردم ك بياد خونمون ك فكر كنن با دوستم بيرونم ديدم باز مادرم شروع كرد ب برنامه چيدن تا ما نتونيم بريم بيرون منم گفتم با مادرش داريم ميريم گفت خب بياد جلو در دنبالتون ي مركز خريد نزديكمونه گفتم مامانش اونجاس و پياده ميريم راهي ك ب سمت پاساژه ب سمت چپه و دوست پسر دوستم ي كوچه بالاتر خونمون سمت راست وايساده بود ك مخالف جهت پاساژه مامانم مارو اونجا ديد ولي با پسره فاصله داشتيم گفتيم ميخواستيم بريم اين ور ي چيز بگيريم و بعد بريم پيش مامانش فهميد دروغ گفتيم مارو رسوند با اينكه جاي ديگه كار داشت گفت منو خواهرتم ميايم مركز بگرديم ما گفتيم طبقه بالاس رفتيم بالا ديديم دنبالمونن بعد گفتيم زنگ زده تو ماشينه گفته زود بياين بريم از مركز خارج شديم اونام خارج شدم ما رفتيم سمت رأست با اينكه اونطرف چيزي نيست ولي بازم اومدن رفتيم داخل مغازه كناري ك نبيننمون ولي ديدنمون رف

  20. سلام من در خانواده ای بزرگ شدم که بسیار سنتی و سخت گیر هستن ۲۰ سالمه و از بیرون رفتن ساده تنهایی منع هستم . پدرم همش منو سرزنش میکنه و سرکوفت و بداخلاقی . ۱ ۲ سالی هست که اینجوری شده و روز به روز زندگی رو به من جهنم کرده …همش طعنه و بدرفتاری… نمیدونم واقعا چی بگم جندین بار هم خواستم خودکشی کنم اما نشد و نتونستم .. دوستم مانع شده.. همین الان ی احساس خیلی بدی دارم یجوری که قلبم انگار داره گریه میکنه از این حجم درد .. میخواستم و همچنان میخوام خودکشی کنم ولی نمیدونم چطوری .. خسته شدم از زندگیم همش دلم میخواد از خونه فرار کنم .. و رها شم از این بند.

  21. خواستم بگم فردا قراره ی گوهوبزرگ و حسابی بخورم فقط امیدوارم بعد مرگم این متن ب دست بابام برسه و بدونه که من مثل خر دوست داشتم زندگی کنم و موفق شم ولی اون منو کشت…دقیقا خودش منو کشت یه دیوار بزرگ از همون اول بین من کشید که با کسی در ارتباط نباشم بعد اون ذهن پوسیدش….فقط ۱۳ سالم بود و برای اولین بار با ی پسره دوست شدم و مث سگ کتک خوردم ب حدی که نمیتونستم راه برم تا دو روز …همه جام سیاه بود و دوباره این اتفاق تو ۱۶ سالگی افتاد برام…نه باید با پسر فامیل حرف بزنم نه بخندم نه لباس مورد علاقم بپوشم نه لاک بزنم نه آرایش کنم…گوشیمم هر شب تحت کنترل….خسته شدم … این ۱۸ سال باید خوب می‌بود ولی ی بارم برا خودم زندگی نکردم

  22. سلام من یه خانواده سختگیر دارم ک محدودیت هاشون به شدت زیاده .برای مثال اصلا حق ندارم که به این فکر کنم که برای ساعتی با دوستام به بیرون یا خانه شان برم .یا حتی برای اردو های خارج از شهری که مدرسه میگذارند هم نمیتوانم از انها اجازه بگیرم چون با این مخالفن . پدرم معتقده که من نباید دوستی داشته باشم و با دوست هام ارتباط داشته باشم به زبان عامیانه میگه : رفیق و دوستات رو بریز دور!
    چند باری به خاطره خانواده سختگیرم دست به خودکشی زدم ولی ناموفق بوده .واقعا هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگیم ندارم .هر چقدر فکر میکنم ک انگیزه ای پیدا کنم چیزی پیدا نمیشه .خانوادم خیلی سختگیره و من حتی نمیتونم به بیرون رفتن با دوستام فکر کنم چه برسه اون رو مطرح کنم .حتی اردو های بیرون از شهر مدرسه هم نمیتونم برم .پدرم معتقده من نباید دوستی داشته باشم و به زبان عامیانه میگه : دوستات رو بریز دور! خیلی اذیتم میکنن .بعضی وقتها دوستام رو میبینم که چقدر خوشحالن و ازاد . من نمرات درسیم عالی هست و زیر بیست ندارم ولی اونها بالا ترین توقع رو از من دارن .حتی خودشون هم تو خونه نمیخندن .زندگیم شده جهنم .میخوام بمیرم شاید از زندگیم خلاص بشم .مامانم و بابام بهم اعتماد ندارن و مدام جامعه رو بهونه میکنن و میگن ما به جامعه اعتماد نداریم ولی به من اعتماد ندارن و مدام میترسن کلاسارو بپیچونم و برم بیرون .بخدا نمیکشم .خیلی زوده خیلی زوده برای من ک به خودکشی فکر کنم تروخدا کمکم کنید بگید چه کار کنم .هر چقدر با مامانم درباره اینکه دارم ازشون عذاب میکشم میگم میگه همینی ک هست ما تغییر نمیکنیم .جدیدن احساس میکنم ازشون متنفر شدم احساس که چی بگم قطعن متنفر شدم از زندگیم برام جهنم ساختن .فقط درس درس درس درس درس .به قران تو عمرم حتی یک بار با دوستام بیرون نرفتم بخدا دوستام هم ادمای بدی نیستن ولی نمیذاره تروخدا کمکم کنید

  23. سلام وقتتون بخیر من 17سالمه و خانواده من عرب هستن و سختگیر تر از حد معمول و واقعا اینا منو ازار میده بخصوص داداش بزرگم ک 25سالشه و بشدت بهم گیر میده در سن 13سالگی تو روبیکا عضو ی سری گروه ها شدم و بعد از مدتی داداشم متوجه شد. از اون ب بعد هیچوقت من نتونستم اعتمادش رو جلب کنم همیشه بهم شک میکنه هر گوشی میگرفتم بعد مدتی میگرفت میشکوند.. همیشه تهدید میکنه ن تنها حق بیرون رفتن پیش دوستام رو ندارم حتی حق اینکه در اناق بیشتر از 5 دیقه اونم بعد از حمام و برای تعویض لباس رو هم ندارم بشدت زندگیم سخت شده وضع مالی خوبی نداریم مامانمم همینطور ک گفتم عرب و پسر پرسته هرچی داداش بگه تایید میکنه مدرسم و بزور میرم ی سال بخاطرش از درسم افتادم چون گوشیم و شکوند تو خونه امنیتی ندارم از ترس اینکه یهو بیاد و منو ب باد کتک بگیره اگ ببینه گوشی دستمه یا چت میکنم.. اینستا ممنوع واتساپ ممنوع دوست هم جنس فقط کسی ک مورد تایید خودش باشه.. اعتماد بنفسم بشدت پایینه الانم با این همه سختگیریا وارد ی رابطه شدم یعنی چن سالیه باهمیم و اون از اینجا نیست اما تنها امید منه همه جوره پشتمه تنهام نمیزاره ادم پخته و با تجربه اییه ولی وضع مالیشم زیاد خوب نیست و این کارو برا ما سخت میکنه.. ی داداش دیگ هم دارم ک تشنجیه وتا حالا دوبار تشنج کرده و من بعد از ااون هیچ وقت نتونستم شبا بخابم همش فکر میکنم قراره ی چیزی بشه و متاسفانه من وقتی حرص بخورم یا ناراحت بشم بدنم شرو میکنه ب لرزیدن و تا غذا نخورم حالم خوب نمیشه و این منو ب اوج چاقی رسونده ینی تو سن 17سالگی من 96کیلو وزن دارم.. اینم بگم بابام تبعیت مادرمو میکنه ینی هرچی ماپرم بگه اون ن نمیگه.. و من تک دخترم بین سه تا پسر..
    اینی ک باهاش وارد رابطه شدم کاملا از وضع زندگیم خبرداره و اونم بدبخت هنوز دانشجوه برا همین هروقت حالم بد شد و گفتن پول نداریم ببریمت دکتر اون هزینه رو واسم واریز میکنه تا برم… خیلی همو دوس داریم چن روز پیش رفتم بیمارستان برا اندوسکوپی از اونجا هم ی نوبت روانپزشک گرفتم رفتم و واقعا بیشتر از زندگی ناامیدم کرد.. و ترسوندم همش میگفت کارات اشتباهه اوو طرف خیلی دوره چ میگی چرا اینطور میکنی خانوادت خوبت میکنن.. انگار ک بام خصومت شخصی داشت واقعا با حرفاش ازارم داد. امیدوارم شما پیام منو ببینید
    و اینم بگم ک خانوادم با دکترم مخالفن ینی من بگم حالم خوب نیست میگن بمیر ولی نمیبریمت ک فردا مردم بگن دخترشون مریضه و..

  24. من یه دختر ۱۹ ساله ام، یه خانواده خوب دارم ولی خب سختگیری های خودشونم دارن ،همیشه جوری که اونها خواستن رفتار کردم و زندگی کردم ،به خاطر همین منو یه دختر عاقل و آروم میدونن، توی بچگی چند تا کلاس میرفتم ولی خب به ثمر نرسیدن،بیشتر اوقات مشکل رفت و آمد داشتم و … فقط ۲،۳ بار تونستم با دوستام برم بیرون اونم مامانم همش کنارم بود ،بهم میگن مغروری و خودتو با دیگران نمیگیری،ولی من اصلا اعتماد به نفس ارتباط برقرار کردن ندارم ، توی این ۱۹ سالی که زندگی کردم فقط ۱ رفیق دارم ، احساس میکنم از همه بدرد نخور ترم ، نا امیدم ،اعتماد به نفس ندارم ،همش توی خونم و توی گوشی،یا فقط میخوابم و غذا میخورم ،هیچ انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم،فقط روزامو همینجوری میگذرونم ،همش خستم ،زود عصبی میشم ،احساس میکنم همه بر علیه من دارن حرف میزنن، این چند روز هر چقدر التماس خانوادمو کردم که بزارن با دوستم برم سینما نذاشتن، میگن هر کی میره با دوستاش بیرون آدم بدی میشه ببخشید خراب میشه ،ما برای خودت میگیم که نرو بیرون و… ،، هیچ اختیاری از خودم ندارم ،دیگه امروز پدرم عصبانی شد و گفت اولین خواستگاری که برات بیاد من تو رو عروس میکنم که با همون بری سینما،،،، مشکل اینجاست که من از بس توی خونه نشستم و هیچکس منو ندیده خواستگارای خوبی ندارم ،، همش خودمو با دیگران مقایسه میکنم دوستم هر روز میگه خواستگار برام پیدا شد دکتره ،مهندسه و… ،،، دختر عمو هام شوهرای خوبی دارن ، یکیش همسن منه و شوهرش دندانپزشکه، خانوادم قصدی ندارن ولی احساس میکنم همش با دختر عموم مقایسه میشم،اونا میگن باعث افتخاره که اون زن دکتر شده ،مادرم همش حال دختر عمومو از مادرش میپرسه ولی تا قبل اینکه نامزد کنه از این خبرا نبود ،،نمیدونم شایدم من حسود

  25. خب ببین من دخترم و ۱۸ سالمه احساس ترد شدن میکنم از طرف همه‌ی اطرافیانم یکی از دلایلش رفتار خانواده و دوستامه یکی دیگه تاثیرات روحی ک کنکور و درس و.. روم گذاشته. از اول مرداد تا الان من همش خونه ام و فقط دو بار میشه بیرون رفتم اونم با خود خانواده بوده من دوست دارم با دوستام در ارتباط باشم و باهاشون وقت بگذرونم چون واقعا حالمو خوب میکنن حس میکنم بهتر درکم میکنن .خانواده ام همه دوستامو می‌شناسن و با خانواده‌ی دوستام ارتباط دارن ولی نمیدونم چرا من با این سن نمیتونم برم بیرون از خونه دوستامو ببینم احساس میکنم که جنگ توی مغزمه و دارم دچار فروپاشی میشم نمیتونم درست تصمیم بگیرم وقتی از دوستام می‌شنوم ک بیرون میرن و با هم وقت میگذرونن واقعا منم دوست دارم تجربه اش کنم اصلا احساس آزادی ندارم و در حالی ک با یسری رفتار قدیمی از طرف خانواده ام هستم تا الانم کار اشتباهی انجام ندادم و حتی گاها کارای خونه و غذا درست کردن رو خودم انجام میدم که خانواده ام کمتر اذیت بشن و من کمتر احساس عذاب وجدان داشته باشم ولی نمیدونم مشکل چیه ک اجازه نمیدن حتی ب دختر دایی‌ام هم برم بیرون از خونه با اینکه گواهینامه دارم فقط دو بار ماشین سوار شدم و رانندگی کردم. وقتایی ک دوست دارم تنها باشم و تو خودم باشم این اجازه رو بم نمیدن انگار ک من باید همیشه شاد و شنگول باشم در واقع روح انسان نیاز داره ب تنهایی من نمیدونم چجوری قانع کنم خانواده ام رو . اینم بگم ک من آدم برونگرایی‌ام و همیشه در برخورد اول با بقیه شوخ طبع و شادم و تلاش میکنم ک حال همه خوب باشه واقعا دارم اذییت میشم مغزم دیگه نمیکشه.میتونم به بابام بگم ک کمکم کنه و این موضوع رو برام حل کنه ولی من عذاب وجدان دارم و نمیخام بابت من احساس سرافکندگی داشته باشه

  26. سلام من یک دختر ۱۵ ساله هستم و تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم و الان که تو سن نو جوونی هستن خانواده ام همش دارن بهم گیر میدن که تو باید چادر سر کنی حتی وقتی میخوای با ماشین بری جایی انتظاراتشون خیلی ازم بالا رفته خیلی عصبانی هستن به علایق و سلیقه هام و دوستام اصن احترام نمیزارن و حتی نمیزارن نظرم در باره موضوعی رو باهاشون به اشتراک بزارم و همش سرم داد میزنن امسال قراره در آزمون های نمونه تیزهوشان شرکت کنم و فکر می‌کنم با این وضعیت اصن نتونم درس بخونم شخصیتم جوری هست که از این که کسی کنترلم کنم متنفرم و اصن حالا نمیتونم این وضعیت تحمل کنم

  27. من مشکلی دارم خیلی جدی با خانواده ام. یعنی جوری هستن هیچکدومشون هیچ احترامی ندارن بینشون و راحت هرچی دوست دارن میگن، من شاید چیزای زیادی سرم نشه ولی حداقل بخاطر کوچیک ترین کار مثل اینکه حرف زدن با دوستم هی باید باهاشون کلنجار برم قانعشون کنم نه بابا داداش ابجی مامان این دوستمه! مامانم خیلی پسرشو دوست داره فرزند اولش پسره، انقدر دوستش داره گنده ترین مسئله اشتباهی که انجام بده تشویقش میکنه! اون وقت من یکی باید بشینم به خاطر همین موضوع به برادرم توضیح بدم که چرا باید دوستم بهم زنگ بزنه! خیلی پدرم بی خیال و مسئولیتی گردن نمیگیره، همیشه تشویق میکنن اشتباهای فرزندشون رو بعد میان یقه منو میگیرن بخاطر هر چیزی که اصلا مهم نیست!خانوادم به این قانعن که من نباید من با دوستم حرف بزنم، میان میگن اصلا چه معنی داره دختر بخواد با دوست حرف بزنه! علاقه هایی که دارم رو مسخره میکنن، به فوتبال علاقه دارم بهم گیر میدن چرا فوتبال نگاه میکنی، هیچوقت نمیزارن حرف بزنم، انگار عروسک خونگیشونم هروقت دلشون خواست نیم نگاهی بهش بندازن! برادر بزرگترم بخاطر همین چیزاست که همش چشمش منو دیده! اصلا هرچی دوست داشتن میگن هرچی تو دهنشونه رو به زبون میاره، برادر کوچیکترم وقتی محرم بود من مریض بودم میخواستم خونه بمونم اومده بهم میگه البته بی ادبی نباشه، بهم میگه میمونی خونه جن.ده بازی کنی؟:)? مامانم که بود هیچی بهش نگفت! یعنی رسما نابود شدم.. دختر سیزده ساله دهنش بو شیر میده چرا باید همچین حرفی بزنی تویی که مثلا برادری! خانواده سمی دارم خیلی خیلی سمی:) یعنی حالم از تک تکشون بهم میخوره..

  28. راستش من یکم خانواده سختگیری دارم و نمیتونم باهاش برم بیرون فقط تو دانشگا میتونیم همو ببینیم و فقط با خواهرم میتونم برم بیرون و بهش میگم اینجوری بریم با اونا میگه من سختمه و روم نمیشه و حق میدم بهش ولی تنها راه همینه مخصوصا ک الان تابستونه و هیچ جوره نمیتونم برم بیرون دیروز یه جوری بالاخره رفتیم بیرون ولی خودم تنها بودم قرار بود برگشتنه با خواهرم برگردم( و اینم بگم ک اصلا ما هیچ وقت سر چیزه خاصی نه بحث میکنیم ن دعوا و فقط تنها چیزی ک این چند وقته به خاطرش دعوا کردیم همین بود)دیروزم قرار شد برگردم پیش خواهرم بهش گفتم میای بریم شاید اینجوری خجالتش بریزه و بعدا راحت بشم ولی گف ن بعد یکم من قهر کردم ینی ولش کردم رفتم اونم اومد دنبالم و گف باشه میام ولی خواهرم تا رسید هنوز 5 دیقه هم نگذشته بود بهش یه تیکه بدی انداخت و الان انقد ناراحت شده نمیدونم چیکار کنم چون از طرفی آبروم رف از یه ور اینهمه باهاش دعوا کرده بودم دیروز قهر کردم بعدش اینجوری شد دیشبم فقط گف ازم ناراحته و بعدش خیلی معلومی حرف زد از صبم خیلی سرد شده باهام نمیدونم چیکار کنمم

  29. سلام من آدرینام ۱۷ سالمه دچار افسردگی شدیدی شدم خانوادم خیلی سخت گیرن اصن براشون مهم نیستم منو حساب نمیکنن میخوام ازشون دور بشم هر روز حالم داره بیشتر بد میسه روزا برام تکراری شده دیگه نمیتونم ادامه بدم حتی چندبار باهاشون راجب این چیزا صحبت کردم ولی هیچ تاثیری نداشته انگار که هیچی نگفتم کمکم کنید لطفا

  30. سلام خسته نباشید من یک دختر ۱۹ ساله هستم که یک مامان سخت گیری دارم ولی بابام خیلی سخت نیست اما مامانم با چیزی ک مخالفه به بابام میگه ک اونم مخالفت کنه و ما در روستا زندگی می‌کنیم ک آدماش مدام مراقب هستن ک ببینن هرکسی چیکار میکنه و مامان من در حدی سخت گیره ک من داخل آشپزخانه حین اشپزی یا ظرف شستن اهنگ میزارم میگه صداش رو کم کن زشته همسایه ها می‌فهمن یا یه بار ک میخواستم برم بالای مشت بام برای کاری مامانم نگذاشت ک من برم و خودش رفت ک اون کار را انجام بده میگه چه معنی داره ت بری بالای پشت بام یا اینکه ما یک خانواده مذهبی هستیم و من در یک استان دیگه درس میخونم ولی با اینکه حجابم رعایت نمیزارن من چادر بردارم و مدام سر مسائل کوچیک اذیتم میکنه و من راحت هرکدوم از مسائل ک منطقی باهاش حرف زدم اکثرا رو قبول داره ولی در عمل باز هم همونه و تغییر نمیکنه و باز همچنان اذیتم میکنه و من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم و چجوری باهاش رفتار کنم ت رو خدا کمکم کنید

  31. سلام من۱۷سالمه مامانم خیلی سخت گیره مثلا در مورد مسئله ای بخوام باهاش صحبت کنم میترسم و میدونم میگ نه و اصن تنهاییی نمیتونم برم بیرون همیشه باخودشم و اگر با دوستام بخوام برم شاید ماهی بتونم برم اونم خودش میاد من بخوام ی حیون خونگی داشتم باشم اگ اون نخوا‌د. منم نباید داشته باشم تو این سن خجالت میکشم ک خیلی بچه ننه شدم و دوستام انقدر ازاد و با خانوادهاشون خوب هستند وقتی دوستام میگن پیجتو بده من اجازه ندارم اینستا نصب کنم میگم بهشون ک من پیجمو نمیدم به کسی چون خجالت میکشم و حتی درمورد لباس پوشیدن هم بهم گیر میده واقعا خستم نمیدونم چیکار کنم و حتی خونه دوستاممم نمی تونم برم اونم با کلی خواهش ک شماره همه چی دوستم باید بهش بدم ک بذاره خونه دختر خالمممم نمیذاره بخوابم میگ نه زشته چون مرد دارن

  32. سلام من ۱۴ ساله هستم میخواستم در مورد سختگیری پدرم باهاتون مشاوره بگیرم …خوب من پدرم آدم تقریبا شکاکیه و دوست داره از هرچیزی که تو زندگیم هست خبر داشته باشه و من اینو دوست ندارم شما بگید چیکار کنم خیلی احساس بدی بهم دست میده حتی نمیزاره که درست و حسابی از گوشیم استفاده کنم. مثلا چند روز پیش پدرم روی گوشیه من کنترل والدین گذاشت اما من کار خاصی با گوشیم نمیکنم این یه مورد..مورد دوم اینکه من یه دوست خیلی صمیمی داشتم که همیشه باهم حرف می‌زدیم اما بعد از مدتی مامان و بابام بهم گفتن که دیگه باهاش ارتباط نداشته باش و حتی دلیل منطقی هم نداشتن و این خیلی فشار وارد می‌کنه واقعا درک نمیکنم شما بگید چیکار کنم که خانواده به من اعتماد کنن؟

  33. من یک دختر ۱۵ ساله هستم با هزار تا آرزو. راستش من تو بحران خانوادگی به سر میبرم. پدرم دچار تنگی کانال نخاع شده و نمیتونه حرکت کنه و راه بره و تحت مراقبته. اما در این صورت هم پدر و مادرم هردو مشغول خیانت به هم هستن و هیچکدومشون راجب این موضوع اطلاعی ندارن و نمیدونند من می‌دونم. با این حال هیچ اهمیتی تو خانواده ندارم طوری که حوصله همه رو دارن جز من.. من تک فرزندم و با این حال توقع کمی دارم و هر کدوم از کارهای کوچیکی که برام انجام میدن کلی منت سرم میذارن. من هیچوقت حق ندارم با دوستام برم بیرون و هیچوقت کنسرت و کافه نرفتم جز چند بار با خانواده تو کودکی به کافه رفتیم.. من حق ندارم طبق میل خودم زندگی کنم. من حق ندارم بجز سروش و شاد و ایتا هیچ برنامه ارتباطی دیگری داشته باشم و حق ندارم برنامه های خارجی و نیازمند به وی پی ان داشته باشم.. من نمیتونم اینستا داشته باشم و .. این ها قوانین خانواده من هستن و اگر رعایت نکنم قطعا میکشنم.. من هیچ تفریحی ندارم و تنها تفریحم بازی با پرنده کوچیکم و گوشی هست. در این صورت اعتماد بنفسمو از دست دادم و هیچ دوست واقعی هم ندارم و احساس میکنم همه از من متنفر هستند. من شخصیت آرومی دارم و درونگرام. و احساس میکنم تو این خانواده دست نامادری و پدر خوانده بزرگ میشم چون این حجم از بی رحمی نمیتونه بابت خانواده اصلی خودم باشه. من هیچ اهمیتی ندارم و هر روز مادرم ارزشمو پیش دوستاش و فامیلاش میاره پایین. از شدت تنهایی چند دوست خیالی دارم و تو اوقاتم سعی میکنم سناریو بسازم باهاشون.

  34. من یه دختر ۱۸ ساله ام به شدت با مادرم مشکل دارم سر هرچیز کوچیکی با من بحث و دعوا داره .مدام به من گیر میده و یکسره سر درس بهم گیر میده با وجود اینکه من درسمو میخونم ولی باز باهام دعوا میگیره به محض اینکه میرم بیرون بهم زنگ میزنه و باهام دعوا میگیره و قشنگ کوفتم میکنه و هربار حتی اشک منو در میاره. بهم میگه من وقتی بهت زنگ میزنم باید همون لحظه جواب بدی اصلا مهم نیست که نشنیدی یا چی برام مهم نیست حتما باید جواب بدی .خیلی بی منطق باهام صحبت میکنه

  35. من توی یه خانواده ای زندگی می کنم که مامانم به شدت مذهبی و سخت گیره و از وقتی یادم میاد همیشه در حال داد و بیداد کردن و امر و نهی کردن بوده. هیچ وقت به عنوان یه مادر نقش خودشو انجام نداد و همیشه اعتماد به نفس منو له کرده و هیچ وقت اون عشقی که باید دریافت می کردم بهم نداد. برای کوچیک ترین خواسته هام باید بجنگم اشک بریزم و در نهایت خورد بشم. الان حتی ثانیه دیدنش برام نفرت انگیزه. شنیدن صداش دیدنش و هرچی راجب اون باشه حالمو بهم میزنه باعث خشمم میشه طوری که دلم می خواد بمیره. بابام هم همیشه تحت سلطه اون بوده و هرچی مامانم گفته همون بوده. بابام فقط مسائل مالی رو حل می کنه و هیچ وقت فراتر از اون نبوده. میشه گفت دارم از زندگی باهاشون دیوونه میشم. هر کاری فکر می کردم کردم. تلاش کردم بشم اون دختری که می خوان ولی هیچی فرق نکرد انگار اونا دنبال یه سطع اشغال هستن که همه عقده ها و خشمشون خالی کنن.

  36. سلام من دخترم 14 سالمه مشکل اینه که مادرم اجازه نمیده با دوستام برم بیرون با وجود اینکه خانواده دوستم و خوده دوستم رو میشناسه و مهم تر از همه اینکه حتی با خودش میخوام برم بیرون اجازه نمیده یا کنسل میکنه. درسته ما بچه ایم درسته هنوز به سنی نرسیدیم تنها بریم بیرون اینارو من قبلا قبول کردم ولی وقتی مادرم به هماهنگی های من به وقت من اهمیت نمیده و نمیزاره برم بیرون، وقتی برنامه ریزی کردم و کنسل میکنه حتی با اینکه با خودش قراره برم بیرون هم سن های من به تنهایی با همدیگه درجا قرار میزارن و سر تایم به موقع میرن بیرون ولی من از چند وقت قبل باید مامانمو راضی کنم کلی خواهش کنم که تهشم یا قبول نمیکنه یا کنسل میکنه کلا من فقط یه رفیق دارم اونم دوستِ صمیمی من هست از بچگی باهم بودیم جز دیدن اون هم با کسی قرار نمیزارم انقدر سخت گرفتن کلا بیخیال شدم خودم خسته شدم از کلنجار رفتن باهاشون اینکه بشینن به حرفام هم گوش کنن و منطقی بخوام باهاشون حرف بزنم اهمیتی نمیدن ( جدی نمیگیرن) میشه راهنماییم کنید

    • سلام من دخترم و ۱۶سالمه میخواستم بهت بگم که منم درکت میکنم منم این مشکلات رو داشتم و حتی هنوزم ادامه داره اما نسبت به قبلا بهتر شده تو فقط باید یکم صبر کنی برای بیرون رفتن با مامانت بحث نکنی انقدر صبر کن تا خودش بیاد بهت بگه بلند شو بریم بیرون شما قرار نیست که تا اخر اوضاع همینجوری باشه به مرور زمان همه چی خوب میشه ولی به شرطی که تو صبور باشی و برای بیرون رفتن انقدر با مامانت بحث نکنی اگه خواستی برای بیرون رفتن ازش اجازه بگیری فقط یبار ازش سوال کن واگه جواب منفی شنیدی دیگه مقابله و پرخاشگری نکن

  37. سلام وقت بخیر.من دخترم ۲۰سالمه.خونوادم خیلی مذهبی نیستم ولی یکم سخت گیرن.همه چیز ارومیه تو خونه.هم مالی هم عاطفی.لهم ارزش میدن تامینم میکنن و خب همه چی نسبتا ارومیه.بزرگترین مشکلم بیرون رفتن و تایم بیرون موندنمه.همیشه تا قبل ۸باید خونه باشم.مهمونیای آخر شب نمیتونم برم.شام و نمیتونم بیرون بخورم.حداکثر تایم بیرون موندنم ۴ساعته نه بیشتر.تا حالا بحثشو مطرح نکردم چون دعوا یا بحثی سرش نداشتیم.نمیدونمم چجوری باید مطرحش کنم یا اصن درستش کنم.هر رابطه ای رو ک می‌خوام شروع کنم این مثل یه مانعه برام. می‌خوام بدون بحث بدون دعوا آروم آروم خودم عادتشون بدم ولی واقعا نمی‌دونم چجوری.یکم داره اذیتم میکنه

دیدگاهتان را بنویسید

مشاوره آنلاین روانشناسی

مشاوره آنلاین روانشناسی

جهت مشاوره با روانشناس از گزینه چت پایین صفحه ارتباط بگیرید.