من دختر ۲۱ ساله هستم ازدواج کردم و در دوران عقد هستم. من شوهرم خیلی خوبه. خیلی هم دوستم داره اما خانواده شوهرl خیلی منو نمیخواستند و به اصرار شوهرم اومدن خواستگاری. الان هم از خیلی چیزها برای من کم گذاشتند. کارهایی که برای جاری اولی من انجام دادن برای من ندادن. شوهرم کم زبون هست و نمیتونه جلوی حرف خانوادش بایسته. برای همین من دلسرد شدم و یه هفته نه خونه اونا رفتم نه گذاشتم شوهرم خونه ما بیاد. به نظرتون من باید چیکار کنم؟چجوری ذهنم رو از این همه حرف ها آزاد کنم. من رابطه جنسی خوبی هم با شوهرم ندارم. خیلی دوستش دارم اما نمیتونم باهاش رابطه داشته باشم. اوایل عقد رابطمون خوب بود اما بخاطر حرف های خانوادش این مشکل ایجاد شد.
پاسخ مشاور به سوال فرق گذاشتن مادرشوهر بین جاری ها
سلام دوست عزیز
خیلی خوشحالم از این بابت که از ابتدای مسیر جدید زندگیتان سعی می کنید بالغانه مشکلتان را حل کنید و هر جایی که مستأصل می شوید از فرد متخصص کمک می گیرید. ازدواج هم مانند یک نوزاد در ابتدای مسیرخود احتیاج به مراقبت زیادی دارد چرا که تجربه های جدیدی پیش رو دارید که هرگز تجربه نکردید.
اول از همه باید بدانید، همه ما دوست داریم که تایید شویم و دیگران دوستمان داشته باشند و باید بدانید اگر از اینکه مورد تأیید قرار نگرفتید و خانواده همسرتان با ازدواج شما مخالف بودند ناراحت شوید کاملا طبیعی است. شما حق دارید که از این موضوع ناراحت شوید همه ما دوست داریم دوست داشته بشیم و تایید شویم اما بایدی در این زمینه وجود ندارد. فاجعه سازی های ذهن ما زمانی ایجاد می شود که برای خودمان یک باید تعیین می کنیم. اما هیچ فاجعه ای وجود ندارد. شما در زمینه ازدواجتان یک ترجیح هایی داشتید مثل اینکه مادر شوهرتان با شما به خوبی رفتار کند اما این اتفاق نیفتاده و حق دارید ناراحت شوید اما این را در نظر بگیرید شما با مادر شوهرتان ازدواج نکردید؛ شما با همسرتان ازدواج کردید و به مرور هم شما و هم همسرتان باید مرزهای جدیدی برای خانواده جدیدتان در نظر بگیرید و به توافق برسید.
به نظر می آید رفتار مادر شوهرتان شما را بسیار خشمگین کرده است و این انتظار که همسر من باید از من دفاع کند یا حق من را بگیرد باعث شده است از همسرتان هم خشمگین شوید. شما با بایدهایی که برای خودتان و همسرتان گذاشتید شرایط را برای همسرتان هم سخت کردید. شما فردی هستید با عزت نفس و مستقل، دلیلی ندارد کسی دیگر بیاید و حق شما را بگیرد.
اینکه درباره احساسات منفی تان صحبت کنید و همسرتان به شما گوش دهد خیلی خوب است اما اینکه از همسرتان انتظار داشته باشید برود و جلوی آنها بایستد هیچ کمکی به شما نمیکند. این کار تنها به آنها اثبات می کند که ما حق داشتیم با این ازدواج مخالف باشیم.
خواهشی که از شما دارم همسرتان را واسطه میان خودتان و خانواده اش نکنید. هر فرزندی خود را مدیون مادر و پدرش می داند و آنها را نیازمند احترام می داند. باید این را در نظر بگیرید که همه ما ممکن است به هر دلیلی نسبت به یک فرد در برخوردهای اول حس خوبی نداشته باشیم و زمانی که به شناخت بیشتر می رسیم تغییر جهت می دهیم. به همین خاطر پیشنهاد من این است به جای اینکه با مادر شوهرتان وارد جنگ قدرت و رقابت شوید و همانطور که خودتان فرمودید زندگی مشترکتان را تحت تأثیر این اختلافات قرار دهید، به خودتان اعتماد کنید. زمانی که خودتان را باور داشته باشید و بدانید که خانواده همسرتان در مورد شما اشتباه تصور می کنند و بدانید که چقدر دوست داشتنی هستید، به جای تمرکز بر احساسات منفی و خشمگین شدن از آنها، سعی می کنید خود واقعی و دوست داشتنی تان را به آنها نشان دهید.
شما و همسرتان هر چقدر بتوانید به جای تمرکز بر روابط با خانواده همسر و شکایت کردن به گونه ای که همسرتان باید کاری کند، روی خودتان و بهبود رابطه با همسر تمرکز کنید موفق تر هستید. زمانی که روی رایطه تان تمکز کنید صمیمیت بیشتری را تجربه می کنید و رابطه جنسی تان هم تحت تأثیر این صمیمیت قرار می گیرد.
در مورد اینکه خانواده همسرتان برای شما چه کارهایی انجام میدهند، نباید به آن به حکم وظیفه نگاه کنید، بلکه هدیه ای است برای شروع زندگیتان. مسلما اگر در اوایل زندگی تان حمایت خانواده ها باشد شرایط آسان تر است اما اگر هم نباشد به معنای یک مشکل بزرگ در زندگی تان نیست.
چیزی که در ارتباط با خانواده همسر وجود دارد این است که از همان ابتدا شما و همسرتان به گونه ای رفتار کنید که خیال خانواده ها راحت شود که شما با وجود سن کمتان از پس مشکلات زناشویی بر می آیید و به هردلیل اجازه دخالت خانواده شوهر را نمی دهید.
شما و همسرتان ابتدای راه هستید امیدوارم با رفتارهای بالغانه آغازی را رقم بزنید که هر لحظه به خودتان ببالید.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
پدرشوهرم بین بچه هاش فرق میذاره
پاسخ مشاور به پرسش ” برخورد با خانواده شوهری که فرق میگذارد “
وقتی که زندگی مشترک شکل میگیره به معنای استقلال دو نفر از خانواده اصلیشون و تشکیل زندگی خودشون هست. با توجه به این نکته، با وجود اینکه این تبعیض ها وجود دارند اما شما نمیتونید مانع از اونها بشید. ولی بجاش میتونید انتظارات خودتون و همسرتون رو نسبت به خانواده ایشون کاهش بدید و بیشتر متکی به خودتون بشید. شما نباید نسبت به خانواده همسرتون احساس نیاز کنید. شما و همسرتون برای هم کافی هستید. تمرکز شما باید به توجه کردنتون به همدیگه باشه و باید به این باور برسید که وقتی کسی توجه به ما نمیکنه نمیشه به زور اون رو متوجه خودمون کرد.
شما باید در این مورد با همسرتون صحبت کنید و ببینید که نظر ایشون درباره این مسئله چیه. در واکنش به رفتارهای خانواده ایشون میشه بازخوردهای مختلفی داشت. شما یا میتونید رفت و آمدهای کمتری با خانواده ایشون داشته باشید و از این طریق ناراحتی خودتون رو بروز بدید؛ یا میتونید همچنان برای حفظ احترام در حد لزوم رفت و آمدهای خودتون رو حفظ کنید. همچنین در صورتی که همسرتون مایل بود، میتونه با خانوادش در این مورد صحبت کنه و براشون توضیح بده که متوجه بی توجهی هاشون میشه و چه احساسی داشته وقتی برای مثال مریض بوده و ازش خبری نگرفتند. هرکدوم از این سه روش برخورد مزیتها و معایبی دارند که شما با توجه به توافق خودتون با همسرتون میتونید یک روش رو انتخاب کنید.
به خاطر داشته باشید که در چنین شرایطی که خانواده همسرتون به همسر شما توجه کمتری دارند باید همبستگی و توجه بیشتری بین شما و همسرتون وجود داشته باشه. شما باید به این اعتقاد برسید که فقط همدیگه رو دارید و همین براتون کافیه. به همدیگه احساس کفایت بدید.
در تمامی مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
- ناهید درخواست شده در 4 ماه پیش
- آخرین ویرایش 4 ماه پیش
- سلام خانواده شوهرم بین ما عروسها فرق میگذارن مخصوصا جاری کوچیکه رو خیلی تحویل میگیرن شوهرمم خیلی هوای منو داره و به حرف من میکنه مدتییه که کم محبیت خانوادشو دیده و خودش هم سرد شده رفت و آمد نمیکنه ..بیشتر از همه مادر شوهرم با اینکه کمرشو عمل کرده ولی موقعی که جاری کوچیکه میاد کاملا خوب میشه و بلند میشه پذیرایی و.. بعدشم سریع بذاش شام درست میکنه. اما من الان پنج ساله فقط عصرانه رفتم ..فقط توقع دارم کمی من رو هم ببینن چون اینجا دور از مادرم هستم و تقریبا قریبم مشکلات هم از اول بوده خیلی پر توقع هستن همیشه در همه کارها کمک بودم اما فقط یه بار نرم من بدترین عروس هستم …دوست دارم همه با هم خوب بشیم …مثلا من پنج سال پیش زایمان کردم مادر شوهرم با ناراحتی اون و بقیه خواهر شوهرام اصلا حتی زنگ هم نزدن ..اما برای جاری بزرگم خودشون رو رسوندن و پیشش موند ن و کمک کردن ..حالا هم که جاری کوچیکع بارداره واز الان کمکش میکنن ..خواهر شوهر کوچیکم میگه هر چی باشه زهرا (جاری کوچیکم)از خون خودمونه ..مادر شوهر به بهانه ای که خونه ما پله داره اصلا نمیاد اینجا ولی خونه کوچیکع همش میره. مادر شوهرم کمرشو عمل کرده وقتی من میرم اونجا از جاش تکون نمیخوره اما به محض اینکه جاری کوچیکه میاد سریع بلند میشه و پذیرایی و.. سریع شام درست میکنه در صورتی که من پنج ساله فقط عصران میرم ..پنج سال پیش که زایمان کردم مادر شوهرم با ناراحتی اومد خونه مون و خواهر شو هرامم حتی یه زنگ هم نزدن اما برای این از الان که بارداره هنوز خودشونو کشتن …ولی بازم حالم خوبه چون شوهرم پشتمه و فکر میکنم از همین موضوع ناراحتن فقط کمی توقع دارم که با هممون مثل هم باشن..خواهر شوهر کوچیکم میگه هر چی باشه خون خون رو میکشه آخه جاری کوچیکم دختر عموشونو سنتی خیلی هم اسرار داشتم. من دوست دارم همه با هم خوب بشیم این رفتارها و این اخم ها نباشه ..ناگفته نماند که من با جاریهام رابطه مون خیلی خوبه. شوهرم همش میگه خب ناراحتی نرو تو جمعشون نباش ..خب نمیشه که من همش تو خونه باشم …شنیدم که میگن حسودیش میشه اینم عذابم میده که قضاوتم میکنن. ناگفته نماند که منم رفتارمو خیلی تغییر دادم خیلی کم میرم اونجا با اینکه همسایه مادر شوهرم هستم خیلی سرد شدم باهاشون کم حرف میزنم کم شوخی میکنم …کم رفتن من درسته؟؟
- من همسرم خیلی مرد خوبی،ولی خانواده همسرم خیلی بی احترامی میکنن،خانواده همسرم دوتا پسرشون دعوت میکنه ولی اصلا من همسرم دعوت نمیکنن واین رفتارشان من ناراحت میکنه
- مادر شوهرم بین منوجاریم خیلی فرق قائل میشه من اسمم فاطمه زهراس اسم جاریم فاطمس و از من کوچیک تره دوسال…مادر شوهرم جاریمو خیلی بااحترام صدا میکنه فاطمه خانم ولی منو صدا میکنه فاطمه بااین که من بزرگترم ولی ارزشی برای من قائل نمیشه احساس میکنم هیچ ارزشی پیشش ندار…من هم قصد دارم ازاین به بعد مثل خودش باهاش رفتار کنم کلا تحویلم نمیگیره
- سلام مادرشوهرم بین منو جاریم فرق میذاره من عروس اول هستم از همون ابتدا هم منو دوست نداشت هروقت هم دور هم جمع میشیم با اون بیشتر صحبت میکنه حتی شوهرم هم همینطور به من حس حسادت دارن اینطور فک میکنم چون تیپ میکنم پشت سرم حرفه . هروقت میرم خونه مادرشوهرم کسی با من حرف نمیزنه حتی شوهرم محله صحبت های من نمیذاره .نمیدونم چه کار کنم. جاریم اصلا با زن عموی شوهرمو و عموی شوهرم به من بد نگاه میکنن
- مادر شوهرم بین من وجاریم فرق میزاره.درحال حاضر از این خیلی ناراحتم که ما وقتی سفر میریم بهش تعارف میکنم که با ما بیاد سفر ولی نمیاد دلیلش هم پرسیدم میگه من نمیتونم خسته میشم ولی با جاریم همیشه میره. نیومدن به کنار چون نمیدونم چه بدی بهش کردم که من و شوهرم را دوست نداره فکرم درگیر میشه کمکم کنید خیلی ناراحتم. در ضمن ما خونه نو ساختیم نیومده خونمون را ببینه. مادرشوهرم از همین طریق از نظر مالی خیلی برادرشوهرم را حمایت کردند ولی آنقدر به شوهر من بی توجه هست که من گاهی اوقات فکر میکنم شوهرم اصلا پسرش نیست من همه روش ها را امتحان کردم ولی اونا نظر ورفتارشون راجع به من تغییر نمیکنه این هم بگم هفت تا جاری هستیم همه شون از فامیل های خود مادرشوهرم هستند فقط من و یکی از جاری هام غریبه هستیم اون هم نظر من را داره و از تبعیض هاش رنج میبره چاره چی هست چیکار کنم بهشون فکر نکنم
- 10 دیدگاه بیشتر
- شما برای ارسال پیام ابتدا باید وارد شوید