3 سالی هست ازدواج کردیم. متاسفانه تا الان شرایطی پیش نیامده با خانمم به سفر بریم. من آدم کم حرف و درون گرایی هستیم و ولی در کنار یکدیگر زندگی می کنیم. رابطه مون سرد هستش و نمیدونم چکار کنم؟ 30 ساله ام و از صبح تا شب مشغول کار و سرکار، شب که میام خسته هستم. سابقه بیماری صرع دارم و زود احساس خستگی می کنم. خانمم با دوستان مجردش رفتار و برخوردش خیلی راحت وتر و گرم تر هست حتی پارک رفتن حاضره با دوستاش بره تا من و نمیدونم باید چکار کنم؟
دوست عزیز سلام
خیلی خوب است که نگران رابطه تان هستید و این موضوع برایتان دغدغه ایجاد کرده است. این به این معنی است که همسرتان و رابطه تان برای شما اهمیت زیادی دارد. میفهمم که این روزها تامین مسائل اقتصادی چقدر سخت است و بار روانی زیادی را برای شما به همراه دارد. اما شما هر چقدر برای رابطه تان زمان بیشتری بگذارید، در نهایت احساس رضایتی را به ارمغان می آورد که هیچ نوع رابطه ای به شما نمیدهد.
به نظر می آید شما و همسرتان از هم فاصله گرفتید و درباره احساساتی که تجربه می کنید با یکدیگر صحبت نمی کنید. شما 3 سال است ازدواج کردید و با همسرتان سفر نرفتید. شما حتما برای خود درباره این موضوع دلیل منطقی دارید اما آیا تا به حال درباره دلایل خود با همسرتان صحبت کرده اید؟ همسر شما ممکن است مدت ها قبل از شما این سردی که شما اکنون حس کردید و آزارتان میدهد را تجربه کرده باشد.
خودتان را جای همسرتان بگذراید. با توجه به توصیفات خودتان مدت هاست با یکدیگر به اندازه کافی وقت نگذراندید و بسیار مشغول به کار هستید و خسته به خانه بر می گردید. بنابراین شاید نمی توانید زمان با کیفیتی را با همسرتان بگذرانید و همسرتان هم احساس سردی کند و پارک رفتن را با دوستانش به شما ترجیح دهد.
من سعی کردم چرخه ای که میان شما برقرار است را برایتان شرح دهم در واقع شما هر دو از رابطه انتظاراتی داشتید و برآورده نشده است و به جای اینکه درباره آنها صحبت کنید و آن ها را حل کنید هر کدامتان به نوعی کناره گیری کردید. شما با مشغول شدن بیش از اندازه با کارتان و همسرتان با وقت گذرانی با دوستانش و امتناع از همراهی شما.
هیچ چیز بیشتر از یک مکالمه واضح و شفاف؛بدون طعنه و کنایه به رابطه شما کمک نمیکند. یک روز تعطیل که کاملا از کارتان آسوده هستید با یکدیگر با نظر خواهی یکدیگر به یک تصمیم برای اینکه امروز کجا بروید و چگونه بگذرانید برسید. این یک زمان دو نفره است. شما فرصت وقت گذرانی با دوستان و خانواده تان به اندازه کافی دارید اما این تایم مختص شما دو نفر است؛بنابراین لازم نیست کس دیگری را خبر کنید.
در یک زمان مناسب روبه روی همسرتان بشینید و مستقیم و واضح از احساساتتان بگویید(ترجیحا در بیرون). برای مثال:عزیز دلم نمیدونی چقدر خوشحالم که همسری مثل تو دارم اما چیزی که من رو نگران و ناراحت میکنه این است که این روزها حس می کنم از هم فاصله گرفتیم و دوست دارم زمان بیشتری رو در کنار هم سپری کنیم.میدونم شاید با تایم زیادی که برای کارم میذارم گاهی نا امیدت کرده باشم اما مهمترین دغدغه من، تو و رابطمونه به نظرت چه کمکی میتونیم به رابطمون بکنیم؟
شما متناسب با نوع رابطه میتوانید به هر شکل دیگری احساساتتان را مطرح کنید. چیزی که مهم است مسئله را به گونه ای مطرح کنید که همسرتان حس نکند او را مقصر می دانید و حالت دفاعی بگیرد و نقش خودتان هم در نظر بگیرید.با یکدیگر به دنبال فعالیت های لذت بخش و مشترک بگردید اگر چیزی به ذهنتان نمی رسد به اول رابطه تان رجوع کنید. چه تجربیاتی درکنار یکدیگر برای شما بسیار لذت بخش بود؟
امیدوارم روز به روز با مراقبت هایی که از رابطه تان دارید رضایت بیشتری را تجربه کنید.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
ما ۷ سال پیش ازدواج کردیم..همون روزای اول زندگی فهمیدم خانمم بهم علاقه نداره و کسی توی زندگیش بوده..همون اول طلاق خواست ولی من قبول نکردم بعد از مدتها بهش شک کردم…وشکم درست بود وب قول خودش بخاطر اینکه از من بدش میاد اینکارو میکنه و چندبار ازش خواستم ک از نو زندگی شو شروع کنه..میگه ک از رفتار ام از کار ام واز خودم خوشش نمیاد.تمام این ۷سال اینطور گذشته…ما دو فرزند داریم
سلام من و خانمم هشت ماه بود که قهر کرده بودیم خونه باباش بود الانم یه ماهه با میل خودش برگشته ولی باهام رابطه برقرار نمیکنه میگ بخدا حسی برا تو ندارم دست خودم نیس نمیتونم حتی نمیذاره بادستم اورا لمس کنم از جدا میخوابه من چیکار کنم؟
سلام سعی کنید اول رابطه ی قبلی رو به لحاظ عاطفی برگردونید یه مقدار زمان میبره به خالت قبل برگردن سعی کنید توجه زبانی داشته باشید و بهش اهمیت بدین اول دلشو به دست بیارید تا رغبت کنه باهاتون هم صحبتی کنه . زخمی که در ۸ ماه به وجودش زده شده التیامش زمان بره سعی کنید اول آرامش رو برقرار کنید در طی روز ازش عذرخواهی کنید بغلش کنید تا آروم بشه بعد اقدام به رابطه کنید
من پنج ساله ازدواج کردم خانومم اصلا بهم علاقه نداشت الان یه بچه دوقلو پسر دارم دیگه به آخرش رسیدم دارم جدا میشم. بعد به من میگی مشکل روحی روانی داری نمیتونی از بچه نگهداری کنی ابتدا زندگی ما از جایی به دروغ گفتنش شروع شد که گوشی اش قایم میکرد تا اینکه یه پسر از یه جای دور بهم پیام داد گفت بهام دوست بوده. من از سرکار میومدم خونه میگفتم بیا کنارم بشین میگفت بزار این فیلم تموم بشه یا بزار یه نیم ساعت شلوار بزنم من چشمم میبستم با گوشی ور میرفت.
سلام خسته نباشید عرضم به حضورتون که من چند مدتی هست که با خانمم به مشکل خوردم و با هم بحث و جنگ و دعوا داریم یه دخترم دارم چهار سالشه از آن به حضورتون که خانم تو سن کم ازدواج کرد ۱۷ ۱۸ سالش بود من الان تقریباً۳۴ سالمه با هم زندگی میکنیم خیلی خوب بود خیلی دوست داشتم من دوستش دارم ولی مدتیه که اصلاً حرف گوش نمیده از قبلم حرف گوش نمیده ولی من کوچیک بود که نشکنم گفتم شاید بزرگ باشه بهتر بشه ولی الان که ۲۴ سالشه بازم حرف گوش نمیده باشه حرف میزنم اصلاً نمی شینه اهمیت نمیده به حرفم نشده که تا الان مثلا بشینیم ۲۰ دقیقه و ساعت با هم صحبت کنیم حرف که میزنی یه جایی که میرسه خسته میشه میگه من حوصله ندارم حرف نمیزنم کلاس خیلی کارا بهش میگم انجام بده نادرست است واقعا ولی باز هم اونا رو انجام میده مدتی که خانوادشو ارجح تر میدونه نسبت به من داداش ها توی فضای مجازی عکس اونا رو گذاشته عکس های منو پاک کرده از عکس های منو نداره توی جمع چندین بار شده که طرفداری از داداشش گرفته در مقابل بقیه نسبت به من من و هر جا که دوست داشت من تا امروز باهاش رفتم با خانواده هیچی نگفتم ولی هر وقت با من میاد بیرون با خانوادم یه جوری باید اونو میکنه بدقلقی میکنه نمیدونم چیکار باید کنم چندین بار که بحث کردیم گفت که میرم خونمون میمونم از خسته شدم دیگه حالم از زندگی بهم میخوره با هم دست به یقه شدن چند بار متاسفانه از این گوش نمیده یه مدتی است که سرکار میره تو آرایشگاه میره سرکار و کار میکنه متاسفانه از روزی هم که توی آرایشگاه رفته اخلاقش خیلی بدتر شده دیگه در میاره به من میگه من دختر ۱۷ساله نیستم که به حرفات گوش بدم در صورتی که موقع من گوش نمی دهد من می خوام مستقل باشم و مستقل بودن درک کاملی ندارم
مدت چند ماهه زنم احساس میکنم دوستم نداره باکاراش و حرفاش اما خودش میگه اینطور نیست
سلام من دوساله با خانمم نامزد کردیم بهش از همه نظر کم نزاشتم از هیچ زمینه ای کم ندارم نسبت ب دوستام خانمم ۱۳ ساله بود بصورت سنتی ازدواج کردیم همون موقع گفت دوسم داره اما الان میگه که خانوادم مجبورم کردن باهات ازدواج کنم الان بنظرتون چکار کنم خودش میگ تو کوچکترین بدی بهم نکردی بنظرتون سنش بره بالاتر با صبر خوب میشه یا نه؟ دلم میخاد بمیرم..
سلام زنم دوستم نداره دلیلش هم فکر کنم خیانت باشه چکار کنم
مردی هستم ۳۵ ساله یکساله که ازدواج کردم و زندگی خوب و نسبتا مرفه ای دارم اما متاسفانه خانواده همسرم به هیچ عنوان منو دوست ندارن (قبل از ازدواج به مدت یکسال و خرده ای با همسرم دوست بودم)
با اینکه پدرم با پدرم همسرم سالیان سال رفاقت دیرینه دارن و همسرم هم منو دوست داره و همه کار برای اثبات عشقش میکنه اما متاسفانه همیشه موقع برگشت از منزل پدر خانمم از تو ماشین بحث و دعوامون شروع میشه.
اصلا خانواده همسرم منو به عنوان دوماد قبول ندارن با اینکه همیشه عزت و احترام میذارم
دیگه واقعا نمیدونم چیکار باید کنم
خانمم به خانوادش وابستس و نمیتونم مانع رفت آمدش بشم اما خب رفت آمد باعث دعوا و قهر میشه
ممنون میشم اگه راهنمایی کنین