خانه / نحوه برخورد با مادر بی منطق و پرتوقع

نحوه برخورد با مادر بی منطق و پرتوقع

0
0

من خانوم ۳۰ سالمه و ۱۱ساله متاهلم. توی یک خانواده ۵ نفره بزرگ شدم و بچه بزرگ خانواده هستم. دوتا برادر کوچکتر از خودم دارم. مشکل من با مادرمه. چند باری به خودکشی فکر کردم وبه خاطر اینکه دوتا دختر هشت و شش ساله دارم از خودکشی منصرف شدم.
مادرم خیلی اذیتم میکنه. نه عید نه تولد نه هیچ مناسبت دیگه ای نگذاشته من شاد باشم. اگر مادرم رو به خونم دعوت کنم نمیاد. همش از من توقع مالی داره که ساپورتش کنم. همش توقع داره من برم خونشون و در هفته چند شب بمونم بدون شوهرم.
هر روز پیام های فحش و توهین برام میفرسته بدون هیچ دلیل خاصی. اگر بر خلاف میلش عمل کنم هرچی از دهنش دربیاد رو به من میگه.
با پدر و داداشامم چندان رفتار خوبی نداره منتها چون من جدا زندگی میکنم خیلی روم فشار زیادی هست. مدام از خونم که از نظر خودم عالیه موقعیت مکانی عالی شرایطم عالی وسایلای خونم تازه و جدید هستن ایراد میگیره. دایم میگه مگه کی هستی. فکر میکنی آدم شدی. همش بهم میگه ۱۱ساله ازدواج کردی هیچی نداری این درحالیه که وضعیت من چند برابر بیشتر و بهتر هستش.
من خونم رهن هستش و همش بهم میگه مستاجر درحالی ک خودشم مستاجره.
خیلییییی کلافم خیلی حالم بده. بعد از همه این رفتارها وتوهین ها توقع داره من درکش کنم و ناراحت نشم. هر چی میگه بگم چشم .فاصله خونه من و مادرم چند دقیقه بیشتر نیست و ازم میخواد هر رووووز سر بزنم و من نمیتونم. شوهر من کارمند ساده است و توقع داره چند میلیون بهش قرض بدم و پس نگیرم. دوباره هر چقدر خواست بهشون بدم و پس نگیرم. شغل پدرم آزاده ولی خداروشکر دستشون به دهنشون میرسه. دختر من مدرسه میره کلاس زبان میره. من به مادر و پدرم گفتم هفته ای یک روز میام و بهتون سر میزنم ولی مامانم قبول نکرد.

پاسخ مشاور به سوال برخورد با مادر پر توقع و بی منطق

دوست عزیز سلام

میفهمم که چقدر در شرایط سختی قرار گرفتید. مادران کسانی هستند که ما سعی می کنیم به واسطه آنها خودمان و دنیای درونی و بیرونی مان را بشناسیم. اما به نظر می آید مادر شما به جای اینکه سعی کند دنیا را برای شما جایی امن کند، میخواهد ناامنی های خودش هم به واسطه شما برطرف کند.

به نظر می آید به جای اینکه مادرتان برای شما والد باشد، انتظار دارد شما برای او والد باشید و زخم های درونی او را برطرف کنید. دقیقا رفتارهای مادرتان رفتارهای یک کودک است و به دنبال رفع نیازهای درونی خود است. مادر شما می ترسد از اینکه بتوانید مستقل عمل کنید و به او نیاز نداشته باشید. به همین خاطر با حرف هایش به شما این حس را می دهد که به اندازه کافی خوب نیستید یا نمیتوانی بدون من از پس مشکلات بر بیایید.

شما فرد توانمندی هستید شما یک مادر و همسر هستید و به خوبی این شرایط را مدیریت کردید. خیلی سخت است که مدام یک نفر به شما بخواهد اثبات کند که کافی نیستید.

چرا احساس بی کفایتی می کنم؟

درست است شما در قبال مادر و پدرتان وظایفی دارید اما اینکه بخواهید برای مادرتان حکم یک والد را بازی کنید،در این صورت از خودتان و زندگیتان مراقبت نکردید. شما واقعا تحسین برانگیز هستید که با وجود اینهمه حس منفی که از مادرتان گرفتید بازهم انقدر توانمند عمل کردید.

علت تنفر دختر از مادر

روش رفتار با مادر پرتوقع

  • 1-نیازی نیست مطابق با نیازهای مادرتان زندگی کنید. شما یک خانواده جدید تشکیل دادید و اولویت شما خانواده خودتان است. هر آنچه فکر می کنید برای خودتان و خانواده تان بهتر است را انجام دهید. هیچ لزومی برای ایجاد بحث نیست. آن چیزی که با توجه به شرایطتان به نظر درست می آید را مطرح کنید؛ اما اگر آن چیز مورد قبول مادرتان نبود دلیلی ندارد سعی کنید حتما رضایت او را به دست آورید.

مثلا: مادر عزیز من، من با توجه به اینکه خودم مادر یک فرزند و مسئولیت هایی دارم بیشتر از یکبار در هفته نمیتونم به شما سر بزنم. خیلی دوست داشتم بیشتر اینکار را کنم اما برایم مقدور نیست.

یا در مورد تقاضای پول: مامان جان، همانطورکه میدونی ما خودمان مستأجریم و یک دختر 11 ساله دارم که نیازهای مختلفی دارد. باید هزینه نیازهای او را تامین کنم. اگر در توانم بود مطمئن باشید دریغ نمی کردم. خداروشکر پدری داریم که توانایی مالی دارد و احتیاجی به کمک مالی من نیست.

  • 2-تا جایی که برایتان مقدور است در مورد مسائل زندگی تان با مادرتان مشورت نکنید. اینکه مادرتان چه نظری در مورد نحوه برخورد شما با مشکلات دارد اهمیت ندارد.
  • 3-در مورد احساسات و خواسته هایتان با مادرتان صحیت کنید: مثلا وقتی شما از من انتظار داری که چند روز همسرم را تنها بگذارم و پیش شما بیایم احساس می کنم فقط به خواسته های خودتان بدون در نظر گرفتن شرایط من توجه میکنی. شما ممکن است احساسات مختلفی در این زمینه داشته باشید.
  • 4-با همسرتان در مورد مسائل و مشکلاتتان صحبت کنید. بگذارید احساساتتان صحبت کنند و کسی شما را تنها بشنود بدون اینکه قضاوتتان کند. میتوانید قبل از صحبت این درخواست را از او داشته باشید که فقط می خواهم مرا بشنوی.
  • 5-میدانم مادرتان با رفتارهایشان شما را مستأصل می کند و احساس گناه را به جان شما میاندازد اما دلیلی برای عذاب وجدان یا احساس گناه نیست. شما هر کاری که بتوانید برای خانواده مادری تان می کند اما نه به قیمت آسیب زدن به خودتان. شما در نقش یک دختر فرزند بسیار خوبی هستید و همینگونه که هستید عالی است سعی نکنید بیشتر از این باشید تا چیزی را به مادرتان اثبات کنید.
  • نهال درخواست شده در 5 ماه پیش
  • آخرین ویرایش 5 ماه پیش
  • من یک مادر دارم که دچار بدبینی میباشد و این یک مساله ژنتیکی در خانواده ایشان میباشد،مادرم سالها با بدبینی هایش پدرم رو آزار میداد که در نهایت پدرم از ایشان جداشد البته زمانی که دخترانشان ازدواج کردند و فقط پسرش درخانه پیش مادرش بود. (۳تادختر و یک پسر) بعد از پدرم بدبینی هایش سمت ما اومد، مثلا اگر مسافرت میرفتیم نسبت به همسران ما دختران، مخصوصا همسر من بدبین بود و می‌گفت ایشون فلان حرف رو زده پس منظورش این بوده و حتی خیلی فجیع تر میگفت شوهر تو نسبت به خانوم‌های دیگه نظر خاصی داره (همسرمن نسبت به بقیه بیشتر اهل شوخی هستند) و من خیلی ناراحت میشدم،این موضوع را همسرم هیچ وقت متوجه نشد ولی مادرم با رفتارهایش و تیکه پرانی هایش باعث ناراحتی او و همه جمع میشد و فقط من و خواهرانم این موضوع را میدونستیم و پنهان میکردیم.
  • سلام وقت بخیر خلاصه بگم تورخدا کمکم کنید من داماد شدم و مادرم وخواهرم پول های بابام که واسه جهزیه من گذاشته بود کنار به باد دادن، بعدش زندگیم سر جهزیه مشکل خورد واخرشم جدا شدم، باز بعد اون موضوع خوهرم ومادرم چون بابام بازنشسته بود وام برداشتن باز قسط هاشون ندادن، و مادرم از من سو استفاده میکنه واز من پول میگیرن دگه پس نمیدن، چندماه پیش خواهرم با مادرم دست به یکی کردن ومنم چون دلسوز هستم وبابامو خیلی دوستدارم امدن گفتن 40میلیون بده باز هفته دگه میدیم باز گرفتن دگه ندادن اخه منکه خودم فسط دارم و بخاطر اونا ضربه هم خوردم چکار کنم من هیچکسی رو ندارم الان دگه بریدم اینا میدونن من بابامو دوستدارم اینجوری میکنن، تورخدا اگه راه حلی هست بگین یا زنگ بزنید بخدا دلم میخواد بمیرم دگه از دستشون. مادرم معلوم نیست پول های بابامو چکار میکنه وهرماه کمبود بوجه میارن ومنو بدبخت کردن بخدا بریدم از دستشون نمیدونم فرار کنم برم یانه باز دلم به حال بابام میسوزه
  • من دو ساله ازدواج کردم تو این دو سال مامانم خیلی تو زندگیم دخالت کرده من بخوام برم مسافرت یا جایی دعوا راه میندازه یا خونم نمیاد حتی اگه بیاد بهونه های مختلف میاره و سرش تا دو ماه بحث میکنه و شدیدا دعوا راه میندازه بخاطر همین با همسرم به شدت به اخلاف خوردیم از هم بدمون میاد جایی نمیریم خانوادمم نمیان یعنی اعضای خانوادمو ازم سرد کرده دوست ندارن بیان
  • من ۳۸ ساله هستم و ۱۹ساله ازدواج کردم و دو فرزند دارم ۱۷ ساله پسر و دخترم ۸ ساله. من تک دختر هستم فرزند سوم و سه برادر دارم .از وقتی ازدواج کردم و شاهد تبعیض از طرف پدر و مادرم بود .بین فرزندان من و فرزندان برادرهام .اگه تنها بودیم خیلی بهمون محبت میکرد ولی اگر اونا هم بودن اصلا انگار مارو نمی‌دید.خیلی عذاب می‌کشیدیم. همه ی کارها و خونه تکونی هاش با من بود اما انگار نه انگار .فقط گاهی اوقات پول میداد و تاکید میکرد اونا نفهمن .همیشه پشت سرشون حرف میزد و وقتی میدیدشون احترام و احترام .حالا هم مدتیه تصادف کردن .همه ی کارهای بیمارستان و مراقبت با من بود دریغ از یک تشکر خشک و خالی .تو رو خدا راهنماییم کنید.نه دل رفتن به خونشونو دارم نه دلم میاد نرم .دچار دوگانگی شدم .با هزار امید میرم کارهاشونو میکنم احترام میکنم .یه بار نمیگه دخترم خیر ببینی .اما عروسهاش کوچکترین کاری انجام بدن پیش همه تعریف و تمجید و دعای خیر براشون میکنه
  • من دختر 30 ساله وحسابدارم ,متاسفانه مادرمن خیلی گیر میده و تاالان هم مستقل در رفت و آمد نیستم وهرجا برم باید اجازه بگیرم؛ یه وقت ها اصرار به حرف های خودش داره و درصورتی که من همیشه بهش راست گفتم ولی مجبور میکنن آدم رودروغ بگم ؛ از بچگی خیلی نذاشتن با بقیه ارتباط بگیرم و الان هر چی میگذره سختی زندگی رو باهاشون بیشتر حس میکنم و اینکه اجازه تنها زندگی کردن رو هم ندارم
نمایش 0 نتیجه
پاسخ شما
فیلد زیر را به عنوان مهمان پر کنید یا اگر عضویت دارید
نام*
آدرس ایمیل*
ایجاد URL