حالم از ازدواج به هم میخورد؛ این در حالی است که تنها سه ماه از ازدواجم گذشته است. من کمتر از سه ماه است که ازدواج کردهام و تا به امروز خیلی سخت گذشته است. ما 6 ماه بعد از اولین ملاقات با هم نامزد کردیم و هر تصمیم برای مراسم عروسی یک مانع بزرگ بود.
وقتی از ماه عسل بازگشتیم، او به خانه ی من نقلمکان کرد. وقتی با هم بودیم، واقعاً خوشحال بودیم؛ اما مشکلاتی نیز وجود داشت. محل کار او از خانه ی من دور بود و از پیدا کردن شغل جدیدی در نزدیکی من امتناع میکرد. وقتی با هم آشنا شدیم او هنوز در خانه با مادرش زندگی میکرد. او تصمیم گرفت که بهترین کار این است که در طول هفته در خانه ی مادرش بماند. به او گفتم اگر این کار را بکند، فکر نمیکنم رابطه ای که شروع کردهایم دوام بیاورد، اما این کار را کرد. من هرگز تا این حد در زندگی ناراحت نبودهام.
او هرگز به من اجازه نمیدهد که گوشی تلفنش را ببینم و این مرا مشکوک میکند. اما او اختلال نعوظ دارد، بنابراین فکر نمیکنم به من خیانت کند. من فقط نمیخواهم عمرم را برای کسی که نمیخواهد با من باشد تلف کنم!
پاسخ مشاور به سوال “پشیمانی از ازدواج با شوهرم”
من با شما همدردی میکنم: به نظر میرسد زندگی زناشویی برای شما یک ناامیدی کامل و واقعی بوده است.
اغلب اوقات پیش میآید وقتی دو نفر با هم زندگی میکنند، متوجه میشوند که زندگی دشوارتر از آن چیزی است که پیشبینی میکردند. به نظر میرسد که قبل از ازدواج با هم زندگی نکردهاید، حتی اگر اینچنین نیز بوده باشد به نظر میرسد که زمان بسیار محدودی برای سازگاری با طرف مقابل داشته اید.
وقتی با کسی زندگی میکنید، این بدان معناست که باید خانوادة او را نیز قبول کنید. میزان تماس او با خانوادهاش بر اساس عوامل مختلف ازجمله فرهنگ، سنت، مذهب و مجموعهای از عوامل دیگر متفاوت است. گاهی اوقات این مشکلساز نیست. اما در بسیاری از مواقع و به نظر میرسد که در مورد شما، خانواده همسرتان نقش بسیار مهمی را در رابطه شما ایفا میکنند. این موضوعی است که من میخواهم ابتدا در مورد آن صحبت کنم.
شما میگویید همسرتان بیشتر روزهای کاری هفته را در خانه مادرش سپری میکند و طولانیبودن مسافت تا محل کار را دلیل این امر میداند، اما من تصور میکنم که شما نگران این موضوع هستید که مادر شوهرتان تأثیر منفی بر همسرتان داشته باشد.
این سؤال برای من پیش میآید که قبل از ازدواج انتظارات خود در این قبیل از موضوعات را بازگو کردهاید؟ این را به این دلیل میگویم؛ زیرا از آنچه شما میگویید به نظر میرسد که این رفتار او شما را غافلگیر کرده است و احساس سردرگمی به شما میدهد. به نظر میرسد شما احساس میکنید که او زندگی خود را بهعنوان یک مرد مجرد ادامه میدهد و درعینحال از تمام مزایای داشتن یک همسر مهربان برخوردار است.
البته، ما نمیتوانیم همیشه راه خود را طی کنیم. شاید درست باشد که بگوییم خودخواهی یکی از دلایل اصلی ایجاد یک رابطه است؛ اما چیزهایی وجود دارند که ما از شریک زندگی خود انتظار داریم. یکی از مهمترین توقعات زن از مرد این است که به احساسات ما توجه شود و باتوجهبه آنچه گفتید، به نظر میآید که برای شما اینچنین نیست.
علاوه بر این، شما فکر میکنید که او در گوشی خود چیزی را از شما پنهان میکند و این فرض را دارید که اختلال نعوظ به این معنی است که او نمیتواند در جای دیگری رابطه جنسی داشته باشد. متأسفانه، اختلال نعوظ در یک رابطه لزوماً به معنای عدم خیانت مرد به زن نیست. این یک مسئلة پیچیده است، اما چالش اصلی در اینجا این است که شما بهوضوح در مورد احتمال دروغگویی شوهر خود ابراز نگرانی میکنید. این نیز مشکلی است که باید به آن پرداخته شود.
خوشحالم از این که وقتی در کنار هم هستید احساس رضایت میکنید، اما به دلیل چالشهای موجود مطمئن نیستم این خوشحالی و رضایت تا چه مدت ادامه خواهد داشت. در اینجا یک مشکل اساسی وجود دارد و آن این است که او خواسته های شما را جدی نمیگیرند. اگر اوضاع به همین شیوه ادامه یابد، میتوانم به شما اطمینان دهم که با گذشت زمان خشم، عصبانیت و عدم اعتماد به همسر به این رابطه آسیب خواهد زد.
پس چه باید کرد؟ من واقعاً فکر میکنم که بهترین روش مشاوره خانواده حضوری است. در خیلی از موارد وقتی از زندگی زناشویی احساس نارضایتی میکنیم، ممکن است وارد یک الگوی مخرب شویم که یک چیز را به شیوهای مشابه چندین بار برای شریک زندگی خود تکرار کنیم و این در حالی است که او مدتهاست که به ما توجه نمیکند. مشاوره میتواند به هر دو شما کمک کند تا مکالمه ی سازندهتری داشته باشید و بفهمید که آیا میتوان اختلاف زن و شوهر موجود را از بین برد یا خیر.
بااینوجود، اگر برای انجام این کار آماده نیستید، باید راهی پیدا کنید تا با او در مورد احساس خود به طور آشکار و صادقانه صحبت کنید و برای او روشن کنید که دیگر نمیتوانید به همین شیوه ادامه دهید.
به یاد داشته باشید که او نیز نیازها و انتظارات خود را دارد و بخشی از ازدواج این است که به این نیازها و انتظارات مرد از زن توجه کنید. او ممکن است عمیقاً باور داشته باشد که نمیتواند کار دیگری پیدا کند و نزدیکتر به خانه زندگی کند. شاید درآمدی که از این شغل دارد خیلی بیشتر از مشاغلی است که در نزدیکی خانه پیدا میشوند. شاید او معتقد است که بهترین روش برای کمک به یک رابطه و ازدواج این است که تا جای ممکن درآمد کسب کند؛ بنابراین، از این نقطهنظر او تمام تلاش خود را میکند تا به شما نشان دهد که دوستتان دارد. هر یک از اینها امکانپذیر هستند.
من میخواهم با یک نکته مثبت و قدرت بخش جمعبندی کنم. شما کسبوکار و خانه ی مستقل خود را دارید. اگرچه به شما پیشنهاد میکنم که تمام تلاش خود را برای یافتن راهی با همدیگر انجام دهید (و یکبار دیگر میگویم که از نظر من مشاوره زوج درمانی میتواند فرصت فوقالعادهای را در اختیار شما قرار دهد)، اما میگویم اگر فکر می کنید تصمیم به طلاق بهترین گزینه برای شما است، پس نترسید. گاهی اوقات، وقتی همه چیز گفته میشود و به پایان میرسد، این بهترین گزینه برای تمام افراد درگیر است. من این را بهعنوان اولین گزینه توصیه نمیکنم، اما نباید آن را بهعنوان یک گزینه کنار بگذارید. اما ابتدا با او صحبت کنید: این بهترین روش برای فهمیدن گام بعدی است.
از ازدواج با شوهرم پشیمانم
من ۱۰ماهه ک ازدواج کردم اوایل خیلی حسه خوبی داشتم و همیشه کاری میکردم که با شوهرم رابطمون خوب باشه و هیچی نتونه از هم دورمون کنه خونواده ی همسرم هم نسبتا خوب بودن باهام ازشون گله ای نداشتم جز مادربزرگش ک همیشه حرفای زشتو جلوم روم میزد و بی احترامی میکرد میگفتم به شوهرم نگم که این چیزا ارزش نداره ازهم دلخور بشیم ولی خیلی تکراری شد و هرروز بی احترامی میدیدم وقتی به شوهرم گفتم هیچ واکنشی نشون نمیداد حتی میگفت دروغ میگی و دادو بیداد راه مینداخت خلاصه بعد اون همیشه حس میکردم خیلی ازم سرد شده ضدیگه اون ادم سابق نیس بعدها فهمیدم که اون یه زنی رو میخواد ک هیچی نگه فقط کار خونرو بکنه و جلو خونوادش مثه کلفت باشه میگفت زن باید اینجوری باشه چند ماهه ک خیلی سرد شدم از همه چیز هیچ حسی بهش ندارم چون جلو خونوادش دست روم بلند کرد توهین میکرد تو خونمون داد میزد و میرفت وسایل بشکونه الان دیگه نمیخوام برا چیزی که تغییر نمیکنه بجنگم این آدم نشون داده ک چ جور شخصیتی داره هزار بار بهم قول داده ک خوب میشم ولی یه روز بوده و دوباره از نو شروع کرده میخوام بهم کمک کنید
- مشاوره باما درخواست شده در 7 ماه پیش
- آخرین ویرایش 4 ماه پیش
- من با خانواده همسرم هیچ مشکلی ندارم از لحاظ عقاید کاملا بهم میخوریم خانواده همسرم بسیار خسیسن و در دوران عقد و آشنایی هدیه ای برای من ندادن هزینه عقد و عروسی هم نصف نصف دادیم. اینه که همسرم از ۳۶۵ روز سال ۲۵۰ روزش رو با من قهر بود مشکل شدید سرمزاجی جنسی داره ماهی یک بار به اصرار من سکس داریم و در کل همسرم برای شوخی همیشه منو گاز میگیره و بدن منو کبود میکنه و در کل اخلاق خوبی نداره. هر موقع اعصابش خورد میشه وسایل شخصی منو میشکنه. اون به دروغ میگه اخلاق من بده برای همین دوست نداره سکس داشته باشه در صورتی که از اول همین طور بود. منم فقط دوسش دارم عاشقش نیستم همیشه به کسی که ۹ ساله عاشقش بودم فکر میکنم
- من چند وقتیه که حس میکنم همسرم چیزی مصرف میکنه اما نمیدونم تفریحیه یا اعتیاد پیدا کرده ، بعضی روزها جوری چرت میزنه که حتی یه بچه هم متوجه حال بدش میشه، در مقابل بعضی روزها به شدت سرحاله شب تا صبح بیداره به شدت تشنه س و دهانش خشکه و دائم اب میخوره، چشماش قرمز میشه خیلی زیاد صحبت میکنه و ضمنا یه بار که بعد از دو شبانه روز متوالی که نخوابیده بود خوابید و من کنارش پایپ و یه فویل خالی پیدا کردم به شدت باهاش برخورد کردم ولی گفت که مال دوستشه و دعوا راه انداخت گفت من نمیدونستم چیه اوردم خونه ببینم چیه من مطمئنم چیزی مصرف میکنه اما نمیتونم ثابت کنم هربار هم داد و بیداد راه میندازه و در اخر منو به شکاکی و بدبینی متهم میکنه. از سال ۹۸ بیکاره تا به حال ۵ تا شغل عوض کرده و هرکدوم نهایتا یکی دو ماه بیشتر دوام نداشته. کارش دولتی بود و باهم همکار بودیم اما باوجود مخالفت من و خانواده هامون از اداره اومد بیرون و بیکار شد ، تمام بار مسئولیت خونه و بیرون از خونه به عهده منه خودم کارمندم دانشجوی دکتری بودم که بخاطر اینکه نتونستم با وجود مخارج زندگی شهریه مو پرداخت کنم مجبور به انصراف از دانشگاه شدم. ایشون مدرکش فوق دیپلم هستش و من با هر سختی که بوده توی این شرایط سه بار واسش کار پیدا کردم اما هربار به یک دلیل و با دعوا سرکار نرفت و ابروی منم پیش فامیل و دوست برد. اوایل از مادرش کمک میخواستم اما هربار که این کارو کردم نتیجه معکوس داشت ، بجز پدر و مادرش با همه اعضای خانوادش قهره .۷ ساله ازدواج کردیم و بجز سال اول ازدواج هیچ وقت دیگه ای یادم نمیاد روی خوشی رو دیده باشم. تابحال یه مسافرت دو نفره با هم نرفتیم ، یک بار وقت مریضی کنار من نبوده و همیشه اینجور وقتا منو میفرسته خونه پدرم تا به قول خودش اونجا بهم برسن خیلی خیلی خیلی دروغ میگه و در ساده ترین مسائل هم ترجیحش بر اینه که راستشو نگه به شدت بد قوله به عنوان مثال وقتی میگه یک ربع دیگه میرسم من میدونم و مطمئنم که دست کم یک ساعت بعد میاد مسئولیت هیچ چیزی رو بعهده نمیگیره ، زندگی مشترک براش یک بُعد داره و اونم رابطه ی زناشوییه و با عرض معذرت همه ی وقتشو در طول روز پ و ر ن نگاه میکنه .همه ی مطالبی که عرض کردم در حالیه که به قول خودش با عشق و علاقه عجیب غریبی با من ازدواج کرده. واقعا بیان کردن ۷ سال در چند خط غیر ممکنه ، اما من تصمیمم بر جدایی هستش چون هر راهی که بگید رو امتحان کردم به هیچ عنوان هم مشاوره رو قبول نداره و میگه من افسارمو دست کسی نمیدم!! واقعا دیگه بریدم احساس افسردگی شدید دارم و اخرین باری که از ته دل خندیدم رو اصلا یادم نمیاد. هر مهمونی میریم یا از یه چیزی بدش میاد که یه دعوا راه بندازه یا با چرت زدن و رفتار زننده ش منو شرمنده و خجالت زده میکنه خانواده و اطرافیان من همگی در سطح تحصیلی و اجتماعی بالایی قرار دارن و این رفتارها اصلا براشون قابل درک نیست و همین باعث شده خودمو از همه ی جمع ها کنار بکشم . پدر و مادرم به شدت نگران زندگیه ما هستن طوری که قرص ارام بخش مصرف میکنن اما تابحال برای حفظ حرمت ها یکبار هم با ایشون درباره این مسائل صحبتی نکردن و همیشه احترامش رو نگه داشتن و این در حالیه که خانواده خودش اصلا براش ارزشی قائل نیستن و پدرشون هم درگیر اعتیاده که من این مساله رو تازه متوجه شدم. واقعا دیگه تحمل این زندگی برام غیر قابل تحمله. ضمنا با وجود اصرار ایشون من اصلا قبول نکردم که بچه دار بشیم چون مطمئنم با وجود بچه چندین و چند مشکل به مشکلات فعلی اضافه خواهد شد. واقعا دیگه بریدم و دیگه حتی نفس کشیدن کنارش برام غیرقابل تحمل شده همیشه بدهکاره همیشه بی پوله همیشه منو مجبور به قرض گرفتن از بقیه میکنه و این رفتارها اصلا در شخصیت من نیست. دیگه قادر به ادامه دادن این زندگی نیستم خواهش میکنم راهنماییم کنین ممنونم ازتون
- من ۵ماهه ازدواج کردم همسرم از هفته اول ازدواج شروع کرد به گفتن اینکه تو عجله کردی ومن عادت به تنهایی خودمو دارم. همش در حال قهر کردن هست دوست داره تنها باشه بهم میگه من ادم ازدواج نبودم تو عجله کردی همش میخواد تو خونه مادرش تو اتاق خودش و یا اینکه ویلای خودش تنها باشه
- خسته نباشید حقیقتا حدودا یک ماه ازدواج کردم البته به اسرار خانواده بود البته نمی دونم شاید به خاطر تنهایی سال پیش داشتم تن به این ازدواج دادم نمی دونم چی شد ولی ازدواج کردم ولی اون چیزی که فکرمی کردم نبود به خصوص از لحاظ چهره چون خونواده ام میگفت تو زندگی بیفته خوب میشه ولی حقیقتا دارم دیوونه می شم نمی دونم چه کار کنم گیرکردم نمی دونم چه کار کنم خودم هم عذاب وجدان گرفتم چرااین کارو کردم ممنون میشم من و راهنمایی کنید
- منو نامزدم تازه ازدواج کردیم اصلا ازشون خوشم نمیاد دوس دارم همیشه باهاش لجبازی کنم تفکراتش برام معنی نداره حرفایی که میزنه اصلا برام اهمیتی نداره و از تنها شدن باهاشون میترسم و حس بدی نسبت به خودش و خودم دارم چون از اول بسم الله بهم گفته بود که من رو بخاطر نیاز های خودش میخواد بخاطر همین ممنون میشم راهنمایی بفرمایید
- 8 دیدگاه بیشتر
- شما برای ارسال پیام ابتدا باید وارد شوید